نقد فیلم Donnie Darko؛ پوچ‌انگاری در کالبد عجایب

[ad_1]

ریچارد کلی با “دانی دارکو” در صدد آفرینش یکی از دیوانه‌وار‌ترین و بدیع‌ترین تجربه‌های سینمایی دو دهه‌ی اخیر برمی‌آید؛ تجربه‌ای که به طرز عجیبی در اوج پریشان‌حالی و آشفتگی، در کمال انسجام و میخکوب‌کنندگی به سر می‌برد. “دانی دارکو” با تلفیق زیرکانه‌ی المان‌ها و عناصر بسیار از ژانر‌های متمایز و به ظاهر بی‌ربط سینما، در نهایت جهانی را نزد مخاطبش خلق می‌کند که حجم عظیمی از مبانی فلسفی و مفاهیم روان‌شناختی را در باب قصه‌ای تینیجری، ترسناک، ابرقهرمانانه و علمی‌تخیلی در تار و پود داستانش بافته و به خورد تماشاگرش می‌دهد. این شما و این فیلمی که بی‌تردید دوست‌داران و عشاق سینمای کالت را به وجد آورده و مجذوب خود می‌کند. در مابخوانید.

شاید نخستین پرسشی که پس از خواندن خلاصه‌ی داستان و البته بازخورد‌های تحسین‌برانگیز “دانی دارکو” از سوی منتقدان و سینماگران، به ذهن‌تان خطور کند این است که آیا ریچارد کلی (Richard Kelly)، کارگردان این فیلم واقعا چگونه با ایده‌ای که بی‌شباهت به نخاله‌های ته زباله‌دانی نیست همچون سیلی بر صورت منتقدانی که نخست آنرا بی‌ارزش خطاب کردند فرود آمد و آنها را به طرز طوطی‌واری وادار به ستایش ساخته‌ی نامتعارفش کرد؟ آیا این فیلم که به ظاهر، پتانسیل درخشانی برای به خانه بردن تمشک طلایی تمسخر‌آمیز‌ترین فیلم سال را داشت، چنان تماشاگران فیلم‌شناس و با تجربه‌ی خود را با جهان دیوانه‌وار و پرتلاطم قصه‌اش مبهوت و محسور خود کرد؟ واقعا چگونه؟ در جواب می‌توانم از اوج خلاقیت کارگردان در جای دادن المان‌های دراماتیک و خاص زیرژانر “دوران بلوغ” در قالب روایتی وحشتناک، خیال‌انگیز، دارک و عجیب بگویم و اوج پیچیدگی و درهم‌تنیدگی فلسفه با داستان‌سرایی آنرا تحسین کنم. اما هر چه که بگویم و بنویسم، از اعماق وجودم راضی نمی‌شوم اگر به نسبت دادن خصوصیاتی نظیر علمی‌تخیلی و ابرقهرمانی به “دانی دارکو” بسنده کنم. چراکه “دانی دارکو” بدون تردید فیلم عجیب و نامتعارفی است؛ البته که این عبارات یحتمل تنها عباراتی هستند که به صورت تلخیص‌شده‌ای می‌توانند تصویر تمام و کمالی از فیلم را در ذهن، تداعی کنند. این شدت از خلوص در عجیب بودن در فیلم چنان نادر است که گویی به کار بردن این لفظ در قبال هر فیلمی غیر از آن، به نوعی حکم خدشه‌دار کردن ارزش و جایگاهش را دارد. محض رضای خدا، گویی کوچک‌ترین چیزی در این فیلم قصد پیروی از روال عادی خود را ندارد؛ چه جزء عظیم و غیرقابل اغماضی از جهان قصه مانند کاراکتر دانی دارکو که انگار روند فروپاشی روانی‌اش دست از پیشرفت برنمی‌دارد، و چه مواردی در مقیاس‌های کوچک‌تر که جهان داستان را ثانیه به ثانیه بیشتر در عمق چاه زوال و انحطاط کامل فرو می‌برند! و این دقیقا همان چیزی است که “دانی دارکو” را به یک “دانی دارکو” تمام‌عیار بدل می‌کند!

“دانی دارکو” پیش از اینکه یک علمی‌تخیلی بدیع و نامتعارف باشد، فیلمی با محوریت دوران رشد و بلوغ است. تعاریف این فیلم لزوما به فرهنگ خاصی محدود نمی‌شود؛ چراکه بیانگر حقیقتی واحد هستند که در همه‌ی ادوار و همه‌ی مکان‌ها توضیح واحد و تغییرناپذیری دارند. قصد “دانی دارکو” رسوخ به اعماق وجود نوجوان و تفسیر ماهیت وجودی اوست. شاید اغلب آثار زیر‌ژانر بلوغ نظیر “دیوار‌نوشته‌های آمریکایی” (American Grafitti) و “گیج و منگ” (Dazed And Confused) با تعریف ملودراماتیک، سرخوشانه و ریشخند‌آمیزی از جهان نوجوانان پا به پرده‌های سینما بگذارند؛ اما “دانی دارکو” پی اثبات این است که جهان این افراد تا چه حد عجیب و تفسیر‌ناپذیر، اما واقعی است. نوجوان قصه‌ی ما یعنی دانی دارکو از زاویه‌ی دید برخی اطرافیانش، موجودی ناقص و بیمار است که باید اصلاح شود و اصطلاحا؛ همچون خمیری است که تا به دست عقاید افراطی و ساده‌لوحانه‌ی آنها ورز داده نشود، کماکان ناقص باقی می‌ماند و شخصیتش به انسجام دست نمی یابد. می‌پرسید چرا ساده‌لوحانه؟ اینجاست که ریچارد کلی انگشت انتقاد را به سوی افراد به ظاهر ریش‌سفید جامعه می‌گیرد. زیرا اینها در جهان قصه‌ی “دانی دارکو” که دبیران مدرسه‌ی او هستند، مصداق بارز افرادی‌اند که به اجبار قصد انتقال و تلقین طرز فکری و عقاید پیشِ پا افتاده‌ی خود به نسل جوان را دارند، عقایدی که از منظر آنها مسیر انسان به سوی خوشبختی را هموار می‌کنند. در حالی که تفکرات آنها چیزی بیش از کلیشه‌های احمقانه‌ی قصه‌ها و انیمیشن‌های کودکانه نیست. نوجوانی دوره‌ی تحول و شکوفایی است؛ دورانی که ایده‌های نو و تاملات جدید همچون شکوفه‌های باطراوت بهاری از وجود نوجوان سر برمی‌آورند با رایحه‌ی عطر‌آگین‌شان به باغی که در آن رشد می‌کنند، جانی دوباره می‌بخشند. در باغی که مدام صاحبانش در آن علف هرز می‌رویانند، دانی دارکو حکم همان شکوفه‌ای را دارد که بستری برای یک انقلاب فکری را به ارمغان می‌آورد. دانی دارکو موجود بی‌نقصی نیست، اما خصوصیات و دستاورد‌های تازه‌ای دارد که کلیشه‌های آن باغ را درهم می‌شکند و آنرا وارد عرصه‌ی تازه‌ای می‌کند. اگر قرار بود که فرزندان و نوادگان هر نسل تنها عقاید پدران‌شان را به ارث ببرند، افسار یکنواختی و تکرارزدگی به گردن تاریخ می‌افتاد و دیگر پیشرفت و تقدم در آن رنگ می‌باخت.

فیلم “دانی دارکو” (Donnie Darko) در نخستین تجربه‌ای اکرانش، متاسفانه چه نزد منتقدان و چه نزد مخاطبان بازخورد‌های چندان خارق‌العاده و ستایش‌برانگیزی را دریافت ننمود و مدتی تنها در حد فیلمی خوب باقی ماند. اما طولی نکشید که مخاطبان حرفه‌ای و منتقدان سینما درمورد ارزش و جایگاه حقیقی این فیلم دچار شک و تردید شدند و با رسیدن ندای این افراد به سازندگان پس از مدت کوتاهی، این فیلم به طور محدود و در قالب نسخه‌ی “The Director’s Cut” اکران شد و به نمایش درآمد. نسخه‌ی تازه‌ی این فیلم فارغ از اینکه به طرز عجیبی تحسین همگان را به ارمغان آورد، حدود بیست دقیقه از نسخه‌ی اولیه‌ی آن طولانی‌تر بود. نسخه‌ای از فیلم که در این مقاله در حال بررسی آن هستیم، در حقیقت همان نسخه‌ی “The Director’s Cut” است که مدتی پس از اکران نسخه‌ی نخست به نمایش درآمد و البته که از کیفیت به مراتب بالاتری نسبت به آن برخوردار بود.

در جهانی که حتی معلمان و مدرسان آن پیامد‌های زندگی را در صرفا فقط به عشق و یا نفرت و اصطلاحا، روشنایی و تاریکی محض نسبت می‌دهند و یک رخداد را در ساده‌ترین حالت، مطلقا خوب و یا مطلقا بد می‌دانند؛ دانی دارکو با نگاهی خاکستری و علی‌الخصوص پخته‌تر پا به عرصه‌ی بازی می‌گذارد. در حقیقت نگاه خاکستری‌ای که دارکو به پدیده‌های اطرافش دارد و سبب شده که خصوصیات سیاه و سفید متعددی را در یک واقعه گرد هم بیاورد، به خودی خود کنایه‌ای از رشد است. چشمان یک کودک و نگاه او به دنیای پیرامونش مثل دبیران همان مدرسه، تنها توان تشخیص تاریکی و یا سفیدی محض را دارد. اما هر چه که رشد می‌کند، بینایی او قوت بیشتری می‌یابد و جزئیات را با وضوح بیشتری می‌بیند و به عبارتی، از توانایی خاکستری دیدن چیز‌ها برخوردار می‌شود. به عنوان مثال اگر کودکی در یک کارتون به موجودی بر بخورد که دست به انجام کار شوم و ناخوشایندی می‌زند، نزد خود آنرا “آدم بد” قصه خطاب می‌کند. اما او که با گذر زمان نمو می‌یابد و بزرگ‌تر می‌شود، در می‌یابد که همان آدم بد خصوصیات شخصیتی مثبتی را نیز یدک می‌کشد و اینجاست که هاله‌ای از ابهام یکباره از ذهن او پاک می‌شود؛ چیزی به نام پلیدی و نیکی محض وجود خارجی ندارد. همه‌چیز در جهان “دانی دارکو” خاکستری است، اما کمتر افرادی هستند که می‌توانند این واقعیت را به خود بقبولانند. در سکانسی یکی از دبیران دارکو از او تقاضا می‌کند که رفتار شخصی را صریحا به عشق و یا نفرت درونی او نسبت بدهد. اما دارکو که پایه‌ی فکری خودساخته‌ای دارد، فریاد اعتراض سر می‌دهد و بر عقیده‌ی اساسی خود پافشاری می‌کند؛ اینکه رفتار شخصی را نمی‌توان لزوما به عشق و یا نفرت درونی او نسبت داد و مسائل از نگرش او، پیچیده‌تر از آن هستند که با کلیشه‌های کودکانه تفسیر بشوند.

در سکانسی در کلاس ادبیات که دانی دارکو در آن حضور دارد، انیمیشنی دوبعدی در حال پخش است که خرگوش‌ها کاراکتر‌های آنرا تشکیل می‌دهند. از قضا یکی از خرگوش‌های داستان که شخصیتش بی‌شباهت به دارکو نیست، با دیدن ردی از خطر به هم‌نوعانش هشدار می‌دهد تا آنها را از اتفاق وحشتناکی که در شرف وقوع است آگاه کند؛ اما خرگوش‌های قصه او را دیوانه خطاب می‌کنند و تلنگری که از سوی او دریافت می‌کنند را نشنیده می‌گیرند، در حالی که خطر لحظه به لحظه و گام به گام به آنها نزدیک‌تر می‌شود و بیش از پیش آنان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. پس از اتمام پخش آن انیمیشن، هنگامی که از دانی دارکو در رابطه با پیام اخلاقی این داستان سوآل می‌شود؛ او خرگوش‌ها را موجوداتی سرخوش و از خدا بی‌خبر می‌پندارد که در اوج غفلت برای وقایع دنیای پیرامون‌شان تصورات و توجیهات ساختگی ارایه می‌دهند دلیلی برای غصه خوردن به حال‌شان وجود ندارد. واضح است که منظور دارکو از خرگوش‌ها، دقیقا همان افرادی است که بخاطر عقاید تاریخ مصرف گذشته‌شان از آنها گریزان است و وی با این سخن، به شکل طعنه‌آمیزی نگرش سهل‌انگارانه‌ی این اشخاص را به باد انتقاد می‌گیرد. شاید همین بیمار جلوه کردن او نیز از بُعدی، طعنه‌ای به تمایز انکارناپذیر او نسبت به دیگران و نگاه فخر‌فروشانه و خصومت‌آمیز برخی از اطرافیانش به اوست. ولی آیا او واقعا به غفلت و جهالت این افراد بی‌اهمیت است؟ آیا او حقیقتا به آنها اجازه می‌دهد که در باتلاق نادانی خود غرق بشوند؟ البته که نه؛ و این وجه پنهان تازه‌ای از فیلم را فاش می‌کند و آن هم، وجه ابرقهرمانی آن است! شاید ابرقهرمانانه نامیدن چنین فیلمی غیرعادی و تمسخر‌آمیز به نظر برسد؛ اما به نظر شما آیا واقعا کارگردان بی‌دلیل و بی‌جهت از زبان یکی از کاراکتر‌های قصه‌اش نام دانی دارکو را به نام یک ابرقهرمان شباهت می‌دهد؟ به اصطلاح تمام آنچه که فرانک، آن خرگوش دومتری انسان‌نما او را وادار به انجامش می‌کرد همگی کار‌هایی بودند برای درهم شکستن روال بچه‌گانه‌ای که گریبان جامعه را گرفته بود. دارکو که حکم برگزیده‌ی داستان را داشت، ابدا انسان کاملی نبود. اما در نگاهش افق‌های تازه‌ای بود که برای گسیختن افساری که به گردن جامعه افتاده بود، لازم و ضروری بود. اقدامات دارکو به ظاهر شاید چندان جلوه‌گر لطف و هدایت نبودند، اما در بطن پی ایجاد تغییر قابل ملاحضه بودند؛ از تعطیلی مدرسه گرفته تا بازداشت کانینگهام که هر دو اصرار بر غالب کردن عقاید خود بر افکار جوانان و نوجوانان جامعه داشته‌اند. دارکو برگزیده شده بود تا مردم جامعه‌ی کوچکی که در آن زندگی می‌کند را دوباره از جهان مماس، به جهان اولیه و نخست، و به جایگاه حقیقی و انسانی‌شان برگرداند. در نهایت نیز دنیای او به پایان رسید تا دیگران، از خواب غفلت و جهالت برخیزند و میراث کسی که آنها را از منجلاب بی‌فکری نجات داد تنها به عنوان رویایی ناقص در اذهان باقی ماند. هرچند؛ برخی از آنان هرگز به یاد نخواهند آورد.

بحث ما کماکان ادامه دارد و تحلیل فلسفه‌های جهان نامتعارف “دانی دارکو” به این سادگی پایان نمی‌پذیرد! اما پیش از اینکه با غرق شدن در ژرفای مفاهیم جهان دارکو، از نحوه‌ی فلسفه‌بافی آن در تار و پود داستان مات و مبهوت بشویم؛ بد نیست که گوشه‌چشمی به دنیای فلسفه‌ی دهه‌ی پنجاه میلادی و یکی از مکاتب فکری بخصوص آن دوران داشته باشیم؛ مکتبی که حکم مرکز ثقل و تعدیل‌کننده‌ی بنیادین جهان “دانی دارکو” را دارد. پندار “ابسوردیسم” (Absurdism) که در زبان فارسی به نام “پوچ‌انگاری” شهرت دارد؛ نوعی مکتب فکری است که بر عاجز بودن آدمی از درک حقایق بشریت و هستی، تاکید انکارناپذیری دارد. از نگرش بنیان‌گذاران این جنس فکری، صرفا پوچ دانستن پدیده‌های طبیعی و رفتار‌های موجودات، به منظور زیر پا گذاشتن و هیچ تلقی کردن نظم و منطقی که در پس این رخداد‌ها وجود دارد نیست. بلکه شیوه‌ی نگاه پوچ‌گرایانه بدین معناست که عقل بشر در حد و اندازه‌ای نیست که چیزی جز پوچی در آن ببیند و از توانایی پی بردن به رمز و راز آن برخوردار باشد. البته کسی که از این پندار عقیدتی پیروی می‌کند، نباید عجز خود در بدست آوردن دانش و خرد ماورالطبیعه را دلیلی محکم بر بی‌اهمیتی به این مسائل ببیند و با کنج عزلت‌نشینی، به طور گذرا از آن عبور کند؛ بلکه نباید دست از تلاش و کوشش برای فهم و درک آن بردارد. تاثیر این مکتب فکری بر کارگردان و ساخته‌ی سینمایی‌اش زمانی صریحا خود را بر این و آن آشکار می‌کند، که کاراکتر دانی دارکو برای پوچ خطاب کردن مرگ و زندگی از عبارت “Absurd” استفاده می‌کند که ریشه‌ی لغوی نام مکتب “ابسوردیسم” است و گزیده‌ای از کلیت این مفهوم را گردهم آورده است. از طرفی روان‌شناس دارکو در سکانسی از نفوذ عقاید “ندانم‌گرایانه” (Agnostic) بر هزارتوی افکار او می‌گوید. جالب اینجاست که تعریف پندار “ندانم‌گرایی” از خدا بی‌شباهت به تعریفی که “پوچ‌انگاری” از زندگی ارایه می‌دهد نیست. چراکه “ندانم‌گرایی” بدین معناست که بشر کشش و توانایی اثبات وجود مبعودی را ندارد، اما همزمان خویش را در حدی نمی‌بیند که وجود و تاثیر او بر جهان را نقض کند و پی کشف آن نباشد.

به سراغ جهان “دانی دارکو” باز می‌گردیم. از دید کارگردان، شخص برگزیده‌ی داستان کسی است که چنین نگرش به دنیای پیرامونش دارد. شخصیت دارکو بر ناتوانی انسان از درک راز خوشبختی بشر معترف است و خود و اطرافیانش را در حدی نمی‌پندارد که بتوانند از این راز اسرارآمیز پرده بردارند؛ اما از طرفی به خود اجازه نمی‌دهد که به برخی دوره بیفتند و برچسب تعاریف کودکانه و سهل‌انگارانه‌ی خویش را به واقعیت‌های پیچیده و ژرف هستی بچسبانند. چراکه صاحب حکمت دانستن انسان‌های متکبر و سودجویی مانند کانینگهام که هیچ نمی‌دانند، اظهار فضل آنها و نسبت دادن رفتار‌های ملفوف و پیچیده‌ی انسان صرفا تنها از عطش عشق و نفرت درونی آنها برای او قابل پذیرش نیست و نمی‌تواند از آن به سادگی گذر کند. به این خاطر است که دارکو جامعه را محتاج انقلاب و نجات می‌بیند و ماسک قهرمان قصه را به سیمای خود می‌زند. بعید نیست که قضیه‌ی ابتلای دانی دارکو به چندین و چند بیماری روانی، از نگاهی کنایه از نقصانی عقل بشر از نگرش مکتب “ابسوردیسم” باشد. حتی در چندین سکانس که بحث و جدلی بر سر انتخابات ریاست جمهوری میان اعضای خانواده درمی‌گیرد، دانی دارکو در هیچیک از این مجادلات شرکت نمی‌کند گویی این مسئله پشیزی برای او ارزش ندارد. شاید این استعاره برای اثری به جزئی‌نگری “دانی دارکو” کمی زیاده‌روی و اغراق به حساب بیاید، اما مفهومی که پی آن بیان می‌شود کمی از بار منفی قضیه می‌کاهد. چراکه وی سیاست را سدی بر رسیدن به حقیقت امر می‌بیند و به عقیده‌ی او، مسائل سیاسی پیشتر حکم دست‌انداز‌هایی را دارند که چرخ زندگی را از حرکت بازمی دارند و درگیر مسائل دنیوی می‌کنند. شاید عقیده‌ی شخصی و نگرش من با زندگی با این مکاتب فلسفی ضدیت خاصی داشته باشد، اما هیچ‌یک از اینها موجب اجتناب و ممانعت من از تحسین شیوه‌ی دیوانه‌وار فلسفه‌پردازی و مصداق‌سرایی “دانی دارکو” نمی‌شود.

“دانی دارکو” چنان دیوانه‌وار مقاصد فلسفی‌اش را در کالبدی از عناصر و المان‌های عجیب و نامتعارف جایگذاری می‌کند و آنرا با وجود داستانش گره می‌زند؛ که ثمره‌ی کار به طرز خیره‌کننده‌ای جنون‌آمیز جلوه می‌کند و نقش‌آفرینی هنرمندانه و محسورکننده‌ی جیک جیلنهالِ (Jake Gyllenhaal) جوان نیز برای آن، چندین گام رو به جلو محسوب می‌شود. اگر از طرفداران و دوست‌داران تجربه‌های بدیع و کالت، و در عین حال عمیق و پر‌رمز و راز هستید؛ “دانی دارکو” فرصتی طلایی است که بدون تردید باید آنرا غنیمت بشمارید و به سادگی از آن عبور نکنید.

شما چه فکر می‌کنید؟ آیا از تماشای این فیلم لذت بردید؟ آیا مطالعه‌ی مقاله برای شما مسرت‌بخش بوده است؟ نظرتان را با ما به اشتراک بگذارید!

نقل شده از گیمفا

[ad_2]

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها