[ad_1]
در مرداد ماه ۱۴۰۰ بهسر میبریم؛ و در حالی که درگیرِ زنده ماندن و فرار از مهلکهی کروناایم، در دوران و سینمای پسا کرونا، قریب به ۱۰۰ روزیست اثری تازه با گارد جدی به نام «زخم کاری» مهمان شبکه پخش خانگی شده است. سریالی دغدغهمند و متفاوت [در سینمای ایران] که باکس باکس نوشابه برایش باز میکنند و اکثریت مخاطبان راضیاش از تماشای آن حظ میبرند. امروز در قرار است نگاهی به این مضحکهی جدید سینما و تلویزیون ایران بیندازیم.
مجموعه ۱۵ قسمتی «زخم کاری» اولین سریال محمد حسین مهدویان در شبکه نمایش خانگی است و توسط فیلیمو پخش میشود. این مجموعه، اقتباسی از رمان «بیست زخم کاری» اثر محمود حسینیزاد است که آن نیز خود اقتباسیست از نمایشنامه «مکبث» ویلیام شکسپیر. در واقع میتوان گفت این سریال خانوادگی و اجتماعی، نسخهی ایرانیزهشده نمایشنامه مکبث بوده که مورد استقبال بسیاری از مخاطبین و منتقدین قرار گرفته است.
* خطر اسپویل
در این سریال نوآر و ملتهب [به ادعای خودشان] داستان از این قرار است؛ هلدینگ ریزآبادی که توسط قوموخویش بازیهای خان عمو یا همان نعمت ریزآبادی (سیاوش طهمورث) تاسیس شده، آوازهای داخلی و بینالمللی در سرمایهگذاری، مالکیت و سهامداری دارد. مالک مالکی (با استادیِ جواد عزتی) در قامت شخصیتی خانمباز و مودب یکی از مدیران این هلدینگ موفق است. او پس از سالها کارفرمایی، خودآگاهیِ مارکسیستیاش جرقه میزند و با همکاری همسرش سمیرا (با درخششِ رعنا آزادیور) به دنبال این هستند که زیر و روی ریزآبادیها را بکشند و صاحب تمام اموال و داراییها شوند. این مهم اتفاق میافتد و این دو موفق میشوند رَب و رُب ریزآبادیها را جلوی چشمانشان بیاورند و به طبقهی چندم عرش عزیمت کنند. در عقبهی روابط فک و فامیلیِ برخی از این جماعت پولپرست، تمایلات و کششهای عاطفی نادرست و افکار بیحدشان، پس از سرکوب یا پرداخت، منجر به اختلالات روحی و فساد اخلاقی و کاری آنها میشود.
حتا عدهای نیز از درونِ اطلاعات جعبه سیاهِ یکدیگر باخبرند. در این قیل و قال، میوهها و محصولات این درخت فاسد –مائده ریزآبادی و میثم مالکی- نیز به دنبال ساخت و پرداخت دنیای خود هستند. چگونه؟ با اکتِ آنورِ آبیِ «ما کولیم!» در صدد شاخ و برگ دادن به رابطه و عشق ملودرام سطحیِ دبیرستانیشان هستند. کارگردان هم با فلشبکهای بیحاصل سعی بر پوشاندن حفرههای فیلمنامه و «چه»های داستانیاش را دارد. در چند قسمت ابتدایی، پیریزیهای داستانی صورت میگیرد اما هرچه میگذر، ناتوانی پلات و اجرای آن خود را نشان میدهد. به حدی که اثر رنگ میبازد و سریال تبدیل به دوئل بی در و پیکر دو گروه میشود که پول سهجلدشان است. تنفس جرم و آبشار خون. بهنظر میرسد نمایش این جنایات و اکشنهای خندهدار، تصمیمات فیلمنامه برای وصله پینه کردن شروع به پایان ماجراست؛ آن هم به هر قیمتی. بهطور کلی قصهی سریال در چرخهی سینوسیِ ریزش، طلوع و سقوط خلاصه میشود. راستی یک سوال از کارگردان دغدغهمندمان: تکلیف انتلکتمآبی و وجه پستمدرن این جماعت قصه چه شد؟ جواب: بگذریم. این اثر، پرترهای از دوئل پول و قدرت است؛ روایتی از جنون، جاهطلبی و ذات قدرتطلب آدمی. در این چیرگی پلیدی بر زیبایی، شاهد شروع یک پایان از ابتدایِ آغاز و طلوع یک قدرت از پرواز تا سقوطش هستیم. همانند «قورباغه»، مغز قصه درباره وفاق قیچی قدرت و موی طمع و ولع میباشد.
صاحب دکانی یا ساندویچ فروش؟
پیش از انتشار سریال، جوّ سانسور و توقیف پیرامون آن وجود داشت؛ پس از پخش و زدن رکوردهای پلتفرم آنلاین، در حوالی پخش قسمت هفتم، ساترا (نهاد زیرمجموعه صدا و سیما) سریال را توقیف کرد. حمایت سینماگران از اعتراض کارگردان به این اقدام و جوّ سانسوری که بر سریال چیره شده بود، به نفع سریال تمام شد و یکی از دلایل سر زبان افتادن اثر به حساب آمد. محمدحسین مهدویان که آثارش در سینمای ایران با بودجه نهادهای دولتی ساخته شده و تحت حمایت تام نهادهای امنیتی هم درآمده، در اعتراض به اقدام ساترا و ممیزیها و سانسورهای صورت گرفته در سریال، بیانهای مثلا دلسوزانه و اعتراضی [اما طنز] صادر کرد. این فیلمساز وابسته در اظهارات تهدیدآمیز خود نه تنها به صدا و سیما و مدیران سینمایی ایران نقد وارد کرد، بلکه از وجود و امکان همکاری با «نتفلیکس و سایر پلتفرمهای آنلاین خارجی» گفت. جوک است که فیلمساز وابستهای چون مهدویان از لفظ «صدا و سیمایتان» استفاده کند؛ و حتا تهدید رفتن به «نتفلیکس». [که مشخص است برای این لفظ، از کسی کمک گرفته]! گویی کارگردان قصه خود را اصغر فرهادی فرض کرده است. ما که متوجه توهم حاصل از این ادعای کارگردان نشدیم؛ شما چطور؟ خیالتان راحت؛ باور بفرمایید «زخم کاری» بدون سانسور و ممیزی هم آش دهنسوزی نیست و ذرهای از اشکالات وارده به محتوا و فرم نداشته اثر و تکنیکنابلدی سازنده نمیکاهد.
درد و اشکال همیشگی و پابرجای سینمای ایران، محتوازدگی و نبود فرم است. کمی ریزتر شویم، به فیلمنامهنویسی میرسیم و این همان مشکلیست که در فیلم و سریالهای ایرانی مرسوم میباشد. سالهاست نقد فیلم با رویکرد توجه به منبع اقتباس در سینما جریان دارد و نادرست است اقتباسی را ضعیف بر شمریم به این دلیل که تطبیق جز به جز صورت نگرفته یا هرجا که باب میلش بوده اقتباس کرده است. پس نمیتوان به «زخم کاری» ایراد گرفت چرا از بزرگی «مکبث» ویلیام شکسپیر بهطور کامل استفاده نکرده است. با اثر باید به ما هو اثر مواجه شد. در اصل، یکی از اشکالات این سریال، فیلمنامهاش است؛ شتابزدگی و عدم پرداخت درست. بهجز ۳ شخصیت اصلی و بازی فوقالعاده و حسابشده سیاوش طهمورث، جواد عزتی و رعنا آزادیور، دیگر هیچ چیزی در این سریال نداریم. باقی آدمهای سریال حتی تیپ هم نیستند. شخصیتپردازیهای دیگر سریال نه تنها درنیامدهاند بلکه اجرا و بازیگرهایشان هم خام و ناپختهاند.
میدانیم شاکله سینمای پستمدرن، تکنیک است. محمدحسین مهدویان که با سبک و سینمای مستند وارد سینما شد، اینجا دچار تکینکزدگی شده و حد و اندازه ادویههایش را از یاد میبرد. [عیبی نیست، دستش کم نمیآمده]. در این سریال شاهد همان سبک مستندگونهی همیشگیِ مهدویان با مشکلات متعدد هستیم. از ترفندهای موسیقیایی و فیلمبرداری که مناسباتی با موقعیتها ندارند بگویم. جامپکاتهای بیخود و بیجهت؛ از پارکینگ به حمام به بالکن! جایی، پای عوامل پشت صحنه را در قاب میبینیم، جایی دکتر بیمارستان در فضای پساخودکشی بیمار میگوید «سخت نگیرید بهشون!» و جایی موسیقی آلترنتیو راک را روی هلیشاتِ جاده شمال و ورود/خروج به هتل جاری میکند. یا استفراغهای نمادینِ مالک را نمایش میدهد یا دائم در حال کاتدادن از روشن/خاموش کردن سیگار شخصیتها به یکدیگر است. مگر با نمایش مارلبرو فیلترپلاس، مشروبات الکی، اکتهای پیاپی سیگاری، تصاویر هلیشات، اسلوموشن، موسیقیهای سنتی و راک و تدوین قرار است اثر سینمایی قابلقبول ساخت؟ آن هم نوآر؟ اصلا سنخیت این انسانهای بیهمهچیز و گنگستر اقتصادی با موسیقی راک و بابک جهانبخش و علیرضا قربانی و همایون شجریان چیست؟ [البته کارگردان تکامل درک موسیقیاییاش را قبلا هم نشانمان داده بود؛ در مضحکهی «لاتاری»، پینکفلوید بر روی سکانس عزاداری و قبرستان]
«زخم کاری» در ساختمان درامش میلنگد که هیچ، فرم هم ندارد و این تکنیک است که رخ مینماید. در این «مکبثِ» بومیسازی شده و ایرانی که مهدویان به تصویر کشیده، همگی بیشرافتاند، ۱۵سالهها بلوغ عقلی و سلامت عاطفی برای آیندهنگری و روابط رمانتیک را دارند، جامعه اربابرعیتیست، هیچچیز عشق اول نمیشود، همه قیمت دارند و خریدنی هستند، اکثریت دارای فساد اخلاقی و روابط نامتعارفاند. و گویی عشرتکدهای برای جولان حیوانات انساننماست. دنبالکردن زندگی این ۴%یهای معروف، عبور از خطوط قرمز اجتماعی و دوئل پول و قدرت؛ عجیب نیست در مملکتی که در ۱سال گذشته میلیونرهایش ۲۱٪افزایش داشته و ۶۰٪جمعیتش در فقر رسمیاند، تماشای زخمکاری جذاب باشد. البته نمیتوان از تبلیغات درست و هوشمندانه سریال، ارتزاق از جوّ سانسور و توقیف در کنار استقبال و ستایشنامههای مخاطبان و منتقدین گذشت. باری به هرجهت، برخورداری از چنین عواملی، آن هم در سینمای پسا کرونایی، یک فرمولاسیون و نتیجهی موفق میدهد.
چند کلاس سینما
سینما که مولود مدرنیته بوده، قرائت ماتریالیستی زندگی انسان است. مدیومیست که هدف اول آن سرگرمی بوده و هنر در سینما آنجا نمود پیدا میکند که مولف/کارگردان دنیای خود را خلق کند؛ و این امر محقق نخواهد شد مگر با گذشتن از هدف اول (سرگرمی). میتوان گفت سینما در واقع هم هنر است هم سرگرمی. از دید مخاطب عام، روایت (قصه) در سینما اهمیت و اولویت اول را دارد؛ سپس عناصر تصویری (فرم بصری و روایی) در جایگاه بعدی قرار خواهند گرفت. بدین ترتیب به این گزاره و اصل خواهیم رسید که سینما مدیومیست نخست ابژکتیو و سپس سوبژکتیو. به بیانی سادهتر؛ این هنر باید عینیت داشته باشد و دیدنی تا به تامل برسیم. میبینیم که بعد تفکر کنیم. اگر خالق اثر که کارگردان آن باشد، در قدم اول بلنگد و نتواند روایت را بهدرستی به سرانجام برساند، نه تنها به ۱۰۰ نرسیده و ۹۰ را از دست داده که حتّا مخاطب عاماش را هم باخته است.
پستمدرنیسم یعنی فرهنگ عامهی جامعهی مصرفی. و در نقد جامعه پستمدرن و انکشاف طبقات اجتماعی میتوان گفت که افراد این اجتماع، ضد انقلاب هستند و موافق سرمایهداری متاخر. در فرهنگ این جامعه، کنایه و استهزا حرف اول را میزند. بدین صورت که به همه مسائل و موضوعات با نگاهی هجوآمیز برخورد میشود؛ حتی به خود. پیشتر اشاره کردیم که در سینمای پستمدرن «تکنیک» حرف اول را میزند. دیگر شاهد یک داستان مشخص نیستیم و طبعا شخصیتپردازیها و دیگر المانهای قصه را از دست میدهیم. و این برخلاف سینمای مدرنیست که شاهد پرداختی خطی و اپیزودیک و تمرکز بر کاراکترها بودیم. پس میشود به این مهم رسید در سینمای پستمدرن، مرز بین هنر فاخر و مبتذل مشخص نیست و بیشتر نیز به سمت ابتذال میل میکند.
رابطه جامعهشناسی و سینما به ما میآموزد که ۱٫ اثر چه نگاهی به طبقات اجتماعی دارد ۲٫ اثر چه تاثیری بر مخاطب خود و مردم میگذارد. درست است در عصر حاضر، ساختار جهانی در حال فروپاشیست و انسان درحال غرقشدن در این جریان است و سینمای جهان هم بر روی این خط و موضع جلو میرود. درست است در روزگار فعلی، دنیای معانی و معناها فروریخته است جایش را حسّیات گرفته است، آن هم با توسعه فردگرایی. از نگاه جامعهشناسی به سینما میتوان دریافت که مدیوم سینما، محصول و تاثیرگذار به زندگی اجتماعی بوده و از لحاظ ساختاری یک نهاد اجتماعیست. و خالق و سازنده اثر، محصول فردیت (موضوعات شخصی) و جمعیت (مسائل اجتماعی) خود میباشد. در دیدگاه نیمه جامعهشناسانه و تئوری ساختارگرایی، ضمن ردّ مولف و سازنده اثر، مخاطب جایگزینش میشود. به بیانی دیگر، این مخاطب است که تعیینکننده اصلی بوده و طی برخورد این مخاطب با اثر است که دوباره اثر ساخته میشود. سینما ابزاری برای تحلیل جامعهشناسی نیست اما نمیتوان منکر تاثیرش بر جامعه و تاثیرپذیریاش از جامعه شد.
درخت این قافله پیچک شد
خود ما بهتر از هر کسی از وضع فعلی و ایرانی که در آن زیست میکنیم مطلعایم. از مشکلات اقتصاد و سیاست و تاثیرشان بر زندگی یکایکمان هم باخبریم. در انتهای فقر، نان غروب میکند و بهقول کینز -اقتصاددان انگلیسی- تورمهای بالا به مرور زمان همه بنیانهای اخلاقی-اقتصادی یک ملت را نابود میکند. اما بهقول معروف در این حد هم انسانیت حاضر در جامعه بوی تعفن نگرفته است که محمدحسین مهدویان در «زخم کاری» نشان میدهد. از لحاظ سینما یا علوم انسانی، با هر متر و دیدی، «زخم کاری» ابدا اثر قابلقبولی نیست و در مواقعی به درجات ابتذال و سخافت هم میرسد.
ردپای ایدئولوژی کارگردان در اثر قابل مشاهده است. «زخم کاری» اثری اغراقآمیز و بادکرده، شتابزده و کمجان است که آدمهایش در سیاهوسفیدِ خدمتوخیانت دستوپا میزنند. و اگر از وجه انسانی نگایش کنیم، گویی با یک اثر مبتذل و سخیف طرفیم. گویی کارگردان این سریال، با آگاهی از ایدئولوژیک بودنِ ابزاریِ سینما، اثری را تولید کرده که هدفش آگاهی و هوشیاریِ بیشتر جامعه بوده است. [که بعید میدانم]. محمدحسین مهدویان یکبار دیگر ناتوانیاش در سینما را در سطحی عمیق ارائه میدهد و مخاطبان عام، کفزنان سرگرم اثرش هستند؛ بیخبر از آنکه این ایدئولوژی کمارزش، خروجیاش شده اثری ضعیف اما سرگرمکننده که «سینما» را حذف کرده و مثلا دغدغه و دلواپسی مردم ایران را دارد. این دیگر نه درام است نه واقعیت.
نقل شده از گیمفا
[ad_2]