[ad_1]
برادران داردن دو فیلمساز بلژیکی از سینماگران به نوعی صاحب سبک اروپایی هستند که در پروندهی فیلمسازی خود همیشه به دنبال معضلات اجتماعی در جامعهی اجتماعی غرب مدرن بودهاند. از «روزتا» گرفته که داستان یک دختر تنها بود تا «کودک» که در مورد بحران حاشیه نشینی در پاریس و وضعیت اسفناک خرده بزهکاران مدرنیته. اما اینبار دوربین فرار و پر از تحرک و روی دست داردنها به سراغ یکی از مضمونها و تمهای ملتهب این سالهای فرانسه رفته است و میخواهد به نوعی آن را واکاوی اجتماعی و فردی نماید. مسئلهی اسلام رادیکال و بنیادگرایی یکی از مهمترین مباحث پراتیک جامعهی امروز اروپای غربی میباشد، بخصوص بعد از حوادث تروریستی در قلب دموکراسی جهانی یعنی فرانسه. به همین علت این تم چند سالی است که مردم فرانسه را به خود مشغول کرده بخصوص اینکه در معادلات پراتیکی این کشور تعداد زیادی شهروند مسلمان زیست میکنند و اکنون وجود تفکرات سلفی و تکفیری در مرکز اروپا جزو خطرات بالقوهی جامعه به حساب میآید. داردنها پس از ساخت فیلم قابل قبول «دو روز، یک شب» و سپس شکست فیلم بعدیشان «دختر ناشناس» خواستهاند با «احمد جوان» رجعتی به سینمای فرد محور و پاتولوژیستی خود کنند؛ سینمایی که به داخل لابیرنتهای به ظاهر ساده و مینیمال افردای میرود که صحنهی منازعهی آنها را با اجتماع و جامعه به تصویر میکشد.
اما «احمد جوان» فاقد تمرکزهای قبلی برادران داردن است. فیلم با یک تم مستهلک مرکزی و داستانی نیم خطی میخواهد به سراغ یک معضل بزرگ برود و نخستین مشکل و گسست سوژهگی در «احمد جوان» از همینجا آغاز میشود. فیلمهای قبلی داردنها دارای یک خط متمرکز و کوتاه بود که مثلاً مانند «دو روز، یک شب» در بر گیرندهی زندگی محدود یک زن کارگر را به تصویر میکشید که ناگهان با مشکلی فردی مواجهه میشود یا حتی در فیلم مشهور «کودک» همه چیز حول یک نظام لمپنساز و حاشیهنشین دور میزد که در آنواحد گرفتاری فرد را با زندگی روزمرهاش به تصویر میکشید با اینکه باید در همینجا گفت هنوز هم این دو برادر در فرماسیون سینمایشان نتوانستهاند مشکل و منطق دوربین روی دستهایشان را حل کنند و اینک این دفرمگرایی ساختاری در فیلم بد و از همپاشیدهی «احمد جوان» مزید بر علت در زدن تیر خلاص بر پیکرهاش میشود.
فیلم از همان پلان اولش به سراغ کاراکتر مرکزی یعنی احمد میرود؛ نوجوانی مسلمان که به سمت تفکرات بنیادگرایانه جذب شده و اینک میخواهد نقش یک مومن واقعی با گرایشهای مثلاً وهابی را فرا بگیرد اما مشکل اول در همین شروع پر از چالش و چالهی مضمون در فیلمنامه است. فیلمساز همچون یک فرد ناآگاه و آماتور در حد یک دانش آموز دبیرستانی به سراغ مضمونی رفته که باید برای ساختش به درستی دست به تفکیک بزند و عمق تم را روشن نماید اما داردنها اینکار را نمیکنند و گمان کردهاند مانند سایر آثارشان با قیافهی انتلکتی و مینیمالیستی – که این روزها بسیار سینمای هنری و روشنفکری را در ایران و جهان به دام خود انداخته است – میتوانند یک تعریف تک خطی از گرایشهای اسلام سلفی – تکفیری را بدون پرداخت مستدل پایهگذاری کنند و سپس بحران پرسناژ را در دل آن شرح و بسط دهند. اینجاست که میگوییم تم و کارکرد مضمونی «احمد جوان» با آثار قبلی این دو برادر فرق میکند. ما از همان لحظهی نخست و میزانسن اول یک سری رفتارهای عقب افتاده و صرفاً متحجر را از احمد میبینیم و در ادامهاش این زمینهسازی الصاق میشود به قرآن خوانی در ماشین و اتاق نمور و کوچک مسجد و نماز خواندن امام مثلاً تندرو و رادیکال و فیلمساز میخواهد این موضوع نیم خطی را به عنوان سر کلاف و سردادهی پارامتریک مضمون بگیریم و بعد از آن محوریت کاربردی احمد را نسبت با این سر کلاف بسنجیم. با دیدن همین تم نیم خطی است که در ابتدای کار یعنی قبل از رسیدن به ترجمان نمایشی، در اسلوب سناریو میگوییم که قرابت و تبیین دو فیلمساز عزیزمان از اسلام به اندازهی یک نوجوان دبیرستانی هم نیست و آنها میخواهند به قولی با ماستمالی کردن بازتعریف، دست به اینهمانگویی مبتذل از جنس فیلمفارسیهای خودمان بزنند. فیلم هم اسلامش اخته شده است و هم در ادامه کاراکتر نپخته و به بلوغ نرسیدهاش که بویی از بلوغ دراماتیک در بستر فرم و روایت نبرده و فقط بصورتی سرگردان با دوربینی حیران به اینسو و آنسو میزند. ما وقتی محور حضور احمد را درست درک نمیکنیم، یعنی اسلام و بنیادگراییاش را نمیفهمیم و فیلمساز به یک عکس جهادگر مثلاً سوری که پسرعموی تکفیری احمد است بسنده کرده و ادامهی بسط دادنهای تماتیکش را در نمایش نماز خواندنهای منفعل و مستهلک کاراکتر خلاصه میکند.
به صحنهی عملیات ترور دقت کنید که چقدر شوخی است و این صحنه تمامیت فیلم با مضمون و تم و اتمسفرش را لو میدهد. احمد میخواهد معلم خود که از امام مسجد شنیده او کافر است (حتما این میشود حکم ارتداد به سبک داعش؟!!) را با یک کنش جهادی ترور نماید که ناگهان با یک بچه بازی منفعل دستش رو میشود. دوربین کاراکتر را در مرکز قاب لرزان خود گرفته و از راهپلهها بالا رفته و جرات ندارد میزانسن صحنه را حتی مدیوم-لانگشات بگیرد، سپس زن از خانه بیرون آمده و احمد به طور یک شوخی با گفتن الله اکبر به سمتش حمله میکند و بعد از آن، پروسهی فرار و به طور بامزهای جامپکات به کانون اصلاح و تربیت. این سکانس آماتوری و بشدت قلابی حتما باید شود قلهی درام ما برای بسط دادن اینکه چقدر این بچه بیگناه است و همهی این بدبختیها بخاطر وجود اسلام بنیادگرایی است که ای کاش تفکیک این خوانش از اسلام، این دین رحمانی را در طول فیلم میدیدیم که دقیقاً نمیبینیم و خروجی فیلم میشود یک پیام تک بُعدی که اسلام همین است و ولاغیر. به بیانی همه چیز فیلم از سر تا پایش مخدوش است؛ از مضمون آبکیاش گرفته تا دوربین روی دستهای عصبی کننده و بیمنطقش و سرآخر قیافهی انتلکتی و مینیمالش برای تصویرگرایی انضمامی از مقولهی تروریسم. حال با این بنیان دشیره و از هم پاشیده که از اول بر روی یک تِل آبکی بنا شده است میتوان ادامهی اثر را هم حدس زد. احمد به زندان نوجوانان میرود و تفکرات بنیادگرایانهاش را به نوعی ادامه داده و با تراشیدن یک مسواک به شکل چاقو میخواهد عمل جهادیاش را ادامه دهد که کمکم با رفتن به مزرعهی حیوانات کمی از آن خر مقدسیاش کم میشود. فرم نداشتهی فیلم هم هیچ تنظم ساختاری در روایت به خود نگرفته و همچون سریالهای دسته سه و چهار تلویزیونی به چند نکتهی مبتذل دختر و پسری همچون دیالوگهای احمد و دختر کشاورز بسنده میکند. همین پارامترهاست که باعث میشود پرسناژ اصلی عمق و کنش پراتیک نداشته باشد و از او فقط یک موی فر و عینک بزرگش را به یاد داشته باشیم و حیران بودنش در اینسو و آنسوی درام. این حیرانی و سردرگمی اساساً از منیت و زیست نداشتهی فیلمساز پشت دوربین نشئت میگیرد چون اصولاً وقتی مولف مضمونش را نشناسد و آن را به درستی تبدیل به بودوارگی حسی خود نکرده باشد نمیتواند از پس آن فرم بیافریند و فیلمش تبدیل میشود به یک فرآوردهی هموژنیزه که نه ثبات دارد و نه بنیان درست ساختاری؛ اینجاست که امر تکنیک هم به مثابهی ذهنیت فیلمساز در تعامل با ساختار شکل میگیرد، حال چه در تعامل سازنده و چه مخرب، بهمین علت حرکات هوازی دوربین که دور سر احمد میچرخد و با محیط گیج میزند درست به مثابهی اختگی در سوژهگی کاراکتر عمل میکند. به بیانی چون کاراکتر احمد اساساً نمیداند که به دنبال چیست و جایگاهش در ساختار، پارامتریک و قاعدهمند نشده و فقط در سطح گزارههای تیتروار خبری از اسلام تکفیری و سلفی باقی میماند،
دوربین هم به موازات چنین کنشی شکل تکنیکی خود را سازمان داده و در ولشدگی ابژکتیو همچون توپ پینگپونگ به اینور و آنور پرتاب میشود. به نماها و کادرهای لرزان فیلم دقت کنید، حتی این ساختار دفرمه نمیتواند در راستای آن شعار پوسیدهی آماتوری «القای حس اضطراب» که در سینمای ایران خودمان هم مد شده است، مانور بدهد و از این قیافه هم عقب میماند و مانند تراز از همپاشیدهی کاراکتر و داستان، به شدت متحجر و ابتدایی و حتی مبتذل است. دوربینی بسیار ترسو و بزدل که همچون خوانش نافهمی پرسناژِ مثلاً خاکستری از یک کنش خام، نه لانگشات میفهمد و نه کادر درست و درمان و نهایتاً منطق قراردادی و اتمسفریک دوربین روی دست از سازهی کنتراسیو فیلم بیرون میزند و اختگی متحرک قاب باقی میماند.
برادران داردن با «احمد جوان» میخواستند بعد از شکست فیلم قبلی گامی جدید در راستای درامهای اجتماعیشان بردارند اما باید گفت که این فیلم ماقبل یک اثر برازنده و آبرومند است و در حد آثار آماتوری و دبیرستانی به کارگردانی هم سن و سالان احمد فرانسوی میباشد.
نقل شده از گیمفا
[ad_2]