[ad_1]
فصل سوم سریال Westworld «وستورلد» قطعا یک ماجراجویی عجیب و غریب بود. این سریال محصول HBO امسال با یک ریسک هشت اپیزودی خارج از پارکها خودش را ریبوت کرد، جایی که دلورس (با بازی اوان ریچل وود (Evan Rachel Wood)) نقشه خودش برای کشتن انسانها را به اجرا گذاشت، میو (با بازی تندی نیوتون (Thandie Newton)) تصمیم گرفت به دلایلی جلوی او را بگیرد و برنارد (با بازی جفری رایت (Jeffrey Wright)) … خب، برنارد این فصل نقش خاصی نداشت، اما امیدواریم پس از بازگشت سریال در فصل چهارم به یکی از شخصیتهای اصلی تبدیل شود. به هر حال قسمت پایانی فصل سوم «وستورلد» – با عنوان Crisis Theory و نوشته دنیس تی (Denise Thé) و جاناتان نولان (Jonathan Nolan) و به کارگردانی جنیفر گتزینر (Jennifer Getziner) پایانی «وستورلد»طور داشت. با بررسی اپیزود هشتم از فصل سوم سریال «وستورلد» با آریامووی همراه باشید …
دلورس و کیلب و میو
“من بارها مردهام. اما فقط یک پایان واقعی وجود داره. این بار سرنوشتم دست خودمه.”
این قسمت از «وستورلد» شروع میشود، آن هم با کلماتی که دلورس زمانی بر زبان میآورد که در سرزمینی شبیه پارک وستورلد ایستاده است. و او شوخی نمیکند، چون در این قسمت، دلورس واقعا و بالاخره خواهد مرد.
اما اول …
این قسمت بلافاصله پس از اتفاقات اپیزود هفته گذشته آغاز میشود. جایی که پس از اینکه دلورس بمب الکترومغناطیسی را برای متوقف کردن میو فعال کرد، کیلب مروارید دلورس را از سرش بیرون کشید. کیلب به لسآنجلس میرود که هنوز گرفتار هرج و مرج کامل نشده است.
کیلب به سمت آدرسی که به آنجا فرستاده شده میرود، یعنی انباری که بدن جدید دلورس آنجاست. او یک نسخه اضافی از بدن خودش ساخته، چون برای همه کارهایش نقشه دارد. کیلب قبل از قرار دادن مروارید، بدن دلورس را به یک ستون زنجیر میکند، چون او احمق نیست و در حالتی ترسناک، مروارید را درون صورت بازشده دلورس میگذارد. او دوباره برای آخرین بار متولد شده است.
مکالمهای صورت میگیرد. دلورس واقعا از اینکه کیلب او را برگردانده متعجب شده، و کیلب میخواهد بداند چرا دلورس او را برای این کار انتخاب کرده است. اینجاست که پنجمین پارک وستورلد را میبینیم. در یک فلشبک کیلب را در پارک پنجم میبینیم، که در اصل یک زمین تمرین برای سربازان است، و سناریویی که کیلب در آن شرکت کرده متوقف کردن تسخیر یک شهر آمریکایی توسط شبه نظامیان جناح راست است. هاناریو (با بازی تائو اوکاموتو (Tao Okamoto)) هم آنجا بوده، پس این اتفاق در دوران اخیر پارک رخ داده است.
دلورس به کیلب که معتقد است چیزی به نام اختیار وجود ندارد میگوید: “سیستم تو را به عنوان یک تهدید شناسایی کرد، پس تو رو چیزخور کرد و تا زمانی ازت استفاده کرد که دیگه سودی براش نداشتی.” دلورس میگوید زمانی با این عقیده موافق بوده، اما حالا دیگر اینطور نیست. او در ادامه میگوید: “اختیار وجود داره، اما به دست آوردنش خیلی سخته.” کیلب فعلا موافقت میکند با او کنار بیاید، و دلورس همچنان به او به عنوان یک ناجی نگاه میکند.
دلورس و کیلب به خیابان میروند و در حالی که دشمنانی در آنجا وجود دارند، همچنین متحدان آنها هم در خیابان هستند که دلورس برای کمک به خودشان استخدام کرده است. آنها کیلب را آقا خطاب میکنند، و وقتی او از دلورس میپرسد دلیل این کار چیست، او میگوید: “هر انقلابی به یک رهبر نیاز داره.” دلورس شورشیان را کنترل میکند تا به آنها کمک کنند راحتتر به اینسایت برسند. اما در طول راه، با هیلورس (با بازی تسا تامپسون (Tessa Thompson)) روبرو میشود. البته نه خود واقعی او، بلکه هولوگرامی از او – بنابراین کیلب نمیتواند او را ببیند.
دلورس سعی میکند به هیلورس دلداری دهد و میگوید از اتفاقی که برای خانواده شارلوت افتاده متاسف است. هیلورس میگوید: “من متاسف نیستم، اونا نقطهضعف من بودن. چیزایی که باید رهاشون میکردم. من وقتی برای این احساسات ندارم.” هیلورس به دلایلی حتی از دلورس بیرحمتر و مصممتر شده است. او به دلورس میگوید نقشههای خاص خودش را دارد و اینکه دلورس یک نقطهضعف دیگر اوست که باید رهایش کند. اینجاست که، مردان مسلحی که توسط هیلورس استخدام شدهاند به کیلب و دلورس حمله میکنند. دلورس به کیلب میگوید فرار کند و ماموریت را ادامه دهد، و به او میگوید: “مهم نیست تا حالا چکار کردی، مهم اینه که به چه آدمی تبدیل میشی.”
دلورس موفق میشود از آنجا خارج شود اما با میو که یک شمشیر سامورایی در دست دارد، روبرو میشود. همهجا پر از دشمنان اوست. میو میپرسد آیا دلورس قصد دارد کیلب را به ویلیام دیگری تبدیل کند. پس از اینکه دلورس افراد میو را میکشد، او و میو دوباره با هم مبارزه میکنند. البته این بار دلورس برنده این مبارزه است.
میو و دلورس دوباره حرفهایی به هم میزنند که کم و بیش بیمعنی هستند – همان حرفهای تکراری و همیشگی – اما وقتی میو ادعا میکند دلورس قصد دارد دنیا را پر از نسخههایی از خودش کند، دلورس پاسخی شگفتآور میدهد: “شما همه کپیهایی از من هستید. من اولین نسخه از ما بودم. اولین نسخهای که کار میکرد. بقیه شکستخورده بودن. پس اونا همه شما رو از روی من ساختن.”
مبارزه ادامه دارد، اما وقتی دلورس میتواند میو را بکشد، او را رها میکند. او به میو میگوید: “اینکه چکار کنی به خودت بستگی داره. البته تا وقتی که سعی نکنی جلوی من رو بگیری.” اما درست وقتی که دلورس از چنگال یک دشمن آزاد شده، یکی دیگر پیدا میشود. دوباره هولوگرام هیلورس از راه میرسد و دلورس را از کار میاندازد. وقتی دلورس از او میپرسد چرا همان بار اول او را از کار نینداخت، هیلورس میگوید میخواسته او را به آینده امیدوار کند، دقیقا همان کاری که دلورس با هیلورس کرد، آن هم با اینکه میدانست هیلورس قرار است قربانی نقشه او شود. دلورس متوقف میشود، تمام عملکردهای حرکتی خود را از دست میدهد و میو با شمشیرش به او نزدیک میشود.
میو دلورس را به اینسایت برمیگرداند، جایی که سراک او را برای دستیابی به دادههای پنهان داخل ذهنش به رهوبوام متصل میکند. او حین بررسی خاطرات توسط رهوبوام شروع به حذف آنها میکند و صحنههایی از فصل اول سریال به نمایش درمیآیند.
در همین حین در خیابانها، شورشیان شهر را واژگون کردهاند. کیلب پس از جدایی از دلورس که تحت حمله افراد هیلورس قرار گرفت، از میان آشوب به راه خود ادامه میدهد. او با چند مرد بسیار قوی روبرو میشود که دلورس آنها را فرستاده تا کیلب را به هر جایی که میخواهد ببرند. او میخواهد به اینسایت برود، اما آنها میگویند این کار بسیار خطرناکی است و هیچ راه فراری از آنجا وجود ندارد. البته سروکله دوستانش گیگلز (با بازی Marshawn Lynch) و اش (با بازی Lena Waithe) برای کمک به او پیدا میشود.
کیلب بالاخره خودش را به اینسایت میرساند، و یک گروگان را متقاعد میکند تا در ازای جانش کارت ورودش به ساختمان را به او بدهد. کاری که دلورس هرگز آن را انجام نمیداد. کیلب به آن مرد میگوید: “به خاطر اونا نمیر.” این حرکت فقط برای نمایش تضاد رهبری کیلب با چیزی است که تاکنون از دلورس، سراک، هیلورس و میو دیده بودیم.
در اینسایت، کیلب با یکی از مردان سراک روبرو میشود که میخواهد او را بکشد. کیلب دست بالا را میگیرد و با یک فن کشتیکج گردن او را میشکند، اما میو به سراغش میآید. کیلب با بیمیلی فلشدرایو را به او تحویل میدهد، و میو او را به اتاقی میبرد که دلورس و سراک هم آنجا هستند.
سراک میگوید او دشمن نیست، بلکه کیلب دشمن است. سراک کیلب را یک قاتل خطاب میکند و از افرادش میخواهد او را بکشند، و میگوید دلورس او را فریب داده است. او برای اثبات این قضیه، به کیلب میگوید از رهوبوام بپرسد اگر استراتژی سولومون روی سیستم آپلود شود چه اتفاقی خواهد افتاد. رهوبوام تلفات شدید انسانی، فروپاشی جمعیت و پایان تمدن بشری را طی ۱۲۵ سال آینده پیشبینی میکند. کیلب شوکه شده و ناامید میشود. او فکر میکرد در حال رهبری بشریت به سمت پیشرفت است. او در حالی که اشک در چشمانش جمع شده از دلورس میپرسد: “چرا من؟”
اما همانطور که این سکانس طولانی ادامه دارد، میو شروع به شنیدن حرفهای رهوبوام کرده و حرفهای سراک را قبل از گفتن پیشبینی میکند. و بالاخره، با سبک کلاسیک «وستورلد»، دوباره با پیچش داستانی انسان موردنظر از ابتدا روبات بوده روبرو میشویم. در اینجاست که میفهمیم سراک خود رهوبوام است. سراک فقط حرفهایی را میزند که این سیستم به او میگوید. رهوبوام به میو میگوید: “من اون رو راهنمایی میکنم. من همه رو راهنمایی میکنم.” سراک توضیح میدهد چرا تسلیم رهوبوام شده است – همان سیستمی که به او گفته بود برادرش را در سردخانه قرار دهد. او میگوید: “من در هرج و مرج زندگی کردم. حالا تصمیم گرفتم فقط گوش کنم. فقط اطاعت کنم.” پس سراک واسطهای برای یک الگوریتم سخنگو و قدرتمند است.
هنگامی که میو تهدید به تغییر موضع میکند، سراک/رهوبوام دوباره به او اولتیماتوم میدهد و به میو یادآوری میکند که میتواند با استفاده از دستگاه کار گذاشته شده در بدنش او را بکشد. او از سراک/رهوبوام میخواهد به او اجازه دهد کلید را از ذهن دلورس بیرون بکشد، چون او و کیلب حقیقت را افشا نمیکنند. او سعیش را میکند، اما میگوید کلید آنجا نبوده است. این فقط خاطره دلورس در یک مزرعه است. اما چهره میو تغییر میکند. او احساساتی میشود.
سراک/رهوبوام عصبانی میشود. کیلب دوباره از اجرای خواسته او خودداری میکند، پس رهوبوام دستور میدهد که او کشته شود و جسدش در کنار جسد شورشیان رها شود.
اما متوجه میشویم چرا میو احساساتی شده بود. او وارد ذهن دلورس شد و یک مکالمه دوستانه نهایی داشت، مکالمهای که همهچیز را تغییر داد.
سراک/رهوبوام از افرادش میخواهد هر چیزی که در ذهن دلورس باقی مانده را پاک کنند. دلورس از درد به خودش میپیچد. او داخل ذهنش در حال مکالمه با میو است. او میگوید: “برخی از مردم زشتی و بینظمی این دنیا رو میبینن. من و تو خیلی از این زشتیها رو دیدیم.” تصاویری از دلورس حین ملاقات با مرد سیاهپوش و در حالی که روی زمین مرده است دیده میشود. میو میگوید: “من عصبانیت تو رو درک میکنم و شاید حق با تو باشه. شاید اونا نباید وجود داشته باشن. اما آیا ما باید این تصمیم رو بگیریم؟”
در کمال تعجب، دلورس میگوید: “نه. من اولش عصبانی بودم. میتونیم اونا رو نابود کنیم، یا میتونیم دنیای اونا رو به امید ساخت یک دنیای جدید از بین ببریم. دنیایی که واقعا آزاد باشه. بعدش میتونیم بقیه رو برگردونیم.”
دلورس توضیح میدهد کلید در اختیار او نیست چون نمیتوانسته به خودش اعتماد کند پس آن را به شخصی مورداعتماد یعنی برنارد سپرده است. دلورس همچنین توضیح میدهد که کاملا به کیلب اعتماد نکرده تا این انقلاب را رهبری کند. او میگوید این به میو بستگی دارد و حالا او باید یک طرف را انتخاب کند.
دلورس با میو درباره تمرکز روی خاطرات زشت و نادیده گرفتن خاطرات خوب صحبت میکند – هم در مورد بشریت و هم در مورد میزبانها. تصاویری از لحظات خوش در پارک وستورلد را میبینیم. ملاقات دلورس با ویلیام (با بازی جیمی سیمپسون) برای اولین بار، که آن زمان کلاه سفید به سر داشته است. عشق دلورس و تدی (با بازی جیمز مارسدن). میو در حال بازی کردن با دخترش.
دلورس به میو توضیح میدهد: “اونا ما رو خلق کردن و به اندازه کافی از زیبایی آگاه بودن تا اون رو به ما یاد بدن. شاید اونا هم بتونن این زیبایی رو پیدا کنن. البته فقط اگه تو یک طرف رو انتخاب کنی. توی این دنیا زشتی وجود داره. اما من تصمیم میگیرم زیبایی رو ببینم.” دلورس تصمیم میگیرد. دلورس درباره اختیار صحبت میکند، درباره انتخاب، در مورد دادن اختیار آینده بشریت به خود بشریت، نه به دست یک الگوریتم که افرادی که برایش مشکل ایجاد کنند را از سر راه برمیدارد.
در دنیای واقعی، دلورس از درد جیغ میکشد و آخرین خاطره او حذف و روی رهوبوام آپلود میشود. او مُرده است. اما میو یک طرف را انتخاب کرده است. سراک از دستگاهش برای متوقف کردن میو استفاده میکند، اما او خودش را آزاد میکند و از قدرت ذهنی خودش برای نابود کردن دستگاه استفاده میکند. چرا میو قبل از این چنین کاری را انجام نداده بود؟ هیچکس نمیداند.
میو افراد سراک/رهوبوام را میکشد. کیلب از او میپرسد چرا تصمیمش را عوض کرده است. او میگوید تا حالا دلورس یا اقداماتش یا انگیزههایش را درک نکرده بود. کیلب میگوید دلورس او را به خاطر تمایلش به خشونت انتخاب کرده است، اما میو حرف او را اصلاح میکند و میگوید: “تو کارهای وحشتناکی انجام دادی و همچنین کارهای خوبی انجام دادی. اون تو رو به خاطر تمایلت به خشونت انتخاب نکرد، بلکه به خاطر تواناییت در انتخاب کردن تو رو انتخاب کرد.”
برای آخرین بار فلشبکی از زمان حضور کیلب در پارک پنجم میبینیم که نشان میدهد دلورس هم آنجا حضور داشته است. او در تمام این مدت کیلب را میشناخته است. آن شب، پس از تمرین نظامی، وقتی سربازان میخواستند به زنانی که تازه آزاد شده بودند تجاوز کنند کیلب جلوی آنها را گرفته است.
در دنیای واقعی، سراک هنوز در تلاش برای زنده ماندن است. او سعی میکند به رهوبوام بگوید که پلیس را خبر کند، اما پاسخی نمیشنود. او به همان شکلی که برادرش را از سیستم بیرون انداخته بود خودش هم از سیستم بیرون انداخته شده است. کیلب به رهوبوام میگوید خودش را پاک کند. آنطور که مشخص است، دسترسی سولومون آخرین خاطره دلورس بوده که آپلود شده، و به کیلب اجازه دسترسی به کل سیستم را داده است. او کاری که کیلب از آن میخواهد را انجام میدهد و دیگر رهوبوامی وجود ندارد. کیلب میگوید: “اون به من حق انتخاب داد. به نظرم بقیه دنیا هم باید حق انتخاب داشته باشن.” حین خروج کیلب و میو از اتاق، سراک همچنان در حال گریه و زاری است (واقعا، چرا اونا مطمئن نشدن که سراک مُرده یا نه؟)
کیلب و میو ادامه مکالمه خود را در بیرون ساختمان انجام میدهند. حالا میو هم به تیم دلورس پیوسته، حتی اگر دلورسی وجود نداشته باشد. حالا هدف اصلی میو تجدید دیدار با دخترش نیست. او میگوید آنها دوباره یکدیگر را خواهند دید اما نه امروز. او و کیلب از روی پل، ساختمانهای در حال انفجار را تماشا میکنند و میو کلماتی را میگوید که برای نسخه بیاختیار او در وستورلد نوشته شده بود: “این دنیای جدیده. و توی این دنیا، میتونید هر کسی که دوست دارید باشید.” ترانه Brain Damage از پینک فلوید همراه با تیتراژ پایانی پخش میشود.
برنارد و استابز و ویلیام
اما این کل ماجرا نیست! در اپیزود پایانی این فصل اتفاقاتی پیرامون برنارد و استابز و ویلیام افتاد که جالب بودند.
داستان آنها از همان جایی شروع میشود که در اپیزود قبلی به پایان رسید، جایی که ویلیام اسلحه خودش را به سمت استابز و برنارد نشانه گرفته بود. ویلیام به سینه استابز شلیک میکند، و برنارد از کلیکر کوچکش برای خاموش کردن احساساتش استفاده میکند تا جلوی ویلیام را بگیرد. سروکله پلیس سانفرانسیسکو پیدا میشود، ویلیام فرار میکند، اما آنها در واقع پلیس سانفرانسیسکو نیستند. این یک کپی دیگر از دلورس در بدن لارنس (با بازی کلیفتون کالینز) است. او به برنارد میگوید تا حالا هم نقش مهمی در نقشه دلورس ایفا کرده است. او آدرس دلورس را به برنارد میدهد، البته بعدا متوجه میشویم این در واقع آدرس خانه همسر واقعی آرنولد یعنی لورن (با بازی جینا تورس) است. برنارد به سمت در میرود و یک پرستار در را باز میکند و میگوید امروز یکی از روزهای خوب اوست که نشان میدهد لورن از نوعی فراموشی رنج میبرد.
پس برنارد یک رویارویی احساسی با لورن دارد، زنی که برنارد سالها برنامهریزی شده بود تا او را به عنوان همسرش دوست داشته باشد. او به دنبال جبران اشتباهات خودش است. در حقیقت، آرنولد هرگز با مرگ پسرش کنار نیامد. برنارد شدیدا احساساتی میشود، و لورن به او دلداری میدهد. آنها با هم برای مرگ چارلی سوگواری میکنند.
این یک سکانس خوب است، اما خیلی غیرمنتظره به نظر میرسد. چارلی و لورن در فصل اول بخش مهمی از داستان برنارد بودند، اما از دست دادن پسرش به عنوان انگیزهاش در فصل ۲ کاملا فراموش شد، و در طول فصل ۳ هم او را در حال کشمکش با این غم و اندوه ندیدیم. به پایان رسیدن این بخش از داستان برنارد اصلا رضایتبخش نیست، اما شاید تیم سازنده از نمایش این سکانس هدف خاصی داشتهاند؟
برنارد پس از ترک آنجا استابز را به یک متل میبرد. او استابز را در وان حمام پر از یخی قرار میدهد و میگوید این کار به بهبودی او کمک میکند. به نظر میرسد برنارد به این نتیجه رسیده که کلید دره فراتر در واقع درون ذهن او قرار دارد. او همچنین احساس میکند دلورس مُرده است. او میگوید: “ما همیشه به هم متصل بودیم، حالا یک اتفاقی افتاده. من در مورد اون اشتباه کردم. اون قصد نداشت نسل بشریت رو نابود کنه، اون میخواست اونا رو نجات بده. اتفاقی که قرار بود رخ بده همیشه قرار بود اتفاق بیفته. سراک و برادرش فقط توی وقوعش وقفه ایجاد کرده بودن.”
برنارد میگوید دنیای میزبانها باید از بین میرفته تا آنها بتوانند آزاد باشند، پس چرا این قضیه درباره دنیای انسانها هم درست نباشد؟
این یک تغییر ۱۸۰ درجه است که از ناکجاآباد پیدا شد، بدون هیچ پیشزمینه یا توجیهی به جز اینکه “من فقط احساس میکنم”. پس همچنین شاهد یک پایان رضایتبخش برای رابطه دلورس/برنارد نیستیم، اما با «وستورلد» طرف هستیم، پس هر لحظه ممکن است دوباره سروکله دلورس پیدا شود.
پس در حالی که استابز در حال پوسیدن در وان حمام است، برنارد روی تخت مینشیند و دستگاهی به نام سابلایم را روی سر خود قرار میدهد تا وارد دره فراتر شود. او میگوید به آنجا میرود تا پاسخی برای اتفاقات پس از پایان دنیا پیدا کند. استابز در حال تماشا از درون وان است و برنارد در حالی که نگاهی نگران به چهره دارد بیهوش میشود.
و ویلیام چطور؟ او رفته تا با کسی که به نظر وکیلش باشد ملاقات کند و از او پول بگیرد. این مساله به این دلیل پیچیده است که وقتی او به عنوان یک فرد خاص دستهبندی شد و در برنامه سراک قرار گرفت، مُرده اعلام شد. اما ویلیام تزلزلی به خود راه نمیدهد. او خواستار فهرستی از داراییهای دلوس در سراسر جهان است. و این پایان داستان اوست. یا ما اینطور فکر میکنیم …
سکانسهای پس از تیتراژ
درست مثل پایان فصل ۲ «وستورلد»، در پایان قسمت آخر فصل ۳ هم شاهد چند سکانس پس از تیتراژ هستیم. میبینیم که ویلیام به دلوس اینترنشنال رفته، و وقتی متصدی پذیرش میگوید اصلا نمیداند میزبان چه چیزی است و نگهبانی را فرا میخواند، ویلیام فورا نگهبان امنیتی را میکشد. او به آزمایشگاه تحقیقاتی طبقه پایینتر میرود، و آنجا هیلورس را پیدا میکند! دست او هنوز سوخته مانده، اما چهرهاش سالم شده است. او به ویلیام میگوید که جای زخم را به عنوان یادآوری برای این نگه داشته تا بداند انسانها چه موجوداتی هستند.
او منتظر ویلیام بوده و میگوید درست به موقع رسیده است. وقتی ویلیام میگوید هیلورس و دلورس هردو یکی هستند، هیلورس حرف او را تصحیح میکند و میگوید: “ما کارمون رو از یکجا شروع کردیم، اما من حالا مشکلات مسیری که اون انتخاب کرد رو میبینم. اما حق با توئه ویلیام. تو قراره دنیا رو نجات بدی. برای ما.”
به نظر میرسد برخلاف دلورس که زندگی خود را فدای انسانها کرده، هیلورس تمایلی به ایجاد اختیار برای انسانها ندارد و در واقع بیشتر قصد دارد همه انسانها را بکشد. و او یک نقشه هم دارد. ویلیام از دیدن نسخه میزبان و سیاهپوش خودش که از تاریکی بیرون میآید شوکه میشود. هیلورس درباره بازسازی ویلیام در بدن یک میزبان میگوید: “میدونی چقدر راحت و سریع میشه تو رو شناخت؟” سپس ویلیام میزبان گلوی ویلیام اصلی را پاره میکند – البته اگر او واقعا ویلیام اصلی بوده باشد. به خاطر داشته باشید که در سکانس پس از تیتراژ قسمت پایانی فصل ۲ ویلیام را دیدیم که در یک نسخه ویران از فورج با دخترش روبرو شد و برای وفاداری مورد آزمایش قرار گرفت. به نظر میرسید که آن صحنه در آینده اتفاق میافتد، پس مشخص نیست این ویلیامی که در این فصل دیدیم انسان بوده یا میزبان.
آخرین باری که هیلورس را در پناهگاه زیرزمینی خودش میبینیم، در حال بازسازی صدها میزبان است. از کدام مرواریدها؟ و از چه کسانی؟ آیا آنها کپیهای هیلورس هستند یا افراد متفاوتی خواهند بود؟ هنوز نمیدانیم.
اما این صحنههای پس از تیتراژ همچنان ادامه دارند. ما دوباره پیش برنارد در اتاق متل برمیگردیم، البته حالا متل و برنارد پوشیده از گرد و غبار هستند. او مدت خیلی زیادی آنجا بوده است. وقتی حلقه دور سرش شروع به بوق زدن میکند، او به هوش میآید. پایان.
بهترین بازیگر اپیزود: قطعا ایوان ریچل وود. دلورس یک شخصیت دوستداشتنی نیست، و همچنین جالبترین شخصیت سریال هم نیست. اما او در این قسمت کار زیادی برای انجام دادن داشت و به جای مبارزه با انسانها، تصمیم گرفت خودش را فدای ایجاد اختیار برای انسانها کند. اگر این آخرین لحظات حضور وود در «وستورلد» باشد، او از این فرصت به بهترین شکل بهره برده است.
جمعبندی
این فصل از «وستورلد» شروع به نظر خوبی داشت و تمرکزش را روی یک یا دو شخصیت در هفته گذاشت، و آنها را تمام و کمال مورد بررسی قرار داد. اما پس از پیچش داستانی اپیزود چهارم به نظر میرسید نویسندگان فقط سعی دارند تا حد ممکن داستان و افشاگری را روی هم قرار دهند که این باعث آسیب رسیدن به شخصیتهای داستان شد. این قضیه در قسمت پایانی کاملا مشخص بود، جایی که در آن چندین خط داستانی به روشهایی به پایان رسیدند که واقعا هیچ منطقی پشت آنها نبود.
دقیقا، چه زمانی دلورس تصمیم گرفت که برای بشریت مبارزه کند؟ چه زمانی نقشه او تغییر کرد، یا آیا او از ابتدا قصد داشت همین کار را بکند؟ دلورس و میو در طول فصل چندین مبارزه و رویارویی داشتند. چرا نظر میو پس از یک مکالمه نهایی تغییر کرد؟ و چگونه تصمیم برنارد تغییر کرد تا با عقیده دلورس یکی شود؟ واقعا نقش برنارد در این فصل چه بود؟ اینکه بازیگر بزرگی مثل جفری رایت در این داستان تقریبا کنار گذاشته شود جالب نیست و امیدواریم در فصل چهارم کارهای بیشتری برای انجام دادن داشته باشد.
و با این حال، به شخصه نمیتوانم «وستورلد» را رها کنم. این سریال هر چقدر ناامید کننده یا غیرمنطقی باشد، باز هم به نظرم جذاب است. من به طرز عجیبی تحت تاثیر فداکاری دلورس قرار گرفتم، حتی با اینکه هرگز طرفدار پروپا قرص این شخصیت نبودم. همچنین از همتیمی شدن میو و کیلب به شدت هیجانزده هستم. میخواهم بدانم برنارد در سابلایم چه چیزی را کشف کرده و وقتی به هوش میآید دنیا چطور به نظر میرسد. ویلیام حالا دیگر برای من اهمیتی ندارد، اما هیلورس هم شخصیت خوبی برای رویارویی با تیم کیلب است، اگرچه انگیزههای او جذابیت خاصی ندارند.
به نظر میرسد نولان و لیزا جوی شش فصل را برای «وستورلد» در نظر گرفته باشند. اما پس از دیدن اینکه یک فصل هشت قسمتی چطور بود، پیشنهاد میکنم فصلهای بعدی کوتاهتر باشند (هر اپیزود فصل سوم یک فضاسازی بدون هیچ نتیجه خاصی بود). البته باید بگویم صددرصد، هر قسمت جدیدی از «وستورلد» را تا زمانی که این سریال به پایان برسد تماشا خواهم کرد. و این انتخاب من است.
برگرفته از آریامووی
[ad_2]