داستان «یادگار» اولین ساختهی «ناتالی اریکا جیمز» پیرامون ماجرای گم شدن زنی سالخورده و دچار اختلال دمانس (زوال عقلی) به نام ادنا، میچرخد که خبر غیبت ناگهانی چندروزهاش از طریق همسایهها به خانوادهاش منتقل میشود و موجبات نگرانیشان را پدید میآورد و کنش آغازین را رقم میزند.
«اریکا جیمز» از ابتدا با نورپردازیهای غمانگیز، ترکیب انگارههای سوررئال، حال و هوای سرد و غمزده، خانهی تک افتاده، و به زعم «آلن پو» با تزریق گونهای یخ زدگی، غرق شدگی، دل زدگی، افسردگی فکری چسبناکی که با هیچ فشاری بر تخیل نیز نمیتواند کوچکترین وجههی متعالی بیابد، دلهره و هراس بیرون زده از درونیات کاراکترهایش را دست مایهی اولین فیلمش قرار میدهد تا در نهایت، امر مبهم سکانس پایانی و استحالهی هراسانگیزش را شکل دهد و مخاطب را به انتظار ارثیهی شومی که نسل به نسل در اینخانواده میچرخد، بگذارد.
از اولین برخورد با «یادگار»، در مییابیم با درامی روانشناختی و وحشتی از جنس استعاره و سمبل رو به رو هستیم که قرار است ذره ذره هراس را به خوردمان بدهد و اثر این تلخی را به یادگار بگذارد. اریکا جیمز از اولین لحظات فیلم با دوربینش و تاکید به ابژهها و اشیا علاوه بر اینکه ردپایی از گذر زمان و فروپاشی را نشان میدهد، حرکتی از جز به کل و برعکس را رقم میزند و با بخشیدن خصلتی بتوارهای و رازآمیز به آنها، خوانشی از کل اثر را برایمان رقم میزند و در آرامش و سکوت، ترس را بوجود میآورد و ما را با خانهای رو به رو میکند که گویا ساکنینش را تصاحب کرده است و فروپاشیشان را رقم میزند.
قابهای جیمز، خانه و متعلقاتش را همچون مجموعهای از” یادگاریهای” گرد و غبار گرفته نشان میدهد، روی ابژهها میماند، گاهن آنها را اسرارآمیز و گاهن هر آنچه به واقع هستند را نشان میدهد. پنجرهی شیشهای رنگین، موهای ضخیم روی شمعها، لکههای سیاه بر روی دیوار، میوههای پوسیده در یک کاسه، عکسهای ایستا در راهروها، نقاشیهای عجیب که از پدربزرگ به جا مانده، سایهی پلهها، درهای نیمه باز… و همه و همهی آنچه که در این قابها دیده میشود، فریاد میزند: چیزی در این خانه وجود دارد که عادی نیست.
«اریکا جیمز» فیالواقع از همان سکانس افتتاحیه و وان پر آبی که آب از آن سرازیر میشود و کم کم از حمام بیرون میریزد، بعد از پلهها پایین میآید، بعد کل خانه را فرا میگیرد و کاراکتر اصلی را نیز، تا سکانس ارزشمند پایانی که به وضوح خانه را بدل به موجودی زنده میکند که علاوه بر تصاحب ادنا، دو کاراکتر دیگر یعنی کی و سم را هم میبلعد و در هزارتویی تیره و تاره گم میکند و آنها را در این تگنا و پوسیدگی، میان دیوارهایش میفشارد و تا مرز خفگی میبرد. و با نشان دادن همهی آنچه که عادی به نظر نمیرسد، تلنگری به ما میزند تا دریابیم؛ همهی ما ممکن است در غرقاب یادگار گیر بیافتیم.
پر واضح است ترس و وحشتی که در «یادگار» وجود دارد، طبق الگوریتمهای متدوال در ژانر وحشت پیش نمیرود. در این فیلم، در سکوت و انزوا است که صدای نفس شیاطینی که همیشه هستند را میشنویم و این آزار دهندهترین قسمت ماجراست. شیاطین بینام و نشانی که ارثیهی شوم را نسل به نسل انتقال میدهند و گرهی این طلسم را محکمتر میسازند.
هر آنچه که در یادگار میبینیم من جمله خانهای دور افتاده و عجیب، شخصیتهایی که توسط غم و اندوه بازمانده از گذشته، پشیمانی، شرم و ناگفتهها احاطه شدهاند و وحشت دارند از خداحافظی با کسی که هنوز از نظر جسمی حضور دارد، و تمام حس و حال یخ زدگی و بیرمقی موجود در ساختار فیلم طوری بر مخاطب چیره میشوند که با تمام وجود لحظات را حس کند و مدام بیاندیشد؛ ساکن یکی از همین خانههای سرد و غمزده، خود اوست.
شاید بتوان گفت زیبایی این دست فیلمها در این است که ابتدا آنها را با تمام وجود حس میکنید و سپس به فکر فرو میروید. نمونهی بارز این روند، فروپاشی کاراکتر ادنا است و جیمز به خوبی مخاطب را در این امر سهیم میکند. به راستی چه چیزی هراسانگیز تر و تلختر از تماشای فروپاشی انسان است؟
با این که «یادگار» از همان ابتدا هراس و دلهره را در مخاطب به وجود میآورد، اما به دلیل اختلالات داستانی، این امر به طور کامل محقق نمیشود. «یادگار» در داستان گویی دچار مشکلاتی است که باید به آنها اشاره کرد، به طور مثال علت غیبت ادنا، عدم گفتوگوهای پیش برنده در خانواده، عدم حضور ادنا پس از غیبت چند روزهاش، عدم گره گشایی داستانی، عدم شفاف سازی وجود برخی علائم و کاراکترها همچون موجودی سایهای که از ابتدای فیلم همراهمان است و در آخر هم ادنا را دچار میکند. اِلِمان شیشه در فیلم که تمامن جلوی چشممان است و تنها توضیحی که دربارهی آن داده میشود این است که تکهای از مکان عجیبی بوده که به خانوادهشان ارث رسیده، عدم توضیح استحالهی عجیب ادنا و سرایت این اوضاع به نسل بعدی این خانواده که سم است، انتقالی که باعث میشود مخاطب تا انتها میان اینکه با یک نفرین خانوادگی رو به رو هست یا ماتم و ماخولیایی بیپایان، سردرگم بماند و… از این دست مشکلات دیگری که تا انتها حل نشده باقی میمانند.
بیشک «اریکا جیمز» تعدادی از تکنیکهای متداول در ژانر وحشت را برای القای هیجانات منفی به کار میبندد و در فرم اثر، با ویژگیهای بصری جذاب، مخاطب را تا انتها همراه میسازد، در محتوا اما بینقص عمل نمیکند و به اشکال بر میخورد و داستان منسجم و یکدستی را تعریف نمیکند. همهی آنچه تعریف میکند حول امر گنگ میچرخد و این امر بدون اینکه مخاطب به شناخت آن برسد، مدام به امور گنگ بعدی احاله داده میشود و دست آخر پرسشهایمان بیپاسخ میماند، اما در کنار همین ابهامات هم، از طرفی میل به دیدن ادامهی این جریان را هم بوجود میآورد.
در انتها باید تاکید کرد، سینمای استرالیا را نمیتوان دست کم گرفت، هر سال آثار متفاوتی از دل این سینما، خصوصن سینمای وحشتش بیرون میآید که بسیار قابل توجهاند اگرچه میان انواع و اقسام بیگ پروداکشنهای هالیوودی محو میشوند و ممکن است سالها پس از اکران شناخته شوند. با این حال «یادگار»، اولین ساختهی ناتالی اِریکا جیمز، هم از این دست آثار قابل تاملی است که حول محور انسان و هر آنچه که تسخیر و تسلیمش کرده میچرخد و بیشک ارزش دیده شدن را در این ایام خانهنشینی اجباری و تسخیر و تسلیم جهان توسط ویروس هوشمندِ نوپدید را دارد.
منبع : ۳۰نما