بی‌حسی مزمن | یادداشتی بر فیلم ۲۰۰۱: A Space Odyssey

[ad_1]

هرچه یک فیلم‌ساز به نمایش مهارت‌های خود در اثرش بپردازد در نهایت ماحصل کار، اثری ضعیف‌تر است. (اوتیس فرگوسن)

استنلی کوبریک برای من در دو فیلم خلاصه می‌شود اسپارتاکوس  و راه‌های افتخار، شاید با ارفاق یک نصفه‌ی دیگری مثل دکتر استرنج لاو هم بتوانم اضافه کنم اما دیگر فیلمی از او سراغ ندارم که توانسته باشد با یک ساختار درست، هم سرگرم کند و هم به حس هنری نابی دست پیدا کند. ۲۰۰۱ ادیسه فضایی اوج بی‌حسی، اوج بی‌ساختاری و اوج بی‌هنری این فیلمساز نامی است و از همه مهم‌تر فیلم بشدت ملال آور و خسته کنند است. هیج قصه‌ای در کار نیست، نه آغازی دارد، نه میانه‌ای و نه پایانی، ادیسه تنها شامل تصاویری است که کنار هم قرار گرفته‌اند بدون هیچ هدفمندی، اما طرفدارانش به فیلم می‌بندند آنچه را که نیست! مثلا از همان ابتدا با میمون بازی کوبریک تا کشف اعمال خشونت‌آمیز از این میمون‌ها و پرتاب استخوانی که بانی یک فلش فوروارد چند هزارساله می‌شود، این را دیگر آخر سینما می‌دانند! وای کوبریک شاخ غول را شکست! کوبریک دنبال اندیشه است نه سرگرمی و هرکسی درکش نمی‌کند! اما اینطور نیست دوربین نمی‌داند چگونه از یک حرکت تکنیکی فراتر رود، نمایش سفینه فضایی در دل تاریکی که عظمت تکنیکی می‌نمایاند نه در ظرافت و سختی نصف پرندگان هیچکاک‌ هم که پنج سال قبل از این فیلم ساخته شده ارزش ندارد و چون داستانی در کار نیست این نکته که به صورت تصویری روایت می‌شود و با کمترین دیالوگ پس سینما است و مدیوم تصویر را خوب می‌شناسد روی هواست،نه میمون‌هایش که مثلا همان آدم‌ها هستند باورپذیر است و نه انسان مدرن و هوش مصنوعی‌اش کارکرد درستی دارد، اوج تعلیقش‌ هم لب خوانی ربات هوشمند هال ۹۰۰۰ است و اصلا فیلم آنقدر جدی نیست که وارد بحث‌های فلسفی شود هرچند ظاهرا اینگونه است، این ظاهرسازی و هویت جعلی و مثلا فیلم عمیقی ساختن محکوم به نابودیست و برخلاف پایان فیلم با تولد ابر انسانی هوشمند، اثر در ارائه‌ی مسئله‌ای جدید دستش بسیار خالی است و در بهترین حالت کمی از آشغال بودن فاصله می‌گیرد و با نمادسازی‌ و یک موسیقی که جدا از خود فیلم بد نیست کمی گول زننده عمل می‌کند. فیلم برخلاف بسیاری از آثار که از سانتیمانتالیسم افراطی رنج می‌برند دچار بی‌حسی مزمن از نوع تکنوکراتی‌اش شده. کوبریک نتواسته درونیاتش را به درستی ابژه کند تا اثرش شکل و ساختار درستی داشته باشد پس همچون خوابی کابوس‌وار که در یک سوم پایانی بیشتر هم نمود پیدا می‌کند تصاویر می‌آیند و می‌روند اما تاثیری نمی‌گذارند و حتی زیبایی کارت پستالی که بسیاری اسیرش هستند هم ندارد و عملا فیلم هیچ چیزی برای ارائه ندارد و متاسفانه این فیلم شروع نابودی و عقب‌گرد کوبریک نسبت به آثار قبلی‌اش است. درخشش، غلاف تمام فلزی، چشمان باز و بسته همه فیلم‌هایی بد هستند که فیلمساز می‌خواهد کمال‌گرا بودنش را به رخ بکشد اما کوبریک نمی‌داند که خوداگاهانه نمی‌شود کمالگرا بود. این اشتباه او باعث شد برخلاف فیلم‌هایی که پیش از این اثر ساخته شده بود و قابل تامل بود به ورطه‌ای از نمادگرایی‌ها و مفهوم زدگی‌هایی که اساسا ضد عموم مخاطبان است رو بیاورد و دیگر نتواند شخصیتی چون سرهنگ دگس در راه‌های افتخار را خلق کند که در ذهن ماندگار شود. در ادیسه هیچ چیزی جز این مورد که این فیلم برای سال ۱۹۶۸ است و جلوه‌های ویژه‌ی عظیمی دارد به یاد مخاطب نمی‌آید، نه یک بازی درخشان از بازیگرانش و نه تبدیل شدن هیچکدام از این همه تکنو‌لوژی به  یک شخصیت، همچون سفینه یا مهمتر از آن ربات هال ۹۰۰۰ که قرار بوده آنتاگونیست باشد اما نیست در واقع نه اشیاء و نه بازیگران هیچکدام تاثیر گذار نیستند، نه آن خودکاری که بر هوا معلق می‌ماند و نه بازی با نور و نه حتی آن جنین مدرن و…. این موارد در کنار نما‌های کش‌دار حوصله سر بر و فضای بی‌حس و حال تماشای فیلم را به تجربه‌ای عذاب آور تبدیل کرده. همه‌ی این مشکل‌ها به این دلیل است که کوبریک به حدی شیفته‌ی ایده کلی شده که به فکر شیوه‌ی نمایش آن نبوده و باز همان مثال معروف که بر اساس یک دکمه لباس دوخته را به یادمان می‌آورد.

در آخر باید بگویم ۲۰۰۱ ادیسه فضایی نتوانست در زمان بفروشد و امروزه چیزی جز یک اثر کهنه و بی‌جان نیست، فیلمی که برخلاف آنچه که می‌گویند سینما را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد تنها تاثیرش بر روند کارنامه‌ی فیلم سازش است که آن‌هم نابودی کارگردانی بوده که تا پیش از این می‌توانست ضمن استفاده درست و به اندازه از تکنیک کمی حس بیافریند و شخصیت‌هایی را خلق کند که در ذهن بمانند اما ادیسه و شیفته‌گی فیلم سازش به اینگونه سینمای مثلا پیچیده و کمال‌گرا تیر خلاصی بر کارنامه‌ی فیلم‌سازی کوبریک شد و پس از این هیچ فیلمی از کوبریک به یک ساختار یا حتی نیمچه ساختار دست پیدا نکرد که بشود از آن به عنوان یک اثر سینمایی درست و حسابی دفاع کرد، شاید تنها تک مضراب‌هایی از نظر تکنیکی داشته باشد که کمی قابل بحث باشد و در میان بد و بدتر‌ هم بشود گفت بری لیندون کمتر از دیگر فیلم‌هایش بد است.

نقل شده از گیمفا

[ad_2]

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها