فصل اول:
ریحان دختری سرسخت، فروتن و متواضع است. مادرش مریم، او را به تنهایی بزرگ کردهاست. او همیشه در هنگام مشکل از دوست قدیمی مادرش، آقای حکمت کمک میگرفت، مردی که علاقه خاصی به این دختر کوچولوی مؤدب داشت. سالها بعد مادر ریحان؛ مریم از دنیا میرود و آقای حکمت برای انجام مراسم تدفین به زادگاهش سفر میکند و در آنجا یک بار دیگر تحت تأثیر خوش قلبی و رفتار مهربان ریحان قرار میگیرد و اینکه چقدر شجاعانه توانسته با مشکلات و مصائب زندگی و از دست دادن تنها عزیز زندگی اش کنار بیاید. او در ریحان امید و زندگی میبیند و از آنجایی که به تازگی متوجه شده که بیماری لاعلاجی دارد فکر میکند میتواند بار زندگیاش را به دوش ریحان بیندازد.
همسر آقای حکمت، زنی حریص و فاسد است که حتی توان مراقبت از دختر ناتوان و معلول آنها را ندارد؛ و پسرش امیر یک شورشی وحشی و بی پروا است که میتواند به راحتی ثروت خانواده را به باد بدهد ثروتی که آقای حکمت در تمام دوران زندگیاش با تلاش بدست آورده و حالا بیزنس موفقی دارد. آقای حکمت ریحان را به استنبول میآورد که با پسر فاسدش ازدواج کند که ریحان در ابتدا مخالف این اتفاق است.
در نهایت :
نهایتاً اگرچه او کمی مردد شدهاست اما ریحان به او قول میدهد که با پسرش امیر ازدواج کند و از خانوادهاش مراقبت کند فقط به این دلیل که آقای حکمت به مادر او کمک کرده بود. امیر درابتدا نمیخواهد با ریحان ازدواج کند چون آزادیاش را خیلی دوست دارد اما نهایتاً به خاطر اصرارهای پدرش با ریحان ازدواج میکند و قسم میخورد که به پدرش درس دیگری بدهد و ثابت کند که او باید تصمیماتش را خودش بگیرد. امیر رفتارهای نامناسبی با ریحان میکند تا او خودش از امير طلاق بگیرد و بگذارد که امیر هر کاری که میخواهد انجام بدهد و برای همیشه از دست کنترلهای پدرش آزاد بشود. مادر امیر هم رفتارهای بدی با ریحان دارد اما ریحان فقط دلش را به پدرشوهر و خواهر شوهرش خوش کرده است.
مادر امیر هم توطئهٔ دیگری علیه ریحان درسر دارد زیرا دلش میخواهد پسرش با خانوادهای از طبقه بالای جامعه وصلت کند. امیر که عذابهایش را برای ریحان شروع کرده در یک نقطه از خودش میپرسد که چرا باید این دختر معصوم عذاب بکشد درحالیکه این پدر اوست میخواهد به او آسیب بزند. به همین دلیل او کمی نرمتر شده و ریحان بعد آرام و منعطفتری از امیر را میبیند و با وجود ظاهر سرسخت امیر مقاومت در مقابل او را غیرممکن میبیند.
درحالیکه آینده برای این زوج تازه ازدواج کرده کمى روشنتر دیده میشود، به شکل غمانگیزی بیماری آقای حکمت او را از پا درمیآورد و فرصتی برای مادر امیر بدست میآید که کنترل خانواده را به دست بگیرد. او زندگی را به برای عروسش به یک کابوس تبدیل میکند و پسرش امیر را وادار میکند با دختر یک خانواده از طبقه بالای استانبول ارتباط برقرار کند.