نقد فیلم سرخپوست؛ ندایی برای برانگیختن انسانیت

[ad_1]

دومین ساخته‌ی بلند نیما جاویدی یعنی “سرخپوست” شاید در به ثمر نشاندن مقاصدش نقایص متعددی را یدک بکشد؛ اما در ارایه‌ی تجربه‌ای راز‌آلود و جنایت‌محور که به قصد هدف‌مند و جذاب جلوه کردن پا به پرده‌های سینما می‌گذارد، علی‌الخصوص در وضع کمابیش اسفناک سینمای معاصر که ژانر جنایی در آن جایی ندارد، ستایش‌برانگیز و کم‌نظیر ظاهر می‌شود و برای پیشرفت و تقدم سینمای ایران چندین گام رو به جلو محسوب می‌شود. در ماخوانید.

شکی در این نیست که اساسی‌ترین و عمیق‌ترین شکاف را تکرارزدگی و کمبود تنوع، در سینمای ایران ایجاد کرده است. فیلم‌ها و آثار سینمای ایران علی‌الخصوص در دو دهه‌ی اخیر، به ندرت پا از محدوده‌ی کمدی و درام اجتماعی فراتر می‌گذارند و سینمای پس از انقلاب به نحوی، رنگ و روی ژانر‌هایی نظیر نئونوآر، جنایی و سیاسی را تا به حال به خود ندیده است. البته آثاری که پی به خرج دادن نوآوری و خلاقیت خلاف جوی وضعیت سینمای حال حاضر شنا کرده بودند نیز، گاها به طرز تاسف‌برانگیزی میراث ژانر خود را به باد می‌دادند و با خفه کردن ایده‌های جدید و قابل ستایس در ژرفای همان جوی کلیشه‌زده؛ ناآرامی و نگرانی ما را نسبت به پیشرفت سینمای ایران بیشتر می‌کردند. بدون تردید مسیری که توسط کارگردانانی چون داریوش مهرجویی و عباس کیارستمی پیش گرفته شد، گام‌های مثبت تازه‌ای برای سینمای ایران به حساب می‌آمد و حضور فیلمسازانی مانند آنها به خوبی مسیر سینمای کشور را روشن کرد و بر شکست‌ها و فجایع دیگر فیلمسازان آن سرپوش گذاشت. هرچند که این رویه‌ی ناراحت‌کننده در سال‌های اخیر از اساس دستخوش تغییر عظیمی قرار نگرفت، اما خوشبختانه هرساله شماری از کارگردانان که ایده‌های نو در سر دارند پا به عرصه‌ی بازی می‌گذارند و ما را به برگشتن ورق و پیشرفت‌های موثر‌تر، امیدوار می‌کنند. یکی از کارگردانانی که مصداق قابل ملاحضه‌ای از نوع فیلمسازان است، نیما جاویدی است که حالا در حال بررسی دومین و تازه‌ترین ساخته‌ی بلند او یعنی “سرخپوست” هستیم. “سرخپوست” یکی از آثار شاخص و ارزشمند سینمایی سال اخیر است که بدون شک بایست آنرا افتتاحیه‌ای تحسین‌برانگیز بر پیشرفت و شکوفایی سینمای جنایی در ایران دانست، هرچند که نقایص ریز و درشت متعددی را یدک می‌کشد و به چیزی فراتر از یک جنایی جذاب و کمابیش قابل تحسین تبدیل نمی‌شود.

خوشبختانه “سرخپوست” پی خلق لحظات خوش‌زرق و برق، و به هیجان آوردن مخاطبش مفهوم و محتوی را فقط با سوار کردن بر پیغام‌های به ظاهر اخلاقیِ شعارزده و تداعی‌کننده‌ی پیام‌های بازرگانی، پایمال نمی‌کند و خوب می‌داند که چگونه از فرم در داستان‌سرایی به سود آن بهره بگیرد. چراکه کارگردان از همان سکانس‌های نخست به ما می‌فهماند که با چه سبک فیلمی طرف هستیم و همین، توقعات و انتظارات ما از فیلم را در همان نقطه رقم می‌زند و به زبان ساده‌تر؛ قولی به مخاطب نمی‌دهد که بعد تر با کم‌کاری و ارتکاب اشتباه، در تحقق بخشیدن آن به مشکل بخورد. “سرخپوست” فیلمی است که در همان وحله‌ی نخست، می‌داند از خود و مخاطبش چه می‌خواهد و به همین خاطر در بافتن اهداف و مقاصدش در تار و پود قصه به مشکل عمیق و ریشه‌داری بر نمی خورد که مسیر داستان پردازی را به کلی منحرف کند. فیلم حول محور تخلیه‌ی زندانی در دهه‌ی چهل می‌چرخد که یکی زندانیان آن که به احمد سرخپوست مشهور است، به طرز مرموزی ناپدید می‌شود و ردی از او بر جای نمی‌ماند. رئیس زندان یعنی سرگرد جاهد -با نقش‌آفرینی نوید محمدزاده- که از قضا اخیرا به پاس خدماتش به جایگاه والایی در شهربانی ترفیع گرفته بود، ناپدید شدن سرخپوست را مانعی جدی و غیرقابل اقماض بر پیشرفت در مسیر کاری و زندگی‌اش می‌بیند و کل زندان که تنها غیر از خود او، مددکار زندان -با نقش‌آفرینی پرنیاز ایزدیار- و برخی از کارکنان و زندانیان دیگر کسی در آن حضور ندارد را، به کل قرنطینه می‌کند. این رخداد غیرمنتظره با قرار دادن جاهد تحت شرایطی جدید، پردازش شخصیت او را وارد مرحله‌ی تازه‌ای می‌کند و تناقض احساسی درونی او بیش از پیش خود را آشکار می‌کند. اینجاست که “سرخپوست” به آنچه که باید و شاید، بدل می‌شود و خودی نشون می‌دهد.

“سرخپوست” درمورد تناقض و تضاد است؛ تضاد درونی کاراکتری چون سرگرد جاهد که بین دو قطب شخصیتی، روحیات متمایز و دریای پرتلاطم وجودی خود، بلاتکلیف و سردرگم است. جاهد شخصیتی به ظاهر خشک و جدی است که با نگاهی نافذ و چهره‌ای بی‌روح، به تنهایی برای رعشه انداختن به جان تک‌تک زندانیان کافی است. اما همین جاهد قلدر هنگامی که از خبر ترفیع درجه و جایگاهش آگاه می‌شود، شادی و هیجانش را در تنهایی خود و در اتاقکی تاریک گوشه‌ی دفتر کاری‌اش همچون کودکی که از بند گریخته ابراز می‌کند و در همان چهاردیواری تنگ و تاریک، به این سو و آن سو جست و خیز می‌کند و برای خود آواز پیروزی می‌خواند. گویی همان اتاق کوچک و تنگ و تیره، وجهی پنهان از شخصیت اوست که جایی در اعماق و ژرفای وجودش گم شده و جاهد با منع نمودن بُعد عاطفی شخصیتش از بروز دادن خود، آنرا در همان اتاق محبوس می‌کند و مانع ظهور آن بر احدی از جهان بیرون می‌شود؛ مبادا که جدیت شخصیتش خدشه‌دار شود و کسی از او حساب نبرد. جاویدی کمی پس از آغاز فیلم، با سکانس مذکور شالوده‌ای از مفهومی که قصه پیرامون آن روایت می‌شود را بر مخاطبانش به نمایش می‌گذارد؛ المانی که در سینمای حال حاضر به طرز ناراحت‌کننده‌ای کمرنگ شده و خوشبختانه اینجا، و در بستری مناسب رقم می‌خورد و وارد کار می‌شود. این ضدیت و تضاد به خوبی در داستان‌سرایی اثر ایفای نقش می‌کند و شکی نیست که اعمال صحیح و بجای آن در قصه‌ی فیلم جای تحسین را برای سازندگان آن به دنبال دارد؛ اما ای کاش اثر از فرم نیز به اندازه‌ی کافی بهره می‌گرفت و با اعمال میزانسن‌ها و کنتراست‌های متعدد لا به لای صحنه‌هایش، و راه دادن این تضاد و تناقض از داستان به تصویر؛ به خوبی مسیر را برای آسان تر شدن درک روح داستان توسط مخاطب هموار می‌کرد و به جایگاه بالاتری دست می‌یافت.

جاویدی در “سرخپوست” به دنبال تعیین سرشت و ماهیت حقیقی انسان است؛ به دنبال آنچه که تظاهر به بودن آن می‌کنیم، و آنچه که واقعا هستیم. همانطور که وجه انسانی شخصیت جاهد هر لحظه برای خلاص شدن از آن کالبد بی‌روح و غیرانسانی دست و پا می‌زند؛ کارگردان می‌خواهد انسانیت را از اعماق آن زندان قیرگون دهه‌ی چهلی بیرون بکشد. شخصیت احمد سرخپوست، استعاره‌ای از وجه انسانی شخصیت جاهد است که هر لحظه می‌کوشد تا از شر آن هزارتوی پیچ‌در‌پیچ خلاص شود و رد تیرگی را از وجود خود پاک کند، تا شکوفا شود. کاراکتری چون مددکار زندان شاید تنها پی گسیختن افساری که به ناحق به گردن سرخپوست افتاده باشد و به ظاهر، تنها مقصودش فراهم کردن بستری برای فرار و آزادی او باشد؛ اما وی همزمان با خواندن ندایی عاشقانه در گوش جاهد، ناخواسته به او تلنگری عظیم و تاثیرگذار می‌زند و با برانگیختن شعله‌ی ضعیف انسانیت درون او، نهایتا وجودش را به کلی، شعله‌ور می‌سازد. اینجاست که درمی‌یابیم ستیزی که جاهد با سرخپوست دارد صریحا منوط به این دو نیست؛ بلکه حکم جدال جاهد با خود و انسانیتش را دارد. اینجاست که شخصیتی چون سرخپوست که حتی یکبار هم با او مواجهه‌ی مستقیمی نداریم، بدین شکل چنین پردازش تمام و کمالی از سوی کارگردان دریافت می‌کند و این برای شرایط حال حاضر سینمای کشور، بی‌تردید حیرت‌انگیز است! از طرفی، در سکانسی جاهد را در نظر داریم که پس از انجام رفتاری جدی و خشونت‌آمیز با دخترکِ سرخپوست -غلبه‌ی موقت وجه غیرانسانی او بر وجه انسانی اش- در حالی که در یکی از سلول‌ها ایستاده در از بیرون قفل می‌شود و او مدتی داخل سلول گرفتار می‌شود. اینجاست جاهد خود را در حالی که دید انسانی‌اش وضوح بیشتری پیدا کرده، در سلول زندانی می‌بیند؛ سلولی که خودش موجب گرفتار شدن در آن شده و استعاره‌ای که مشابه آنرا کمی پیشتر در بحث داشتیم، اینجا به انسجام‌بخشی سیر داستانی کمک به‌سزایی می‌کند.

بد نیست حالا که از صحبت از سیر قصه‌سرایی “سرخپوست” شد، کمی هم درمورد مسائل فنی، تکنیکی و چندی از نکات مرتبط با آن صحبت کنیم. “سرخپوست” در فضاسازی خوشبختانه به لطف کارگردانی کمابیش جزئی‌نگرانه‌ی نیما جاویدی چندان بد عمل نمی‌کند و با گذر زمان کوتاهی، تصویر ذهنی کاملی از زندان قصه در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد؛ به حدی که تنها نمایی لانگ‌شات از زندان، از این توانایی برخوردار است که به طرز دیوانه‌واری تمامی راهرو‌های پیچ در پیچ و هزارتو‌گونه‌ی آنرا در ذهن مخاطبس تداعی کند. از طرفی فیلم بهانه‌های بدی برای افزایش تعلیق در اتسمفرش ندارد و از این حیث بد ظاهر نمی‌شود؛ هرچند که در استفاده از بسیاری پتانسیل‌هایش ضربه می‌خورد و سکانس‌های غیرضروری کم ندارد. به عنوان مثال کارگردان کمی پس از لو دادن قصد و منظور و حقیقی کاراکتر مددکار، او را با جاهد رویارو می کند و اثر تعلیق و هیجان بخاطر غافلگیری ناگهانی به طرز عجیبی فروکش می‌کند، فارغ از اینکه از شیوه‌ی منطقی و معقولی برای لو دادن کاراکتر مددکار بهره نمی‌گیرد. چراکه در عوض فرم کلیشه‌ای و دیالوگ‌محوری که زمان بسیاری از فیلم را گرفته تا حقیقتی را به مخاطب ثابت کند، می‌شد از سکانسی کوتاه و تنها با چند نشانه این حقیقت را به سادگی مطرح کرد؛ که متاسفانه چنین اتفاقی در “سرخپوست” روی نمی‌دهد. اوج فاجعه زمانی رخ می‌دهد که بخاطر همین غافلگیری ناگهانی، وجه عاشقانه‌ی داستان نیز کمابیش ناقص رها می‌شود و شاهد داستان‌پردازی عاشقانه‌ای آمیخته با تعلیق، که پیش از این مصداق بارزی از آن را در آثار فیلمساز بزرگواری چون آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchkock) یعنی “سرگیجه” (Vertigo) و “ربکا” (Rebecca) مشاهده کرده بودیم، نیستیم. از نکات منفی قابل ذکر دیگر، می‌شود به بهره نگرفتن از برخی بازیگران به نحو احسنت اشاره نمود. بازیگرانی نظیر پریناز ایزدیار و علی‌الخصوص نوید محمدزاده، به تثمیل مجذوب‌کننده و ستایش برانگیزی وظیفه‌ای که بهشان محول شده را به انجام می‌رسانند و وجه تازه‌ای از استعداد و مهارت‌های ایشان در این فیلم به گونه‌ای، کشف می‌شود و ایراد خاصی به ثمره‌ی کار آنها آن وارد نیست. اما بی‌استفاده گذاشتن بازیگران بزرگی و قابل توجهی چون آتیلا پسیانی -در نقش مدیر فرودگاه- و مانی حقیقی -در نقش مافوق سرگرد جاهد- و هدر دادن پتانسیل حضور آنها چندان قابل پذیرش نیست.

تازه‌ترین ساخته‌ی نیما جاویدی یعنی “سرخپوست” بدون شک دستاورد عظیم و نوآورانه‌ای برای سینمای معاصر کشور به حساب می‌آید؛ زیرا چنان خارق‌العلاده المان‌های داستان‌سرایی جنایی را با مفاهیم بنیادین داستانش تلفیق می‌کند، که ثمره‌ی کار به سادگی هر سینماروی حرفه‌ای و کارکشته‌ای را به وجد می‌آورد و وادارش می‌کند تا از درنظرگیری نکات منفی‌اش صرف نظر کند. “سرخپوست” از خصمانه‌ترین و جدی‌ترین نگاه نیز، کماکان افتتاحیه‌ای ستایش‌برانگیز بر ظهور ژانر جنایی در سینمای حال حاضر ایران است که یحتمل نظیر آن در چند دهه‌ی اخیر سینمای کشور وجود ندارد.

شما چه فکر می‌کنید؟ آیا از تماشای این فیلم لذت بردید؟ آیا مطالعه‌ی مقاله برای شما مسرت‌بخش بوده است؟ نظرتان را با ما به اشتراک بگذارید!

نقل شده از گیمفا

[ad_2]

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها