[ad_1]
گفتگویی در اپیزود سوم سریال His Dark Materials «نیروی اهریمنیاش» وجود دارد که مرا آشفته کرد، چون کاملا واقعی، قابل باور و نمادی از سریال در بهترین لحظاتش است. موضوع این بحث اهریمنها هستند، همدم حیوانی هر شخصیت که تجلی فیزیکی درونیات آن شخص است. نسخه اهریمنی هر شخص در زمان بلوغ، ظاهری دائمی به خودش میگیرد. سوالی که لایرای جوان (با بازی دافنه کین (Dafne Keen)) از مشاور پیری به نام فیدر کورام (با بازی جیمز کازمو (James Cosmo)) میپرسد این است که چه میشود اگر نسخه نهایی روح خود را ببینید و از آن خوشتان نیاید؟
“خیلی از مردم دوست دارند اهریمن اونا یک شیر باشه و آخرش به یک سگ پشمالو تبدیل میشه.” کورام با نگاه به اهریمنش که یک گربه قهوهای رنگ است میگوید: “من دوست ندارم یک مو از سر سوفوناکس کم بشه.” اما کازمو با لحنی پر از پشیمانی ادامه میدهد: “اما گاهی اوقات اون رو به شکل دیگهای توی خواب میبینم.”
این برای داستانی که نام خودش را از شعر حماسی بهشت گمشده نوشته جان میلتون گرفته اصلا تعجبآور نیست. تمرکز His Dark Materials روی سوالات یک شخص درباره موجودیت خودش است و اینکه چطور طی گذشت زمان شخصیت فرد تغییر میکند. در این سریال همچنین شاهد حضور خرسهای زرهی آماده جنگیدن و یک میمون طلایی شرور هستیم، پس اصلا نگران تاریکی بیش از حد داستان نباشید. این سریال ساخته جک ثورن (Jack Thorne) یک فانتزی تمامعیار است. ممکن است شنیده باشید این سریال به Game of Thrones بعدی تبدیل میشود چون از روی سری کتابهای بزرگی ساخته شده و محصول HBO است. اما هر کس با این سریال به دنبال Game of Thrones جدید است ناامید خواهد شد. منبع اصلی داستان نوشته فیلیپ پولمن (Phillip Pullman) مخصوص خوانندگان جوان بود پس سریال هیچکدام از مسائل بزرگسالانه GOT را نداشته و خشونت آن کنترل شده است. همچنین این داستان کلا درباره لایرا است. داستان از لوکیشنی به لوکیشن دیگر نمیرود تا شخصیتهای مختلفی را از این دنیای عجیب و غریب به تصویر بکشد.
اینها انتقاد نیستند بلکه فقط حاصل مشاهدات من هستند، اما His Dark Materials با اعلام لایرا به عنوان بچهای که حاصل یک پیشگویی بوده و سرنوشت بزرگی در انتظارش است آغاز میشود. بله این داستان مشابه کتاب است اما امروزه داستانهای زیادی درباره بچهای که زاده شدنش پیشگویی شده شنیدهایم. اما سریال در هر اپیزود بهتر میشود – من چهار اپیزود اول را تماشا کردهام – و دلیل این بهتر شدن هم خیرهکننده بودن دنیای داستان است. در اینجا با دنیایی زمینی طرف هستیم که در آن شاهد عناصر سایبرپانک هستیم و هر شخص یک همراه حیوانی دارد که به روحش متصل است. جامعه توسط حاکمان مجیستریوم اداره میشود که با هر اکتشاف و مخالفتی به شدت برخورد میکنند.
مثلا موردی که لرد آسریل بلاکوا (با بازی جیمز مکآووی (James McAvoy)) عموی لایرا کشف کرده که ادعا میکند مادهای مرموز به نام گرد و خاک از ابرها میبارد. لایرا پس از ملاقات با لرد آسریل و ناپدید شدن ناگهانی دوستش راجر پارسلو (با بازی لوین لوید (Lewin Lloyd)) درگیر توطئهای بزرگ با دخالت گرد و خاک، عضو مرموز مجیستریوم به نام ماریسا کولتر (با بازی روث ویلسون (Ruth Wilson)) و گروهی خطرناک به نام گابلرها میشود. گابلرها بچهها را ربوده و آنها را با اهداف شومی به شمال قلمرو میبرند.
شاید داستان به نظرتان خیلی پراکنده و گسترده بیاید که حق با شماست، اما اگر میخواهید در این دنیای فانتزی غرق شده و از آن لذت ببرید، سه نقشآفرینی عالی در سریال هست که به شما در این زمینه کمک میکنند. مکآووی خیلی کم در داستان حضور دارد اما به بهترین شکل از پس بازی در نقش خودش برمیآید، انگار کسی به او نگفته این یک سریال تلویزیونی است نه یک نمایش تئاتری با بودجه خیلی زیاد.
میدانستیم که کین از زمان بازی در فیلم Logan «لوگان» پیشرفت زیادی داشته، جایی که در سن ۱۰ سالگی کاملا در حد و اندازه هیو جکمن (Hugh Jackman) ظاهر شد و نقش مکملی عالی برای او بود. اما اینکه اینقدر خوب سریال را پیش میبرد کاملا قابل تحسین است، شخصیتی خوشقلب با انرژی یاغیانه که حتی در گفتگوهای آرام هم کاملا حس میشود و برای مخاطبان جوان خیلی جذاب خواهد بود. شیمی عالی بین کین و اهریمنش پانتالیمون (با صدای کیت کانر (Kit Connor)) گاهی اوقات His Dark Materials را به یک ماجراجویی رفاقتی تبدیل میکند. این سریال میتوانست کاملا در اختیار این دو باشد، البته اگر روث ویلسون را در نقش ماریسا کولتر نداشتیم، یکی از بهترین هنرنماییهایی که طی چند سال گذشته به یاد دارم. ویلسون با طراحی لباس عالی سریال که احتمالا برنده امی خواهد شد، تهدیدآمیز بودن حین باشکوهی خودش را خیلی عالی به تصویر میکشد.
متاسفانه تمام این بخشهای جذاب نمیتوانند باعث انسجام بخشیدن به داستان شوند. اپیزود اول بین چهار اپیزودی که دیدم بدترین بود چون کلا در حال نمایش دنیای باشکوه سریال است، تا حدی که چهره شخصیتها به جز آسریل و کولتر برای ما قابل تشخیص نیستند. این مشکلات در اپیزوهای بعدی هم ادامه دارد جایی که آشکارسازیهای داستانی که باید طی پیشروی فصل افشا میشدند خیلی زود لو میروند و اجازه نمیدهند داستان نقطه اوجی داشته باشد. در این لحظات به این فکر میکنید که چطور این سریال در حال روایت یک داستان حماسی فانتزی طی هشت اپیزود است.
His Dark Materials در اپیزود چهارم تازه شکل خوبی به خودش میگیرد، جایی که لایرا برای اولین بار با هوانورد لی اسکورزبی (با بازی لین مانوئل میراندا (Lin-Manuel Miranda)) و خرس قطبی جنگجو یورک برنیسان (با بازی جو تندبرگ (Joe Tandberg)) دیدار میکند. اینجاست که به نظر میآید یک گروه متنوع کنار هم جمع شده و مسیر مشخصی را پیش میگیرند. در فضای کنونی تلویزیون که شاهد محتواهای زیادی در آن هستیم، ناراحتکننده است که سریال چندین اپیزود را صرف پیدا کردن مسیر خودش میکند. اما در سریال شاهد مناظر خیرهکننده و هنرنماییهای جذابی هستیم تا کمی مشکلاتش را بپوشانند.
نمیتوانم دوباره به آن گفتگوی ابتدای نقد و اینکه چطور توسط حرفهای لایرا تحت تاثیر قرار گرفتم اشاره نکنم – حرفی یاغیانه که فقط یک بچه میتواند آن را به زبان بیاورد – اینکه او دوست ندارد پانتالیمون شکلی دائمی به خودش بگیرد. به هر حال مدتی طول میکشد تا هر کس درونیاتش را بشناسد و مسیر مشخصی در زندگی پیدا کند. His Dark Materials مثل اهریمنی است که هنوز شکل درستی به خودش نگرفته است و این هم به نوعی جذابیت خاص خودش را دارد.
برگرفته از آریامووی
[ad_2]