نقد و بررسی فیلم Captain Marvel:‌ ابرقهرمانی که از فیلم خودش قویتر است!

اگر از تمام داستان های ابرقهرمانی جدید مارول انتظار داشته باشید فقط بتوانند مخاطبان را جذب قهرمانی جدید با بازی یک بازیگر جدید کنند پس Captain Marvel (کاپیتان مارول) یک فیلم موفق است. اما این فیلم به همان روشی موفق ظاهر می شود که فیلم Thor (ثور) موفق شد، یعنی با حضور بازیگری مناسب در نقش اصلی، اما دیگر بخش های فیلم آنقدر با جلوه ها و روایت های داستانی ضعیف پر شده که شما تصمیم می گیرید آن ها را نادیده بگیرید چون شخصیت اصلی به شدت جذاب و بامزه است. از آنجا که دنیای سینمایی مارول (MCU) بر این پایه بنا شده که مخاطبان جذب شخصیت های جدید شوند چون آن ابرقهرمان ها قرار است در فیلم های آینده‌ی MCU حضور داشته باشند، اجرای این کار خیلی مهم است و بری لارسون (Brie Larson) در این راستا شخصیت کاپیتان مارول را مال خود می کند. باعث تاسف است که این فیلم به نویسندگی و کارگردانی آنا بودن (Anna Boden) و رایان فلک (Ryan Fleck) شجاعت لارسون را ندارد و اینکه فیلمنامه در تلاش برای معمایی کردن این داستان اریجین (سرگذشت)، چیزی که کاپیتان مارول را منحصر به فرد و جذاب می کند را از دست می دهد.

ورس یا همان کاپیتان مارول (با بازی لارسون) عضو ارتش استارفورس کری و در حال مبارزه با اسکرول های تغییرشکل دهنده در یک جنگ بین کهکشانی است. کمین اسکرول ها باعث می شود ورس از همگروه هایش در ارتش استارفورس به رهبری مربی او یان راگ (با بازی جود لا (Jude Law)) جدا شود، و در سال ۱۹۹۵ به زمین سقوط کند. ورس در حال فرار از دست اسکرول ها به رهبری تالوس (با بازی بن مندلسون (Ben Mendelsohn)) درنهایت با نیک فیوری جوان (با بازی ساموئل ال جکسون (Samuel L. Jackson)) روبرو می شود و این دو به دنبال دکتر وندی لاوسون (با بازی انت بنینگ (Annette Bening)) می گردند، دانشمندی که نه تنها می تواند باعث پایان جنگ کری- اسکرول شود، بلکه گذشته‌ی ورس را می داند، چیزی که خود ورس از شش سال پیش که در سیاره‌ی هالا به هوش آمده به یاد نمی آورد.

 

کار تبلیغاتی فیلم Captain Marvel خیلی عجیب بود چون یکی از بهترین جنبه های شخصیت او را پنهان می کند. اگرچه او اولین ابرقهرمان از خود راضی مارول نیست، اما اولین آن هاست که به نظر می آید این رفتارش حاصل تلاش خودش است و در این باره حق دارد. کسانی مثل تونی استارک، استار لرد، ثور و دکتر استرنج همگی قدرت هایی دارند. فیلم های آن ها شامل لحظاتی خنده دار در تضاد با غرور آن هاست، و وقتی آن ها فروتن می شوند و درس خیلی مهمی درباره‌ی فداکاری یاد می گیرند داستان شکل دیگری به خود می گیرد. اما شجاعت کاپیتان مارول کاملا توسط خودش به دست آمده، نتیجه‌ی کار زنی که مجبور بوده برای به دست آوردن چیزهای کهمی خواسته دوبرابر بیشتر تلاش کند و هیچوقت از چالشی پا پس نکشیده است. او بامزه و خیلی باهوش است و به کسی اجازه نمی دهد با او بدرفتاری کند. او شخصیتی است که شما با آن همذات پنداری می کنید چون رفتارش کاملا انسانی است و با پیش زمینه‌ی داستانی او در کامیک تفاوت دارد.

لارسون در این نقش فوق العاده است. استعداد این بازیگر جوان برنده‌ی اسکار بر هیچ کسی پوشیده نیست، اما به هرحال امضایی پای شخصیت کاپیتان مارول می زند که از این به بعد همیشه این شخصیت را با نام لارسون به یاد خواهیم آورد. درست همانطور که رابرت داونی جونیور تونی استارک را و کریس ایوانز استیو راجرز را تعریف کردند، لارسون هم کاپیتان مارول را تعریف کرده است، وظیفه ای که با توجه به پیش زمینه‌ی داستانی مبهم این شخصیت کار دشواری است. دلیل ابرقهرمان شدن او سرُمی که ابرسرباز می سازد یا نیش یک عنکبوت رادیواکتیو نیست. اما طی همه‌ی قضایای داستانی، ما همیشه جذب هنرنمایی لارسون می شویم.

 

این شخصیت به مسئله ای خیلی ضروری در فیلمی تبدیل می شود که نمی داند چطور داستان اریجین کاپیتان مارول را بیان کند. از طرفی، با سه نویسنده‌ی فیلمنامه و پنج نویسنده‌ی داستان همدردی می کنم. داستان های اریجین باید چیزهای زیادی را به نمایش بگذارند و تاکنون هم داستان های اریجین زیادی را دیده ایم. چیزی که بودن، فلک و جنوا رابرتسون دووت (Geneva Robertson-Dworet) اینجا انجام داده اند تا تلاش کنند داستان را جذابتر کنند این است که ورس را دچار فراموشی کرده اند تا او حتی اسم خودش را به یاد نیاورد چه برسد به اینکه از کجا آمده است. با این روش، مخاطب هم در کنار ورس داستان اریجین او را دنبال می کند. متاسفانه این باعث می شود دیگر شخصیت ها به کاپیتان مارول بگویند او چه کسی است، و هر زمان داستان وارد بخش آشکارسازی می شود، شخصیت جذاب کاپیتان مارول از یاد می رود. معمای اریجین او در نهایت اصلا جذاب نیست و کاپیتان مارول را از هرگونه سیر تکاملی در داستان یا نقطه ضعف قابل توجه محروم می کند. او انسانی ابرقدرت است که گذشته اش را نمی داند، گذشته اش را کشف می کند، قدرتش را به یاد می آورد، و درنهایت ابرقدرت تر از قبل می شود.

از طرفی، تماشای یک ابرقهرمان زن با قدرت های خدایی خیلی جذاب است. سال ۲۰۱۷ در فیلم Wonder Woman (زن شگفت انگیز) از آن لذت بردیم و حالا هم با Captain Marvel از آن لذت می بریم. اما شخصیت های جذاب همیشه نقاط ضعف و عیب هایی دارند، اما به نظر می آید Captain Marvel می ترسد به شخصیت اصلی خودش چیزی بدهد که بتوان آن را نقطه ضعف او دانست. این باعث می شود شخصیت کاپیتان مارول از بخشی از انسانیتش که دیگر ابرقهرمان ها دارند محروم شود. حتی کاپیتان آمریکا، پسر پیش آهنگی بااخلاق این انسانیت را در وجودش دارد تا شانسش برای زندگی بهتر را فدای نجات دنیا کند. از نظر موضوعی، رشدی در داستان کاپیتان مارول با توجه به رابطه اش با یان راگ وجود دارد، اما این بخش زیر سایه‌ی پیشرفت ساده و تکراری شخصیتی قرار می گیرد.

 

موضوعات جالبی در زیر لایه‌ی داستان اصلی قرار گرفته اند (که توضیح آن ها پیچش های اصلی داستان را لو می دهد)، و قطعا باید منتظر بحث هایی در این باره باشیم که شرایط شخصیت زن قدرتمند بودن چیست و اینکه آیا این سازش – انکار نقاط ضعف انسانی ورس در ازای تماشای او در حال از پا در آوردن همه‌ی رقبایش – ارزشش را دارد یا خیر. اما هنوز فیلم های ابرقهرمانی زیادی با نقش اول زن وجود ندارند، و Captain Marvel یکی از اولین فیلم ها در این زمینه است،‌ پس باید خودش راه خودش را پیدا کند. شخصا از کاپیتان مارولی که در این فیلم دیدم راضی بودم، اما وقتی به بخش های مختلف داستان فیلم توجه می کنم احساس می کنم کمبودهایی دارد.

بودن و فلک سپس با نمایش غیرمبتکرانه‌ی دنیای کاپیتان مارول ارزش کار خود را پایین تر می آورند. اگر می خواهید بدانید Guardians of the Galaxy (نگهبانان کهکشان) بدون امضای جیمز گان (James Gunn) چطور خواهد بود، Captain Marvel پاسخ شماست. ورس عضو یک ارتش است، اما هرگز به جز او، یان راگ، کوراث (با بازی جایمون هانسو (Djimon Hounsou)) و رونان (با بازی لی پیس (Lee Pace)) که آن ها را به خاطر حضور در Guardians of the Galaxy می شناسیم با دیگر اعضا به خوبی آشنا نمی شویم. وقتی داستان وارد زمین می شود، اجرا خوب است اما پر از نوستالژی های دهه‌ی ۹۰ با موسیقی متن خاص و اشارات بیش از حدی به آن دهه است. فیلمبرداری فیلم یکی از بدترین فیلمبرداری ها در بین فیلم های مارولی است، مخصوصا پس از فیلم های خیره کننده ای مثل Thor: Ragnarok (ثور:‌ رگنراک) و Guardians of the Galaxy Vol. 2 (نگهبانان کهکشان ۲). در بخش سوم و نقطه اوج فیلم که خیلی بیش از حد طول می کشد، یکی از سکانس ها شامل مبارزه ای در یک آشیانه‌ی هواپیمای خیلی تاریک است، و نه تنها این سکانس خیلی بد طراحی شده، بلکه اصلا نمی توان آن را به صورت واضح دید!

 

اما بازهم نمی توانم بگویم مشکلات داستانی یا کارگردانی سطحی باعث شده فیلم از مسیرش خارج شود چون به شدت جذب کاپیتان مارول بودم، مخصوصا زمانی که با نیک فیوری ملاقات می کند. اگرچه این فیوری اصلا به پای آن جاسوس مرموز که در دیگر فیلم های مارول دیده ایم نمی رسد، اما اصلا مهم نیست چون تماشای شوخی و کل کل کردن لارسون و جکسون خیلی بامزه و سرگرم کننده است. وقتی Captain Marvel به یک فیلم دوستانه نزدیک می شود، خیلی لذتبخش است، مخصوصا وقتی مندلسون وارد داستان می شود تا تمام صحنه هایی که در آن ها حضور دارد را از آن خود کند. وقتی رفاقت بین کاپیتان مارول و همکار خلبانش ماریو رمبو (با بازی لاشانا لینچ (Lashana Lynch)) را به این اضافه کنید، فیلمی دارید که در آن شخصیت ها بار اصلی را به دوش می کشند و شما آنقدر جذب روابط بین آن ها می شوید که کمبودهای داستان و غیرجذاب بودن جلوه های بصری را فراموش می کنید.

Captain Marvel از نظر یک داستان اریجین کمبودهایی دارد. فیلمنامه با تلاش برای پیدا کردن رویکردی تازه، شخصیت اصلی خودش را از یک سیر داستانی و بخشی از انسانیتش محروم می کند. این فیلم همچنین انرژی و جذابیت داستان های اریجینی مثل Black Panther (پلنگ سیاه) و Captain America: The First Avenger (کاپیتان آمریکا:‌ اولین انتقامجو) را ندارد. اما وقتی بحث همذات پنداری مخاطب با شخصیت اصلی و تمایل به دیدن او در فیلم های آینده‌ی مارول باشد، Captain Marvel کاملا در کارش موفق بوده است.

امتیاز مخاطبان IMDB

۶.۶
متوسط !
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها