این یک چرخش بیرحمانه سرنوشت است. موسیقی، برای نوازنده راک روبن (ریز احمد (Riz Ahmed)) بیشتر از یک شغل است. موسیقی راک زندگی اوست. موسیقی، همراه با دوست دخترش، جایگزین اعتیاد به مواد مخدری شدهاند که او چهار سال پیش آن را ترک کرده است. وقتی ناگهان، او دچار اختلال شنوایی میشود، این همه چیز زندگی او و دلیلش برای پاک ماندن را از بین میبرد. احمد در این درام تاثیرگذار خودنمایی میکند، داستانی که درباره بررسی نگرشها نسبت به ناتوانی است.
این همچنین اولین تجربه سینمایی داریوس ماردر است که فیلمنامه The Place Beyond The Pines را همراه با درک سیانفرنس نوشته بود. این فیلم، که او فیلمنامهاش را همراه با برادرش آبراهام نوشته، تا حدودی از تجربیات مادربزرگ خودشان که در دهه ۶۰ پس از استفاده از آنتیبیوتیک ناشنوا شد، الهامگرفته شده است. این فیلمی است که از رسانه سینما به بهترین شکل بهره میبرد، هم از نظر بصری و هم از نظر شنیداری. این رویکرد خاص نسبت به ناتوانی، که هنوز در فیلمها به شکل مناسبی مورد بررسی قرار نگرفته است، نشان میدهد در آینده بیشتر از این دو برادر مستعد خواهیم شنید.
روبن و دوست دخترش لو (اولیویا کوک (Olivia Cooke)) نوعی از موسیقی را میسازند که پر از خشم و عصبانیت است. پس از اجرا در هر ایالت، آنها در ون خودشان با هم وقت میگذرانند. این یک سبک زندگی کوچنشینی است، اما آنها تمام چیزی که نیاز دارند را در یکدیگر میبینند. این دو هر کدام به شکل خاص خودشان در زندگی شکست خوردهاند. لو زخمهای زیادی روی دستهای خودش دارد و با حالتی غیرطبیعی پوستش را میخاراند. روبن هم عبارت «لطفا مرا بکشید» را روی سینهاش خالکوبی کرده است.
وقتی روبن شنوایی خود را از دست میدهد، نقشآفرینی خاص احمد بیشتر به چشم میآید. او با هر پیشنهادی که ممکن است زندگی او را برای همیشه تغییر دهد مخالفت میکند. وقتی لو میخواهد به او کمک کند، روبن با عصبانیت میگوید: لازم نیست تو هم ضد من بشی. اما لو که به شدت ترسیده کنترل اوضاع را به دست میگیرد – نگرانی اصلی او این است که این موضوع باعث میشود روبن دوباره سراغ مواد مخدر برود. او یک گروه اعتیاد ناشنوایان را پیدا میکند که توسط کهنهسرباز ویتنام به نام جو (Paul Raci) اداره میشود، که بخشی از یک جامعه ناشنوایان بزرگتر است که معتقدند ناشنوایی یک ناتوانی نیست، و چیزی نیست که نیاز به درست کردن داشته باشد. روبن با بیمیلی در این گروه باقی میماند اما نمیتواند به طور کامل به این ایدئولوژی متعهد شود. او همچنان معتقد است کاشت حلزونی میتواند زندگی گذشتهاش را دوباره احیا کند.
این فیلم از ناشنوایان، کسانی که دچار اختلال شنوایی هستند و فرزندان بزرگسالانی که ناشنوا هستند در نقش ناشنوایان استفاده میکند، که برای معتبر بودن داستان ضروری است. اما شاید حتی مهمتر از آن طراحی صدای جسورانه باشد که باعث میشود ما هم مثل روبن ناشنوا شدن او را حس کنیم. مهمترین طراحی صدا برای زمانی است که روبن کاشت حلزونی را انجام میدهد. دکتر به او توضیح میدهد: این مثل اون صدایی نیست که از قبل به یاد داری، در حالی که روبن تلاش میکند با این حقیقت تلخ کنار بیاید. این تفاوت وقتی به طرز دردناکی آشکار میشود که او میخواهد به موسیقی گوش کند.
این فیلم به تدریج تجربه شنوایی شنونده را با نسخه روبن از شنیدن صداها جایگزین میکند. چشمهای احمد ناراحتی را به حدی نشان میدهند که میتوانید در آن غرق شوید، آن هم وقتی میفهمد روابط او با دو عشق بزرگ زندگیاش، لو و موسیقی برای همیشه تغییر کرده است.
ترجمه از سایت Screendaily نوشته Wendy Ide
برگرفته از آریامووی
[ad_2]