نقد و بررسی Before I Go to Sleep | ساده!

[ad_1]

فیلمِ “قبل از اینکه بخوابم” (Before I Go to Sleep)، اثری به دور از ‌حاشیه‌ و متوسط است؛ قطعاً این عنوان با توجه به خصیصه‌های خوبی که دارد، تجربه‌اش خالی از لطف نیست! امّا خب، مشکلات زیادی یدک می‌کشد که اکثرشان از بیش از حد ساده بودن برخی بخش‌ها نشئت گرفته‌اند. عناوینی که در رابطه با فراموشی و بازگشت خاطرات یا به این دست موضوعات مرتبط می‌شوند، اصلاً تعدادشان کم نیست و آثار بسیار پرقدرتی هم وجود دارند. چنین موضوعی، از سالیان دور چه با قصه و فیلم‌های سطحی حضوری مستمر داشته (حتی آثار بدِ ساده‌تر از سطحی!) چه فیلم‌هایی که تعریف و مرزهای جدیدی برای فراموشی و زیرمجموعه‌هایش در مدیومِ سینما ایجاد کرده‌اند (همان “اَمنیژا” که زیاد شنیده‌ایم) “قبل از اینکه بخوابم” هرگز جزو دومی‌ها نخواهد بود و به اندازه‌ی اولی زیرِ سطحی نیست، بلکه در واقع حَدِ وسطِ این دو قرار می‌گیرد. در ادامه با نقد و بررسی این عنوان، با من و سینما-فارس همراه باشید

خواب عاملِ اصلیِ فراموشی؛ ای کاش حداقل نگاهی بهتر به قضیه‌ی خواب و مشکلات پیرامونش می‌شد (مواردی ناکافی وجود دارند) مطالب زیادی در مورد نحوه‌ی فراموشی، کابوس‌ها شاید حتی خوابِ شفاف! یا دیگر مشکلات می‌توانست حضور داشته باشد، که عملکرد و عمقِ این فراموشی را بیشتر نشان می‌داد.

ابتدا به “کریستین” با بازی درخشانِ واقعاً یک ستاره، “نیکول کیدمن” اشاره کنیم؛ قبل از بررسی و  پرداختن به شخصیتِ کریستین که از مهم‌ترین مباحث این مقاله است، باید اشاره کنیم که نیکول کیدمن در هر نقش و حالتی می‌درخشد! شخصاً از آن بازیگرانی میدانمش که به تنهایی و اجرایش می‌تواند نقشی را در جهاتِ زیادی بسیار قوت ببخشد؛ اجراهای اصولی در تمامِ ایفای نقش‌های کیدمن و سلیقه‌ی انتخاب‌ِ شخصیت‌هایی که می‌خواهد بررسی و انجام دهد، همیشه سطح بالا و مانند یک حرفه‌ای هستند. بدین صورت حتی در این نقش (کریستین) هم کارش را به درستی انجام می‌دهد؛ با اینکه مطمئناً با اجراهای دیدنی‌تر و بعضاً شاهکارِ گذشته‌اش قابل مقایسه نیست، ولی همه چیزِ ایفای نقشش هنوز هم بی‌نظیر و میانگین سطحِ اجرا بالا و پربار است! خب در مورد کریستین؛ اولین نکته‌ی بسیار پررنگ در مورد این شخص، همزادپنداری شدیدِ مخاطب با او و شریک کردنِ “تام” خلأهای ذهنش با دنبال‌کننده‌ی داستانش است.

“نیکول کیدمن” در نقش کریستین؛ شک و تردیدی در مورد اجرای بازیگرانِ حرفه‌ای، هرگز وجود ندارد! اجرای بی‌نظیر کیدمن، موجب افزایش ارتباطات و همراهی بیشتر مخاطب با این شخصیت می‌شود.

روایت لحظاتِ متعددِ لغزش روحی کریستین بارِ اندوه فراوانی را به همراه دارد و اکثراً این بار و اندوه به دوش کریستین است (با شخصیت‌پردازی عالی کریستین و ارتباط برقرار کردن درستش با بیننده، بخوانید برروی دوش بیننده!) فراموشی روزانه و به هنگام قبل از خوابش اثرگذاری مثبتی بر بخش‌های مختلفی گذاشته، هر بار تکرار یک سناریو با اندکی پیچش که حس و حال متفاوتی برای این خلأها به وجود آورده است. با این حال چنین محرکی با جزئیات بیشتری در مورد نحوه‌ی چنین فراموشی، بررسی بهتری از خواب! و چند مورد دیگر، می‌توانست پر قدرت‌تر باشد. کریستین در این پیچ و خم‌ها به درازای چند سال متوالی، با زجر و آسیب های زیادی رو به رو شده و به ترتیب و منظم پیاده کردن این فرضیات و کشفیات در دراز مدت، حس همزادپنداری و قابل قبول بودن این شخصیت را برای ما (مخاطب) تایید می‌کند (مورد قبلی، یعنی اجرای بی‌نظیر کیدمن را هم اضافه و در نظر می‌گیریم!)

از مهم‌ترین (بهترین) اندوه و عذاب‌های روحیِ کریستین، یادآوری خاطرات مربوط به پسرش “آدام” است؛ افسوس که پایان‌بندی به هر چیزِ خوبی پشت می‌کند و به پیکره‌ی اصلی روایت، ضربه می‌زند! (توضیح بیشتر در متن)

مشکل دیگری که شاید در این میان اندکی این ارتباط (فراموشی) را ضعیف نشان دهد، مربوط به عدم خلاقیت یا بهتر بگوییم، خاص نبودن این قضیه‌ی فراموشی است؛ بله، واقعاً حتی اگر اندکی در مورد این مسائل هم اطلاعات نداشته باشید، برخی اتفاقات را در این عنوان حدس می‌زنید و برایتان لو می‌رود یا برخی دیگر ساده و بدون پیچش به نظر می‌رسند. حال اگر مخاطب ماهرتر باشد (اطلاعات بیشتری در مورد فراموشی و تجربه‌ی سینمایی بهتر) و به اصطلاح خیلی از چنین فیلم‌ها و قصه‌ها را زیر و رو کرده باشد، که خب وضعیت بسیار قابل حدس‌تر و به نوعی همان روندِ تکراری و به دور از خلاقیت ساده را به شدت حس می‌کنید. (تماشاگرانِ این فیلم به خاطر همین موضوع به سراغش می‌آیند، موافقید؟) تریلری که تقریباً مشابه با قصه‌ی همیشگی چند خیانت تکراری می‌چرخد و حتی به عنوان یک “پیشرفت دهنده” برای این مسائل هم فیلم کار به جایی نمی‌رساند. در واقع پیروی از چندین کلیشه‌ی موجود، سببِ ایجاد مانع برای خلاقیت این فراموشی به صورت کُلی می‌شود؛ خب اول هم گفتیم، فیلم بی‌حاشیه است و ادعایی ندارد؟! پس اندکی به آن آسان می‌گیریم و حداقل کششِ عمیق و خلاقیت محض را “فعلاً” تا اواخر مقاله خواستار نیستیم!

دکتر “نَش”، روانشناسی که هرگز از “تیپ” فراتر نمی‌رود؛ آن‌قدر از این کاراکترها وجود داشته و دارد که دیگر ندیده و نشنیده، داستان آبکی‌شان مشخص است (انتها هم به عنوان یک دوست غیرحرفه‌ای، “پایان خوش!”)

با توجه به گفته‌های قبلی و این خاص نبودن، باز هم همراه شدن بیننده با کریستین و این کُنش و واکنش‌ها قابل احترام و رضایت‌بخش هستند. “قبل از اینکه بخوابم” و تمامی اِلمان‌هایش در درازمدت و به موجب تقویت ذهن و شخصیتِ کریستین در حال جهش و فعالیت مسمتر هستند؛ فیلم با ریتمی بسیار آرام و البته به دور از خسته کردن مخاطبش هر بار بیشتر خاطرات را باز می‌کند؛ به طور جزئی عملکردِ این بخش گاهی تضعیف می‌شود، ولی در کل ایراد چندان خاصی ندارد. شخصیتِ “بِن” از آن طرف، تا اواخر بسیار عالی به نظر می‌رسد؛ هر چند مستقیماً تویستِ اصلی داستان توی ذوق بیننده می‌زند! و کلاً شاید آن چیزی که باید نمی‌شود، ولی خب چون این قضیه با انتهای داستان و “بِن” دخالت دارد، اوایلِ قصه چندان ایرادی وارد نیست. علاقه‌ی بین بِن و کریستین، یک مُحرکِ حساس در این داستان است و هر بار با اتفاقات کوچک و بزرگ، احساسات متضادی به مخاطب دست می‌دهد. به موجب تمامیِ عناصُر پیشین، حساسیتِ زیادی در این رابطه وجود دارد؛ بله، ارتباط بین این دو نفر از بهترین وجهه‌های فیلم است.

نقشِ شخصیت “بِن” در روایت هرگز نباید دست کم گرفته شود، رابطه‌ی این دو سر تا سر پُرحرف و کنش و واکنش جالب توجه‌ای دارد (البته منهای بخش پایانیِ داستان!)

امّا داخلِ پرانتز به نقطه‌ی خاصی که نشان دهنده‌ی همیار شدن مخاطب با کریستین است، اشاره کنیم؛ به عنوان مثال و نشان دادنِ قدرت چنین همراهی و هماهنگی‌هایی، می‌توان با بخش‌های بعضاً ترسناک و بسیار استرس‌زایِ عجیب و غریب اشاره کرد یا موارد سرشار از غم و اندوه… در بخشی از داستان شخصاً آن‌قدر تحت‌تأثیر این گونه تغییرات قرار گرفته بودم، که شاید در فیلم‌های صرفاً ترسناکِ مشابه‌ای چنین تجربه‌ای نداشتم. به موجب ترسِ عمیق و ناشناس بودن یک عامل در مدت طولانی که کریستین ذره-ذره آن را با مخاطب مرور می‌کند و هر بار جزئیات بیشتر می‌شوند، چنین مُهمی به شکل تأثیرگذارتری در داستان اضافه می‌گیرد. دقیقاً این ترس لحظه‌ی گفتگوی بِن و کریستین و بازگو کردن تمامِ ماجرا برای “بِن” است؛ لحظه‌ی شکِ مخاطب به وجودِ “بِن” فوق‌العاده تنش‌زا پر قدرت و بالاخره اندکی متفاوتی محض را دارد!

مرورِ لحظات و اتفاقاتی که برای کریستین افتاده، خرده ایرادهایی دارد؛ قطعاً همزادپنداری با کریستین وجود دارد، امّا تدوین ساده و بی حسِ این بخش، ضربه‌ی محسوسی به این موضوع زده است!

خب صبحت در مورد ایرادات در آن طرف ساده است، در ابتدا به “مشکلات” اشاره کردیم که کم نیستند؛ یکی از اصلی‌ترین ایرادات، عدم پیچیدگی داستان و نبود یک شلختگیِ لازم و واجبِ عمداً، برای بیشتر غرق شدن کریستین در داستانش و مخاطب در کندوکاواتش است. دیگر مشکلِ جدی و ضعفِ فیلم یعنی فُرم و مشکلات مربوط به آن است؛ راستش باید سطح انتظاراتمان را خیلی پایین بیاوریم! در یک کلام در حَدِ یک عنوان درجه یک نیست! قاب‌ها و سکانس‌هایی که به جز سادگی و ناپختگی چیزی بیشتر از آن تراوش نمی‌شود. ممکن است سادگی بعضی وقت‌ها به دل بنشیند، ولی موضوع این است که وقتی پلاتِ اصلی و شاید شخصیت‌ها قابل قبول هستند، چرا باید سطحِ فیلم پایین‌تر بیاید و به “ساده بودن” قانع بود؟ قطعاً عوامل سازنده‌ی مستقیماً تصمیم گیرنده و مرتبط با این بخش، فیلم را دست کم گرفته‌اند و این قانع شدن به “سطحی” بودن، ناامیدکننده برای یک اثرِ خوب است.

بعضی خط داستانی‌ها، نگفته لو می‌روند! شخصاً چنین داستانی در مورد “کِلیر” را همان لحظه که اسمش آمد، حدس می‌زدم؛ فیلم می‌توانست برخی نقاط را حداقل خالی بگذارد تا مخاطب با تلاش آن‌ها را پر کند (دقیقاً آن‌ها را کاملاً رسا، بازگو می‌کند! در صورتی که می‌دانید طرفدارانِ این سبک، عاشقِ کندوکاو هستند!)

تدوین، به شدت پیش پاافتاده و خفه کننده‌ی چند بخشِ مختلفِ دیگر است؛ در نقاطِ مختلف داستان، چنین تدوین بسیار بی‌کیفیتی پرواضح و عجیب انتظارتان را زمین می‌زند. حتی مثلاً در مواقعی گفتگوی دو شخص با زاویه‌های بد دوربین و بعد از هر کات با حالاتِ نامیزان دل‌نچسبی از کاراکترها همراه است (مشخص است ایراد بازیگران و اجراها نیست، دقت ریزتر موجب پدیداری ضعفِ بیشتر در این عنوان است!) ایراداتِ سطحی امّا تخریب‌کننده، بیشتر به ساده بودنِ بیش از حَدِ فُرم و تکنیک‌ها این عنوان مربوط هستند. مشابه دیگر بخش‌ها، موسیقی که اصلاً نقشی در “قبل از اینکه بخوابم” ندارد! در صورتی که قطعاً نشانه‌ها و نیازهای فیلم به موسیقی به تعداد هستند، ولی بی استفاده مانده‌‌اند. این مورد حتی به تجربه‌ی اشخاصی که به موسیقی اهمیت زیادی می‌دهند، ضربه می‌زند و نارضیاتی‌هایی به همراه دارد. از فُرم و تکنیک‌های نامرئی فیلم فعلاً بگذریم، دیگر ایرادِ مهم پایان‌بندی است؛ پایان ماجرای کریستین بی‌ارزش و زورکی است که به خودی خود بد است، امّا این که در تجربه‌ی کُلی و چند ساعته‌ی این عنوان اثرِ منفی دارد، حکایتِ دیگریست!

نوارهای ویدئویی و مرور خاطراتِ هر روز توسطِ کریستین، روی کاغذ ایده‌ی جالبی است؛ ولی اصلاً به عنوان یک خلاقیت خاص که حداقل در ابتدا مَدِ نظر مخاطبانِ پی‌گیرتر است، نخواهد رسید.

با توجه به سطح و پیشرفت حداقل رو به رشدی که در داستان و  شخصیت کریستین می‌بینیم، چنین اُفت و توقفی در پایان، حُکم یک سکته در روایتش را دارد! چند نکته خوب و دل‌انگیز در داستان حذف می‌شود (مثلاً یک دید کُلی نسبت به “بِن” یا حتی خط داستانی پسرش “آدام”!) و جایگزینشان به جز سُخن و عملِ مستقیم کارگردان، چیز دیگری پدیدار نمی‌شود. در واقع در آخر این شخصیت‌ها نیستند که تصمیم می‌گیرند و انتخاب می‌کنند، عمل به دست یک پیش‌نوشته از فیلم‌نامه‌ی بدِ اقتباس شده انجام می‌شود. حال همین حالت نشان‌دهنده‌ی ضعف از اقتباس از کتاب این عنوان است، به چه صورت؟ با توجه به تعریف‌های فیلم مشخص است که هدف اولیه ارتقای این قصه بوده، ولی در انتها کورکورانه تصمیمات برگشت ‌می‌خورند! صحبتم این‌جاست که (تفاوتی ندارد پایان خوب/بد اقتباس شده، مهم تعریف فیلم از این داستان است!) چرا باید پایان ساده و به‌دور از هیچ‌گونه خلاقیتی در این عنوان باشد؟ وقتی بیش از “بیسیک بودن” (شما بخوانید “دیگه خیلی سطحی!”) انتخاب اصلی و اولیه باشد، فقط باید افسوس خورد! متاسفانه ‌سرنوشتِ کریستین و البته بِن، با اینکه شخصیت‌پردازی قابل قبولی دارند، در پایان بسیار بد است؛ با پیچش و برگشت به یک نقطه‌ی کلیشه‌ای، جز پسرفت صفت تازه‌ای نصیب فیلم نخواهد شد (مقایسه‌ی ابتدای ماجرا با آخرش کلاً چیز دیگریست!)

یکی از بهترین مثال‌ها برای درکِ این همزادپنداری و همیار شدنِ با کریستین که در ابتدا اشاره کردیم، مواجه با لحظاتِ حائزاهمیت‌ترِ است؛ مثلاً ترسِ عمیقی که در ادامه‌ی همین سکانس وجود دارد، به موجب درست پیاده شدن و بازگو کردن منظمِ حالاتِ روانی کریستین، در شرایط مختلف است! (پایان همه چیز را تحت‌الشعاعِ قرار می‌دهد!)

داستانی که این فیلم روایت می‌کند با توجه به سرنخ‌ها و شواهد اصیلش، شدیداً به بیراهه می‌رود؛ به عنوان مثال، یکی از چند مواردی که می‌توانست پایان باشد (با توجه به تعریفیات فیلم) می‌توانست این باشد که، «دقیقاً بعد از اینکه کریستین متوجه‌ی فرد حلمه کننده‌اش شد (یعنی بِن)، هرگز نمی‌توانست فراموشی را درمان کند و رابطه‌ی بِن-کریستین در نقطه‌ای با افسوس و پشیمانی، امّا وفاداری و عشق بِن به کریستین تمام می‌شد (بیشتر اینکه “فراموشی” نباید درمان می‌شد، موضوع اصلی است)» جمع بندی و سُخن آخر؛ “قبل از اینکه بخوابم” عنوانی متوسط است که مشکلات زیادی به موجب دست کم گرفتن خودش دارد. شخصیت‌پردازی کریستین و همراهی مخاطب با او و وجود محرکِ همزادپنداری عالی با این شخض، ارزش تجربه را دارد. فیلم به هیچ عنوان حرفِ جدید یا خاصی برای اضافه کردن به این سبک در سینما ندارد و با ساده‌ترین عملگرها قصه‌اش را تعریف می‌کند؛ از همه مهم‌تر فیلم بی‌حاشیه و بدون ادعا است، که برای اولین بار درباره‌اش باید اشاره کرد، شاید هرگز نباید خودش را بی‌حاشیه و بی ادعا معرفی می‌کرد!

نقل شده از گیمفا

[ad_2]

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها