[ad_1]
فیلمی متفاوت با ظاهری فریبنده که با نگاه اجمالیتر تقریباً متوجهی این موضوع خواهیم شد که “شیطانِ نئونی” (The Neon Demon)، تمامیِ فاکتورهای لازم برای تبدیل شدن به اثری خوشساخت و قابل تحسین را دارد؛ ولی افسوس که به دلایل متعدد ریز و بیشتر ناهماهنگیها، لغزشهایی تمام عیار پیدا میکند! اصلیترین مشکلِ فیلم، ناتوانی در جمع و جور کردن درستِ هر یک از عناصُر موجود، دقیقاً سر جایِ خودشان است؛ به طوری که قطعاً فیلم در بسیاری از دقایق، نمیتواند مسیر مشخصش را “کنترل” کند و هر بار از طریق یک شیار، تعداد زیادی از این عناصُر بیرون از چارچوب میپرند! فیلمِ “شیطانِ نئونی” قطعاً پُتانسیل بسیار بالایش را در نقاطی هدر داده و این مشکلاتِ و هدر رفتنها، ضربهی بدی به پیکرهی اصلی میزند. با بررسی این عنوان، در ادامه با من و سینما-فارس همراه باشید.
از نورپردازی و نئونهای فیلم شروع کنیم، مبحثی که محرکِ بی چون و چرای کُل این قصه است؛ قابهای “شیطان نئونی” بدون شک با توجه رنگبندی بسیار خاص و نورپردازی فوقالعاده پرجزئیات در هر صحنه، چشمنواز هستند. خلقِ اتمُسفری پر از نویزهای زننده و نئونی (رنگها) در راستای محتوای و بخشهای دیگر، کاربلدی میخواهد؛ قضیه قدیمی و همان تکنیکهای حیرتانیگز استفاده از رنگ است. وقتی با استفاده از رنگبندی دیگر نیازی به گفته شدن برخی مسائل نباشد، همانطور که فیلمسازانِ بزرگ از چنین نورپردازی یا بهتر بگوییم “رنگ”هایی برای نشان دادن حسِ درونیِ شخصیتهای قصهشان استفاده کردهاند. در راستای محتوا یا هر بخش مدِ نظر دیگر، چنین عنصری از تقویتکنندهها به شمار میرود و استفادهی درست از آن، هرگز منجر به نتیجه بدی نشده! حال تمرکز نکردن برروی این بخش از ریشه شاید چندان خللی ایجاد نکند، موافقید؟ امّا، اینکه ادعاها با زبان بیزبانی در جای-جایِ “شیطانِ نئونی”، از سر و کولِ رنگها و نورپردازی چشمنواز بالا میروند، حتماً انتظاراتی به وجود میآورند (فیلم قطعاً شیک! بودن را به هر چیز دیگری ترجیح میدهد، ولی به این معنی نیست که هرگز در لحظاتی درست عمل نکند!)
به چه دلیل و با کدام ارتباطی چنین قابهای حتماً “زیبایی” باید با داستان و روایت محتوا یا هر چیز دیگری در دراز مدت مرتبط باشند؟ جالب است که صحبتِ اصلیِ فیلم و به قول معروف فَکتش! درمورد همین زیباییها و چشمنوازیهاست. ولی از این طرف بالکن، از زیبایی بصری برای بالاتر رفتنش در لحظه استفاده کرده… مسائلهی آشنایی نیست؟ از موضوعی برای تخریب خودش استفاده کنی. خیر! چنین چیزی حداقل در “شیطان نئونی” وجود ندارد و یا در نقاطی محدود، اصلاً دیگر “گیرا” نیست. مثل این است که در “سیستم” کار کنی و از بدی سیستم بگویی! اصلاً نیازی به این نبوده و نیست که انتقاد/دفاع از زیبایی شود و حتماً هر بازیگر یک مُدل باشد یا هر قاب نهایتِ زیبایی را در عین بیربطی با قصه داشته باشد! مخاطب هم متوجهی این مثلاً ارجاعها به آخر داستان یا حتی رنگبندیهای خاص برای غرق شدن “جسی” در غرور زیباییش میشود، امّا به عنوان یک جمعبندی “ارزشمند” نیستند! به هیچ عنوان “تماماً” چنین عَملی در خدمتِ محتوا نیست و نمیتواند به درستی چنین ارتباط پُتانسیلداری را شکل دهد و به قول معروف این نقطهی ارتباط دهنده، لنگ میزند! (افسوس! شخصاً چنین فضاسازی و نورپردازی که در این فیلم وجود دارد را خیلی میپسندم! ولی خب نقد جدا، نظر خیلی شخصی جدا!)
امّا ارجاعهایی به کلیتِ داستان را میشود پیدا کرد که طبق گفتهی اول مقاله اکثرا اِلمانها وجود دارند، ولی در کنار یک دیگر چفت و بس ندارند؛ بیشتر دقت کنید، از همان نماهای ابتدایی به نوعی خبر از اتفاقات نیامده و سرنوشت شومِ “جسی” و ارجاعهای به این مسئله هویداست، در صورتی که اصلاً این بخش “مستقلش” کافی نیست و عواملی که تاثیرگذاری برروی چنین موضوعی دارند، یکی دوتا نیستند! اندکی بیشتر مسئله را باز کنیم؛ در آغازِ داستان و با شاتِ خونآلودی از جسی و حتی محیطی نئونی-قرمز، حداقل اندک اشارهای درست به آخر داستان وجود دارد. در چند نقطه که تمرکز بیشتری کنید، با مسائل مختلفی که در پیرامون هدف اصلی داستان وجود دارند، برخورد خواهید کرد؛ چیزهایی مثل غرق شدنِ جسی در این دریای خروشان! یا نقد و حمایتهایی که از چنین سناریویی، وجود خواهد داشت. همگی این موضوعات را میبینیم، امّا آیا چون فقط “وجود دارند” دلیلی بر قابل قبول بودنشان است؟ خیر با یک کلی نگری، نتیجهی خوبی دریافت نخواهد شد و فیلم در حفظِ این بخش ناتوان است!
خب در رابطه با ادامهی مبحث قبلی،اول از همه روند و ریتمِ فیلم کسلکننده و فاقد هرگونه هیجان یا جذبهای برای ادامه یا تفکر بیشتر روی مسائل است! وقتی فقط و فقط به چشمهای شما توجه شده و حتی چند خط داستان درست حسابی که وجود دارد را برای مخاطبش با همین فُرم بیمیل میکند، دیگر چه انتظاری برای پیاده شدن درست اصل قصه میماند… هر بار “شیطانِ نئونی” آنقدر به لحظاتِ بیاهمیتتر و بیشتر “فُرم” فریبندهاش میل میکند، که مخاطبش بیشتر کلافه میشود! فیلم و قصهاش از نبود یک “هماهنگی” شدید بین بخشهای مختلفشان رنج میبرند؛ این در حالی است که برخی از وقایع یا خط داستانیها با اندکی زمان بیشتر برای خودی نشان دادن، میتوانستد چنین ایراداتی را رفع کند. در عوض این ایرادات! لحظاتی بسیار بیاهمیت مثل نشان دادن یک “شو” و فراز و نشیبهایش، آنچنان کشِدار هستند (چه از لحاظ فُرمی، چه مثلاً تکمیل کنندهی قصه) که به خستهکنندگی و بیاهمیتی چند اِلمان درست دیگر هم، ضربهی بدی میزنند. مثلاً در روایتهایی که فیلم باید حداقل کمی ماجرا را بیشتر باز کند، عملاً عقب میماند (چندین مثال: جسی و خانوادهاش، ماجرای دین، فکت در مورد زیبایی!) به غیر از این موارد، وجود سکانسهایی شلخته و الکی شبهبزرگ و مثلا عمیق، مشکل دیگر این روایت در نگاهی کلیتر است.
نویزهای توأم با نامشخص بودن صحبت یا حالتِ کنونی هر کاراکتر، به دل نمینشیند و به طریقی که اصلا کمکی به بُعدهای دیگر نمیکند، فقط ناتوانی کارگردان در چنین سکانسهایی را در دارز مدت میدهد. مثال دقیقی از این نوع “ناموفق” بودن در اصل و نهایت قصه، غرق شدنِ جسی در این منجلاب است؛ در بخشِ ورودش به اولین استیج، اصلاً در هیچ صورت چنین مُهمی به رنگ و بویِ اصل داستان نیست و بیشتر از هرچیزی اضافه و آبکی به نظر میرسد و یکبار مصرف و جداگانه بسیار به دل مینشیند و تحسینهایی به همراه دارد؛ در همین مقاله و تصاویرش خوبی یکباره را نشان دادم! ولی خب وقتی به هدف و چرایی بیشتر بنگرید، خب جالب نیست (حال کاری نداریم که واقعاً به جا بودنِ المانها و گیرایی چنین مطلبی، خوب است!) با توجه به تمامی مطالب گفته شده، مشخص است که شخصیتپردازی هم به شدت لنگ میزند؛ باید تا جایی که میتوانید! صبر کنید و دقیقهها را بشمارید که بالاخره شیطانِ نئونی تِکانی اساسی به خودش و شخصیتهایش بدهد.
شخصیتها بیشتر از اینکه به سمتِ چند بُعدی بودن و در نتیجه همزادپنداری بیشتر مخاطب با آنها پیش بروند، در پسِ اینهمه ایراد به وجود آمده تکبُعدی به راهشان ادامه میدهند! اصلاً هرگز چنین موضوعاتی که ما واقعاً به زور از حلقِ این عنوان بیرون میکشیم، چیزی نیست که پیادهسازی مورد قبولی بوده باشد و بیشتر زرنگیِ ما از بیرون کشیدن عوامل نانوشته و ناخواسته در جوانب مختلف است! پیچشهایی وجود دارد؛ بله، شخصیتهای مختلف مثل “سارا”، حداقل حسرت یا اندک عُمقی دارند یا دیگر شخصیتها مثل “روبی” کمبودها و نیازهایشان مشخص است. اصلاً همین که بگوییم انگار فیلم در پسِ زمان طولانی، برای هر کاراکتر مثل “دین” عکاسِ جسی وقت کمی گذاشته، مشخص است جایی زیادهروی یا شاید کاستی صورت گرفته و این مسئله کلاً در همه جا به جز شخصیتها صادق است، که ایراد به شمار میرود…
به عنوان جمع بندی باید بگوییم، واقعاً “شیطانِ نئونی” میتوانست به فیلمِ موفق و کاملاً متفاوتی تبدیل شود، چون اکثر عملگرهای مورد نیاز را دارد؛ امّا به هیچ وجه پیوسته پیش نمیرود و از ایرادات زیادی در اجرا و هماهنگی کلیاش بهره میبرد. فیلم به آرامی داستانش را روایت میکند و باید تا آخر فیلم منتظر بمانید و این انتظار در مقابل نتیجهی نهایی چیز بهدرد بخور یا قابل تحملی نیست. نظراتِ شخصی میتواند متفاوت باشد، شخصاً امکان دارد چنین فیلمی را با دلایل مختلف، به اشخاصی پیشنهاد بدهم؛ ولی در صورت تمرکزِ بیشتر و با دیدگاه بررسی و نقد، این اثر ضعیف است و احتمالاً اکثر مخاطبانش را ناامید کند.
نقل شده از گیمفا
[ad_2]