پرونده: نقد و بررسی فرنچایز Evil Dead | خون، هراس، جنون و بقا (بخش دوم)

[ad_1]

فرنچایزِ محبوب “شیطانِ مرده” (Evil Dead)، سال‌های سال مورد توجه هر دو دسته‌ی مخاطبان معمولیِ سینمای وحشت و مخاطبان جدی‌تر (منتقدان) قرار گرفته است؛ همواره این سه گانه، جایگاه پررنگی در دهه‌ی ۸۰ و خصوصاً فیلم‌های “ترسناک” داشته است، چرا که به نوعی آغاز کننده‌ی راهی جدید بود و تلفیقی از سبک‌های مختلف و نوآوری‌ را به بهترین شکل در خود جای داده بود. با توجه به این‌که نسخه‌ی جدیدِ این مجموعه خبر ساختش رسماً تایید شد، به همین خاطر به عنوانِ یک “پرونده” تمامیِ نسخه‌های منتشر شده از این فرنچایز را بررسی خواهیم کرد؛ از دهه‌ی ۸۰ و ۹۰ این مجموعه شروع خواهیم کرد و بالاتر و نزدیک‌تر به نسخه‌ی ریبوت ۲۰۱۳ و در آخر سریال جدید یعنی “اَش علیه شیطانِ مرده”، که آخرین اثری که از این فرنچایز محبوب که چند سال گذشته به دست مخاطب رسید است، به‌طور کامل خواهیم پرداخت! هدف این “پرونده” مرور خاطرات!، بررسی چگونگی اُفت و پیشرفت این مجموعه و صد البته آماده شدن برای فیلم جدید و انتظاراتی که از آن داریم خواهد بود. در ادامه‌ی این مقاله‌ی دو قسمتی، با من و سینما-فارس همراه باشید.

بازگشت دوباره‌ی “اَش ویلیامز” یکی از بهترین خبرهای چند سال اخیر برای طرفداران این فرنچاز بود؛ هرگز هیچ شخصی نمی‌تواند جای “اَش” را بگیرد، واقعا “شیطانِ مرده” بدون “بروس کَمپِل” چیزی کم دارد!

ادامه‌ی مستقیم سه گانه، آن هم به صورت یک سریال کامل و منتشر شدنش طی چند سال گذشته، تقریبا یک آرزوی باورنکردنی برای تمام طرفداران این مجموعه بود؛ کارگردانان جدید، حضور و دخالت نویسنده و کارگردان اصلی این مجموعه “سم رِیمی”، بار دیگر نوید یک اثر کاملا اصیل و لذت‌بخش از مجموعه‌ی “شیطانِ مرده” را می‌داد. سریال در سه فصل منتشر شد و به‌طور خلاصه، دقیقا “نیمه” باقی ماند و بعد از کنسل شدنِ فصل چهارم، چنین سریال پرخرجی نتوانست مخاطب و ضررش را جبران کند، که واقعا خبر بدی بود؛ البته که همین سه فصل هم، برای تمامی مخاطبان جدید و قدیمی قابل قبول و لذت‌بخش بود! شکل کلی قسمت‌های این عنوان به نوعی مانند یک سفر جاده‌ای دیوانه‌وار است، که بهانه‌ای برای تولید ایده‌ها، تنوع متفاوت هر بخش، گسترش کتاب “نکرونامیکان” (ناترون دیمانتو!) و شیطان‌ها و در آخر اضافه‌ کردن انواع و اقسامِ شخصیت‌های مختلف فرعیِ دیگر است. سریال مخلوطی همه جانبه و عالی در همه‌ی بخش‌هایش بود، با این حال از نادیده‌شده‌ترین سریال‌های چند سال اخیر است!

ورود “شیطان”‌های جدید و گسترشِ نفرینِ کتاب به سرتاسر جهان، راه تازه‌ای برای سریال و بهتر بگوییم “مجموعه” در نظر گرفت، که البته موفق به انجام درستش و نتیجه‌ی نهایی خوبی هم شد.

فصلِ اول با نشان دادنِ دوره‌ی میان‌سالی “اَش” و بازگشت دوباره‌ی شیطان بعد از چندین سال شروع می‌شود؛ در همین ابتدای کار روایت سریال، خیلی از نکاتی که هرگز در سه گانه به آن توجه نشد را بازگو و بیشتر بررسی‌شان می‌کند. پخته‌تر شدنِ شخصیت “اَش” و کمدی مخصوصِ به بازیگرش “کمپِل” دیدنی‌تر و لذت‌بخش‌تر از گذشته است (نسبت به نسخه‌ی دوم و سوم، نسخه‌ی اول که کلا متفاوت است!) اضافه شدنِ شخصیت‌های فرعی و همراه مانند “پابلو” و “کلی” و دیگران، تشکیل یک تیم برای شکار شیطان در وهله‌ی اول بسیار متفاوت به نظر می‌رسد؛ اما زمانی طولانی‌ برای اینکه متوجه‌ی “فوق‌العاده” بودن مسیر جدید شویم، نیاز نیست! بله بدون شک، این سریال اصلاً مخاطب معمولی را نمی‌تواند راضی نگه دارد، پر از مشکلاتِ ریز و درشت است، اضافه‌گویی‌ها و بیراه رفتن خط‌های داستانی دارد، اما برای شخصی که فرنچایزِ “شیطانِ مرده” را دوست دارد، یک بهشتِ تمام عیار است و هرگز چنین موضوعاتی در لذت بی حد و مرز تداخلی ایجاد نمی‌کنند! دیوانه‌وار بودن تمامی اِلمان‌های ریز و درشتِ سریال با بازگشت به همان فرمولِ همیشگی موفق نسخه‌ی دوم بعد از چندین سال طولانی‌، واقعا “نایاب” است (البته که همان چیزی است که مخاطبان این سریال می‌خواهند!)

تقریبا بین حجمِ عظیمی از اکشنِ خون‌بار و کُمدی، گاهی لحظاتی “مهم” وجود دارند، که همین لحظات به تنهایی قدرت و کششِ کافی را برای تاثیرگذاری دارند؛ واقعا “اَش” هیچوقت نمی‌تواند اطرافیانش را زنده نگه دارد.

هر قسمت با معرفی چندین بخشِ دشمن‌های متفاوت، اِلمان‌های مختلف و متنوع جدید، ارجاهای کاملا درست به گذشته و خاطره‌انگیز بودنشان (اصالت!) اصلا تکراری نمی‌شود؛ همین موضوع نشان دهنده‌ی “قدرتِ” این سریال در تک-تک قسمت‌هایش در کل فصل‌ها است. بازگشتِ “اَش” به ماجرای «اول شلیک کن، هرگز فکر نکن!» حس عجیب و خاطره‌ی قدیمی به همراه دارد. با پیشروی در هر قسمت و خط‌های داستانی مختلفِ بیشتر “پیش‌زمینه” بودن فصل اول، بالاخره ماجرا در انتها مجددا به همان کلبه اصلی منتهی می‌شود! که خود به تنهایی دست کمی از سه گانه ندارد و نشان‌دهنده‌ی ارزش بالای این بخش (کلبه) از نظر سازندگان است و دقیقا موضوعی خواهد بود که ما هم به دنبالش هستیم؛ به مانند بررسیِ سه گانه، خیلی از وجهه‌های مختلف مُکملِ یک‌دیگرند و در فصل دوم و سوم، بیشتر توضیح داده خواهد شد. فصل دوم با ورودِ شیطان به دنیای معمولی و محوریتِ بازگشت”اَش” به خانه و شهرش، پایه را بنا می‌کند؛ می‌دانید بدون شک یکی از بهترین نقطه‌های داستانی که تا به حال در این سریال بوده، چرا دقیقا در همین فصل است؟

اطرافیانِ “اَش” و تقابلشان با شیطان، معمولاً با تنشِ بیشتری همراه است؛ در این وضعیت‌ها سریال تغییر جهت می‌دهد و تقریباً به مانند ریبوت عمل می‌کند!

همانطور که در بخش اول پرونده و بررسی قسمت اولِ سه گانه اشاره کردیم، هرگز به وجهه‌ی سرنوشتِ “اَش” در مقیاس بزرگ‌تر و چگونگی عذاب وجدانش اشاره‌ای نشد و گسترش دنیای این فرنچایز هم، هرگز پیشرفتی نداشت؛ همیشه در پس کمدی گاهاً اضافی در کل سریال، جدیت “تام” را کم داشتیم و با معرفی دشمنِ جدید و ذهن‌خوان در اواسطِ این فصل، بالاخره شاید یکی از بهترین قسمت‌های سریال، یعنی قسمت ۷ از فصل دوم معرفی می‌شود! این قسمت به عمقِ ذهن “اَش” نفوذ می‌کند و ما از دیدگاه‌های دیگری، حداقل اندکی به اتفاقاتِ کلبه نگاهی “نو” می‌اندازیم و وجهه‌ی تکمیل‌کننده تمامی قسمت‌ها و سه گانه اصلی، بالاخره در این قسمت حضور دارد (فقط از نظر افرازِ “رویِ” دیگر شخصیت “اَش”، کار فوق‌العاده‌ای انجام شده! نه اینکه چرا این قسمت طراحی فنی و پیچیدگی فُرمی دارد!) “اَش” در طول زندگی‌اش بارها از ناامیدی، جنون و سرنوشت تراژیکش دوری کرده و همیشه به عنوان انسانی “مقاوم” پیش رفته است؛ اما از نگاه دیگر و اینکه «اَشی اسلَشی!»  شاید واقعا دیوانه شده باشد و کل دوستان خودش را تکه-تکه کرده، راستش خیلی تاثیر گذار است و جنبه‌ی خیلی خاصی دارد.

برگشتِ به خانه و دیدن چنین صحنه‌هایی یکی از درگیر کننده‌ترین لحظات فصل اول و کُل سریال است؛ موضوعی که “اَشِ” شوخ طبع و پرانرژی را در چند ثانیه، تا مرز نابودی می‌کشاند!

کمدی خلق شده تا به اکنون و بیش از حد استفاده‌اش در سریال، دقیقا عملی انجام داده تا این قسمت و این وجهه‌ی داستان برای “اَش”، به موضوغی شدیداً جدی و مهم تبدیل شود. در تفکراتِ “اَش”، همیشه به خاطرات و دور بودن از زندگی که همیشه آرزویش را داشته، هر از چندگاهی “خوب” یا “بد” اشاره‌ای می‌شود؛ اصلا عمقِ این شخصیت در پس سرخوشی و همیشه جوک گفتن‌اش، کاملا پیچیده و قابل درک است. هرگاه حتی لحظه‌ای با جدیت صحبتی درموردِ گذشته‌ی غم‌انگیز می‌شود، روایت به عمقِ ماجرا و هراس هولمان می‌دهد؛ البته که آن‌قدر هم عالی نیست و طنزِ زیاد از حد و آبکی برخی مواقع، گاهی توی ذوق می‌زند! کمدی در سه گانه (نه قسمتِ اول!) بدین صورت پدیدار نبود و وضعیتش خیلی بهتر بود، ولی چنین موضوعی در سریال مقداری پسرفت داشته است. جدی بودن خاصِ قسمتِ ۷ از فصل دوم، واقعا جالب توجه است؛ تئوری‌هایی مطرح می‌شود، که اگر دوست‌دار قدیمیِ “شیطانِ مرده” باشید، شاید دیوانه‌وار این قسمت را دوست داشته باشید!

ارجاهای مختلف و دیدار با شخصیت‌های قدیمی یا هرچیز دیگری خیلی فوق‌العاده است؛ بازگشت “شِریل” و دیدار مجددش با “اَش”، یادآور خاطرات گذشته بود.

پایه‌ریزی اندکی برای بازگشت به شهر قدیمی “اَش”، مرور خاطرات جنون‌آمیز و بالاخره قسمتِ ۷ حتی می‌تواند پایانی بر قصه باشد! (بسیار بستگی به مخاطبش دارد، شخصا چنین موضوعی را پسندیده‌ام) با پایان یافتن فصل دوم و شروع فصل سوم، فقط به این موضوع باید اشاره کرد؛ فرمولِ موفق جواب پس می‌دهد! فصل سوم همه‌ی ویژگی‌های پرانرژی مجموعه و اکشنِ شیطانِ مرده‌ای را دارد و فقط و فقط بهانه‌تراشی کافی است، تا هر قسمت بدونِ مغز فقط خون و خون‌ریزی باشد. همان‌طور که تقریباً بدیهی است، معرفی شدن دخترِ “اَش”! اصلا چیز مثبتی نیست و موضوعی خیلی “پَرت” بود. ضعیف‌ترین فصل، آخرین فصل “اَش علیه شیطانِ مرده” است؛ داستان نکاتِ تکراری و بد زیادی دارد، به طوری که اصلاً دیگر روایت اهمیتی ندارد و فقط روح خالصِ ترسناک-کمدیِ جذابی که در سریال وجود دارد، ارزشمند خواهد بود. اما از داستانِ فصل‌ها که بگذریم، به بخش‌های دیگری که در سریال پر اهمیت هستند می‌رسیم؛ شخصیت‌های جانبی فوق‌العاده و تیم بعضاً خل و چل تا دندان مسلح، خیلی خوب با سریال جور در می‌آیند. (اگر از مخاطبانی باشید که مثل “من” به وحشتِ خالص قسمتِ اول یا ریبوت علاقه دارید، کلاً باید تفکرتان را تغییر دهید! کلاً سریال متفاوت است!)

از بهترین قسمت‌ها برای بررسی شخصیت درمانده‌ی “اَش” و اتفاقاتی که برای او افتاده… این قسمت متفاوت از دیگر بخش‌ها است و شاید از جدی‌ترین قسمت‌های سریال باشد!

در طول داستان بارها و بارها این تیم، موجب خلق اکشن‌ها و تنش بیشتر در موقعیت‌های چند “مرحله”‌ای می‌شوند؛ رابطه‌ی “اَش” با این دو شخص (پابلو و کلی) یادآور داستانِ همیشگی خودش و دوستانش در زمان گذشته است، که در دراز مدت بالاخره بعد از خیلی سال “اَش” اندکی به خانواده‌ی هرگز نداشته‌اش خواهد رسید و واقعا این موضوع و این روابط عالی هستند. “پابلو” و “کلی” به عنوان افراد ناپخته‌تر، به همراه اَش افتاده‌اند و به مرور زمان قصه جالب‌تر می‌شود، به نوعی که مهم‌ترین وجهه‌اش طنز جالب است. گروهی که دندان به جگر نمی‌گذارند و اعمالِ این چند نفر باعث خلق کمدیِ واقعا جذابی در برخی نقاط می‌شود؛ بله، واقعا تفاوت اندکی در هدف نهایی ترسناک-کمدی سه گانه با کمدی‌های این سریال وجود دارد (جز اندکی ضعف در برخی نقاط نا به جا) در کل به آن ضعف نباید گفت، کمدی بیش از حد است و در بخش‌های به سریال ضربه زده، اما هم زمان واقعا خنده‌آور و انرژی خاصی به همراه اکشن خون‌بار دارد، که خوب یا بدش جز در فرنچایز “شیطانِ مرده” و مجموعه‌اش، نبوده و نیست! (این جمله را در قسمت سوم هم گفتیم، دیگر ایرادها برای بخشِ داخلی فرنچایز است!)

درگیری‌های این گروه تا دندان مسلح به جادو، سلاح سرد و گرم بسیار دیدنی و هیجان‌انگیز است؛ اما اگر به دنبالِ وحشت نابِ قسمتِ اول مجموعه هستید، ناامید خواهید شد!

افسوس که با کنسل شدن سریال، شخصیت‌های جانبی و اکثر اتفاقات سرنوشتشان مشخص نشد؛ مثل همیشه، نیمه رها شدند و پُتانسیل بالای خصوصاً “پابلو” برای خلقِ داستان و پیش‌زمنیه‌های مختلفی که درباره‌اش بنا شد، بی‌نتیجه نهایی باقی ماند. این شخص فارق از هر وجهه‌ی دیگری، واقعاً می‌تواند داستان جالبی در شیطانِ مرده‌های بعدی داشته باشد (بیشتر منظور مد نظرمان سریال است، فیلم هم باشد بد نیست!) رابطه‌ی “کلی” با “پابلو” و البته مانورهای که در سریال حتی روی “کلی” انجام شد، مطمئناً باید پایانی برای جمع‌بندی‌شان داشته باشیم! وضعیت سریال در خط‌های داستانی برخی شخصیت اصلاً مشخص نیست و برخی وجهه‌ها در تضادی عجیب گیر افتاده‌اند؛ مثلا همین دو شخص در فصل اول عالی ظاهر می‌شوند، اما فصل‌های بعدی تمرکز رابطه‌ی میان “کلی” و “پابلو” کمتر پرداخته می‌شود و بیشتر موضوعات به حاشیه می‌روند. تضادِ بعدی آنجاست که راه را برای اکشن بیشتر باز می‌کنند و واقعا کدام اهمیت بیشتری دارد؟ «شخصیت‌پردازی درست و حسابی در سریال ترسناک-کمدی» یا «اکشن و خون خون‌ریزی دل‌چسب بیشتر و همیشگیِ شیطانِ مرده» به شخصه، حتما مورد اولی را در همه جا تایید می‌کنم! ولی…

دختر “اَش” و خط داستانی‌اش، اضافه و بدردنخور هستند؛ “برَندی” شرایط لازم و پیرنگ جالبی نه برای شخصیت “اَش” نه برای خودش دارد!

به‌روزرسانی تکنولوژی و استفاده‌‌ی عالی برای سریال موضوع دیگر است؛ استفاده از جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری امروزی و ترکیبش با خون و خون‌ریزی “شیطانِ مرده”، ترکیب لذت‌بخش و مریض گونه‌ای به وجود آورده است. با اینکه این موضوع در مغایرت با ایده‌ی اولیه در قسمت اول سه گانه است اما باز هم، نتیجه نهایی دست کمی از همان اصلی‌های دیگر ندارد (این قسمت اول دردسری شده!) سریال در هر قسمت، واقعا هزینه زیادی متحمل شده و جلوه‌های فوق‌العاده‌ای هم تحویل دهد؛ جلوه‌های بصریِ مختلف، طراحیِ خاص متفاوت و حتی گریمِ سنگینِ اکثر موجودات، سبک و سیاق عجیب خودش را دارد و باعث تعجب است، که چگونه یک سریال در تک-تک ثانیه‌هایش بتواند این‌همه وسواس روی بخش‌های مهم گذاشته باشد و بتواند در درازمدت هم نتیجه را عالی نگه دارد. اگر متوجه شده باشید، بودجه‌ی این سریال زیاد است، اما مخاطبانش به اندازه‌ی کافی نیستند و یکی از دلایلِ کنسل شدنش همین بود! برای تغییرِ سبک “رِیمی” در ابتدا و چیزی که سعی داشت پایه‌گذارش باشد (تاکید بر جلوه‌های واقعی‌تر) تغییر به جلوه‌های کامپیوتری شاید هزینه‌ی زیادی داشت، ولی باید توجه داشت این قضیه به بهترین حالتش تاکنون پیاده شده و قابل تقدیر است (متاسفانه بدترین اتفاق و توهین به این سریال تا به اینجا تغییرات نیستند، بلکه فقط نادیده شدنش است!)

باز هم به همان نقطه‌ی انتهاییِ “قسمت سوم” رسیدیم؟ واقعا چه وقت زمانِ ادامه‌ی داستان و به تصویر کشیدنِ این آخرالزمان است؟

خُشکی و واقعی بودن بیش از حدِ ریبوت همان‌طور که در بررسی‌اش اشاره شد، بد نیست و اتفاقا عالی است؛ ولی کشش خلقِ لحظات دیوانه‌واری مثل سه گانه و حتی سریال را برای فرنچایز نداشت و هویت جدید خودش را داشت. سریال اما، دقیقا فرمولِ قدیمی خودش را با ترکیب نَرمی از ریبوت جدا کرده و دقیقا ادامه دهنده‌ی راه قدیمی، الخصوص قسمت دوم را پیش گرفته است (نکته‌ مثبتی دیگر!) کوتاه بودن زمان هر قسمتِ سریال نسبت به دیگران، از خسته کنندگی یا چرخه‌ی تکرار جلوگیری کرده است؛ قسمت‌هایی وجود دارند که زمان نسبتاً کمتری دارند، ولی بهتر و جمع‌جورتر به هدفشان رسیده‌اند. حال شاید فکر کنیم، بودجه‌ برای این قسمت‌ها کافی نبوده و یا بیشتر کشش نداشته باشند، ولی هرگز چنین نیست! سریال سناریوهای زیادی دارد، که هرکدامشان را بعد از چند قسمت یا اکثراً تک قسمتی خاتمه می‌دهد و به سراغ بعدی می‌رود؛ این موضوع از تکراری‌ شدن سریال، به طرز کاملاً “موفقی” جلوگیری می‌کند و هر روایتِ چند قسمتی با بهترین وضعیت در یک “خط مستقیم” پیش می‌رود، که هرگز ریتم کند و یا به اصطلاح “قطع” نمی‌شود.

“روبی” و “کِلی” ماجراهای زیادی را پشت سر گذاشتند، ولی در آخر خط داستانیشان چندان جالب توجه به پایان نرسید؛ البته که با احتمالِ ساخت فصل جدید در زمانی نامعلوم، امید ضعیفی برای “جبران” وجود دارد!

طبق گفته‌ی قبلی، واقعا چنین وضعیت یک‌دستی وجود دارد؛ تمامی خط‌های داستانی و عملگرهای زیاد سریال اگر بد هستند، تا آخر بد پیش می‌روند و نمی‌توانند بهبود پیدا کنند، و بلعکس اگر خوب، خب آخر خوب و کوچک‌ترین کسری ندارند! تعادل این بخش‌ها بیشتر جنبه‌ی مثبت دارد و اکثرا این موضوع در عمل “موفق” شده است. از ضعف‌های سه گانه و مشکل بدشان این بود که نمی‌توانستند “همه” را پخش و با هم داشته باشند، بیشتر توضیح می‌دهم؛ هر بخشی مستلزمِ دیگر بخش‌ها بود، اگر اکشن بیشتر برای فرنچایز لازم بود، باید بخش کلبه و وحشتِ اصلی تنش‌زا حذف می‌شد و دقیقاً وضعیت همان نسخه‌ی سوم می‌شد! اگر کمدی حذف می‌شد، دیگر خیلی از ایده‌های دیوانه‌وار نمی‌توانستند خودی نشان دهند. در کل نه که روند بدی باشد، ولی در ریبوت وجود داشت! خب اما، “همه” را باهم داشتن دقیقاً می‌شود سریال؛ در اینجا هم‌زمان همان اتفاقات و اکشن و کمدی به شکلی متفاوت و دور از هرگونه کلبه‌ای یا هراسی اتفاق می‌افتد، اما وضعیت بارها و بارها تغییر وضعیت پیدا می‌کند و به همان خشکیِ ریبوت برگشت داده می‌شویم و این مزیتِ سریال بودن است.

تنهاتر از همیشه… گویا سرنوشت تنها ماندنِ”اَش” تمامی ندارد؛ شخصیت پردازی “اَش” اصلا سطحی نیست و با توجه و تمرکز بیشتر واضح است، یکی از رَنج دیده‌ترین انسان‌هاست!

این تنوع و “همه چیز” را باهم داشتن، از گسترش دنیای کتابِ قدیمی تا ارتقای “بروس کَمپِل” و “اَش” و مطالب گفته شده‌ی “بالاتر” به چیزی که همیشه به آن نیاز داشته‌اند، یعنی زمان کافی بالاخره دست یافتنی شده است! فارق از هرچیزی در هنگام تجربه، بارها حس “نوستالژیک” و لذت‌بخشی به شما دست می‌دهد، که بعد از چند سال مرور دوباره و ارجاعات هرچند کوچک، حسی ارزشمند است. شخصیتِ “روبی” کجای ماجرا است؟ “روبی” علاوه‌بر اینکه بازیگری قابل قبول مثل دیگر بازیگران دارد، یک نکته‌ی مثبت دیگر با اضافه و وجود این شخصیت در “شیطانِ مرده” پدیدار شده است؛ گسترش داستانِ در جریان فرنچایز “شیطانِ مرده” و بیشتر باز کردن جزئیات، وضعیت و تاریخچه‌ی کتاب “نکرونامیکان” واقعا لازم بود، چراکه آن‌طور که باید هرگز زمانی برای پرداخته شدنش نبود. با آمدن “روبی” به قصه، پی‌ریزی‌های عالی و خط داستانیِ پیرامون این شخصیت قطعاً موجب چنین پیشرفتی شده و مخاطب با نکاتِ عجیبی در فرنچایز که هرگز بازگو نشده، همراه می‌شود. به دلیل اینکه با سریال سه فصلی روبه رو هستیم، کُلی تر باید در مورد نکاتِ نظر بدهیم؛ پس با جمله‌های پشت سرهم بدی‌ها و خوبی‌های هر بخش را نه به ترتیب، اما به‌هرحال اشاره و دلایل‌ چرایی‌شان را ذکر می‌کنیم.

شاتِ عالی که نمایانگرِ خاطرات و ترس‌های زیادی در گذشته‌ی مخاطبان است…

اضافه شدن خط داستانی دختر “اَش” یعنی “برَندی”، یکی از بدترین انتخاب‌ها و اضافه‌ترین شخصیت در این سریال است که نه می‌تواند اندکی تغییر به وجود بیاورد و حتی مثلا تحولِ “اَش” را ضعیف‌تر و بهانه‌ای‌تر جلو می‌برد. دیگر ایراد پدر “اَش” است، شخصیتی به شدت ناپخته و اضافه‌گو که دقت ناکافی برروی اهمیت حضورش و کمدی بذله‌گو و بی‌هدف از نکات منفی سریال است، پدر بارها به نقاط حساسی درمورد “اَش” و “شِریل”  اشاره می‌کند، ولی حتی اجازه‌ی اینکه به حداقل‌ها برسد توسط طنز بی جا و نامفهوم خفه می‌شود. طراحی و اکشن خاص، درباره‌ی دشمنان همگی عالی هستند و حتی خط داستانی‌شان پیش‌زمینه‌ی خوبی هم دارد که برای ادامه راه، مخاطب را مشتاق می‌کند. موسیقی‌ها بسیار فوق‌العاده، پرانرژی و هماهنگ هستند، که در طول سه فصل به هیچ عنوان افتی نخواهند کرد و همین موسیقی، تاثیر مستقیمی بر تنوع قسمت‌ها دارد. کمدیِ زیادی در برخی نقاط خیلی بد است و در شرایطی واقعا به بیراه و زیاده‌روی می‌رود و هر بار وضعش بدتر از قبل می‌شود، چراکه بعضی مواقع مانعی برای دیگر المان‌های پرکشش خواهد شد.

“اَش” جزوی از شخصیتِ واقعی “بروس کَمپِل” است و نزدیک به ۴۰ سال این بازیگر، با تمام وجود برای اجراهایش تلاش کرده است تا مخاطبان، نهایت لذت را ببرند!

لحظات واقعا متمرکز بر وحشت و ترس جدی‌تر و به‌دور از هرگونه کمدی، واقعا بی‌نهایت عالی و بسیار وحشتناک‌تر هستند؛ در طول سه فصل گاهاً شخصیت‌های دیگر کم نیستند و در پس‌زمینه و اتفاقی که برای افراد می‌افتد شاهد عملکرد موفقی هستیم. سفر در زمان به هر قیمتی و در هر حالتی، یک ضعف شدید و شکستی تمام عیار برای فرنچایزِ “شیطانِ مرده” است، دور زدن قوانین حاکم برای مرگ شخصیت‌ها که نکته‌ی منفی دیگر بود، از همین جا به بیرون پریده است! “بال” بهترین شیطان و شخصیت منفی این سریال است و دقیقا پُتانسیل بالای این شخصیت به درستی استفاده شده، که منجر به بهبود خط داستانی “اَش” در نیمه‌ی فصل دوم می‌شود. جمع‌بندیِ خط‌های داستانی مرتبط با یکدیگر در انتهای هر فصل، مختصر و مفید است. بازگشت “اَش” به شهر قدیمی و رفتار مردم همیشه از واجبات بود، حال خوب یا بد مهم نیست!

سریال یا فیلم بعدی هر چه‌قدر هم تاخیر طولانی مدت برای ساختش لازم باشد، بدون شک ارزش صبر کردن را دارد…

بعد از بررسی این فرنچایز، بالاخره به حدس‌ها و انتظاراتی که درمورد فیلم بعدی داریم می‌رسیم؛ قوی‌ترین و نزدیک‌ترین حدس همان‌طور که در خبر اخیر منتشر شد، ادامه‌ی “جدید” به مانند ریبوت است. با توجه به اینکه سریال “اَش علیه شیطان مرده” در نقطه‌ای مشابه با نسخه‌ی سوم به اتمام رسید، بعید به نظر می‌رسید ادامه داستانش در فیلم بعدی روایت شود و یحتمل در صورت تمدید رسمی، در فصل بعدی چنین اتفاقی خواهد افتاد. احتمالاً طبق گفته‌ها، فیلم جدید داستانی متفاوت و جدید  است و شخصاً به نظرم مروبط و نزدیک به عملی که ریبوت انجام داد خواهد بود، تا نزدیک به سه گانه و سریال؛ طبق نقد و بررسی و پرونده‌ی کنونی، هر زمانی اگر ۱ درصد داستان “اَش” دخالتی داشته باشد، اینکه چگونه و چه انتظاراتی داریم از قبل مشخص است؛ اما برای نسخه‌ی جدید از این بخش به بعد به نوعی یک بررسی پیش از موعود از فیلم آمده است! چون زیر و بم را از قبل کامل بررسی کردیم، ولی واقعا چه مواردی و اصلا چگونه باید پیش نمایش را بررسی کنیم؟ بحث درموردِ بخش‌های مهم و الزاماتی که برای عدمِ شکست و موفقیت و تبدیل شدنش به یک “شیطانِ مرده” عالی نیاز است، را مطمئناً جوابگو خواهد بود؛ یعنی بر اساسِ تجربه‌ی قبلی از چنین تغییری در مجموعه (ریبوت ۲۰۱۳)  و عواملی که مستقیماً بر شکست یا موفقیت نسخه‌ی جدید تاثیر می‌گذارند.

Evil Dead (1981) 9/10 “نوآوارنه‌ترین فیلم ترسناکِ سال…” -استِفن کینگ

برای بررسی فیلم جدید و هدف‌هایش موضوعات را به چند دسته‌ی مختلف تقسیم‌بندی می‌کنیم و سعی بر این می‌شود، دلایل درست و منطقی برای بود و نبودها بیاوریم. اول با بازیگران کاملا ناشناخته برای شخصیت‌های جدیدتر شروع می‌کنیم؛ تاثیر منفیِ بازیگران سرشناسی که مستقیماً می‌تواند در عمقِ پردازش آن شخصیت خلل ایجاد کند و بیش از آنکه کاراکترِ “ناشناسی” باشد که در وضعیت آشفته‌ای گیر افتاده، همان بازیگر معروف‌تر شناخته می‌شود. این موضوع در همه فیلم‌ها یا “مورد”ها صادق نیست، اما در این فرنچایز چنین موضوعی می‌تواند به هدف اصلی ضربه بزند. مخاطب علاوه بر اینکه باید با فیلمی جدید و ناشناخته‌های دیگر در این فرنچایز رو به رو شود، باید خودش به دنبال جستجوی شخصی که در چنین وضعی گیر افتاده بیفتد؛ حال اگر که بازیگر چهره‌ای آشنا باشد، هرگز همان حس اولیه و درماندگی مد نظر ما ایجاد نخواهد شد. کاراکتری که در “شیطانِ مرده” ناشناس‌تر باشد، بیشتر فرصت در اختیارش است و با ایفای نقش ناشناس و ناواردتری نتیجه بهتر خواهد شد! (واقعا بازیگر کم تجربه‌تر، نتیجه‌ی نهایی بهتری به همراه دارد!)

Evil Dead 2 Dead By Down (1987) 9/10 “با طلوع صبح می‌میرید!”

خشونت و درجه سنی بزرگسالان، چرا باید نوع “اول” باشد؟ اول بگذارید بگویم نوع اول و دوم مد نظر چیست؛ نوع دوم حتی با اینکه چنین برچسبی دارد، هنوز هم به “اصل” نمی‌پردازد و به قولی هدفش عام‌تر کردن مخاطبانش است و با نشان ندادن مستقیم خشونت و وضعیت‌های ناپایدار روانی، و حتی پیاده کردن رفته‌-رفته چنین الزاماتی اصلاً در خدمت روایت نیست، بلکه به فکر بیننده و پول بیشتر است! در واقع فقط روی کاغذ چنین شرایطی انجام شده، که مثالاتِ زیادی موجود است؛ واقعا فیلم‌هایی بوده‌اند که با اینکه درجه سنی کمتری داشته‌اند، اما محتوایشان بالاتر از “حد” زده باشد. اما نوع اول همانیست که لازم و واجب چنین شیطانِ مرده‌ای است، که ابائی از به تصویر کشیدن هیچ اِلمانی یا محتوایی که لازم است ندارد؛ واقعا چنین انتظاری شاید اندکی عجیب باشد، همه مطمئنیم چنین اتفاق ناگواری حداقل برای شیطانِ مرده نخواهد افتاد، خشونت واضحاً شدید در تار و پود داستان‌سرایی این عنوان پیچیده شده است. مورد بعدی ایجاد چند عملگرِ اضافی باز هم برای مخاطب بیشتر؛ کلاً هر اِلمان و هر نقطه‌ای برای “عام” اضافه یا کسر شده باشد، یک ضعف شدید خواهد بود؛ با اینکه حتی در دهه‌ی گذشته و بازگشت مجموعه‌ی شیطانِ مرده، خلاف این مهم اثبات شد و راه سازندگان مشخص و کاملا اصولی بدون هرگونه اختلالی بود، منتهی با تجربه‌ی کنسل‌ شدن فصل بعدی سریال، اصلا تلاشِ برای “گیشه” بعید نیست! “عام” شدن خیلی تاثیرات مخربی بر فیلم‌های جدیدی که از یک مجموعه ساخته می‌شوند دارد و خواهد داشت.

Army of Darkness (1992) 6/10 “چگونه می‌توان ارتشی را نابود کرد که قبلاً مرده‌اند؟”

جلوه‌های بصری، فضاسازی و خلق اتمُسفری واقعا عالی در مجموعه؛ ولی چرا به تصویر کشیدن چنین فضا و اتمُسفری تفاوت‌هایی دارد؟ تغییر داستان و نبود فضای خفه‌کننده‌ی جنگل و حذف کلبه (طبق اطلاعات) باید با بهتر از آن جا به جا شود. اما در کل این موضوع دو قطب مختلف دارد و نظر نهایی همین اول کار مشخص نخواهد شد؛ اصلا آیا بالاخره نوبت به آن نرسیده که تحولی اساسی در مجموعه صورت بگیرد و “چیزی” جای این “کلبه” لعنتی را بگیرد؟ یا اینکه باید اصالت را حفظ کرد و همان را بهبود بخشید؟ قطعا مورد و قطب اول مرزی برای شکست همه جانبه در صورت اندکی لغزش است! (دقیقا هدف کنونی این فیلم جدید) در هر صورت، عدم توجه به اِلمان‌هایی مانند فیلم‌برداریِ بهتر از نسخه‌ی ریبوت، استفاده نکردن درست از نورپردازی در محیط‌ها که به نظر می‌رسد جای کار بیشتری هم دارد و طراحی صحنه‌های به شدت با جزئیات مشکلاتی به وجود می‌آورد! با فرض بر اینکه کمدی نقشی در “فیلم جدید” نداشته باشد و هدف وحشتی مانند ریبوت باشد، نورپردازی و عملگرهای مرتبط با آن نقش اساسی‌تری دارند؛ مثلا به این موضوع که تا که اندازه در این صورت فیلم می‌تواند از تاریکی و ترس درونی‌ آن و ترکیبش با مکان‌های این فرنچایز استفاده متنوعی کند.

Evil Dead (2013) 7.5/10 “دهشتناک‌ترین فیلمی که ممکن است تجربه کنید” | وضعیت نمره‌دهی نهایی بدون در نظر گرفتن هویت مستقل، اندکی در فرنچایز  بهتر است: ۸/۱۰

موسیقی باید اهمیت بیشتری داشته باشد؛ مطمئناً تمام کسانی که سریال را تماشا کرده‌اند، بر عالی بودن و تاثیرگذاری موسیقی و بهبود دیگر بخش‌ها هم نظر هستند (حتی به سه گانه اشاره‌ای هم نمی‌کنیم، چرا که هرگز به نزدیکی آن هم نخواهد رسید!) با اینکه در ریبوت چنین موضوعی کمی ضعیف‌تر و بی‌جان‌تر شده بود، اما باید توجه داشت با هماهنگی و خلق موسیقی متن عالی، وضعیت فیلم جدید خیلی بهبود می‌یابد. خلق شخصیتی ماندگار به مانند “اَش”؛ واقعا چندان بعید به نظر نمی‌رسد. در نسخه‌ی ریبوت، هم اکنون شخصی به مانند “میا”، هنوز هم ‌می‌تواند یک داستان و ادامه‌ی مستقل با خودش را داشته باشد. وجود شخصیت‌های دیگر، که بتوانند در حد و اندازه‌های موفقیت‌های قبلی ظاهر شوند، از حداقل انتظارات است. “نه” به کمدی؟ اگر چنین وضعیتی در فیلم “جدید” دخالتی داشته باشد، کارگردان و تیم کاربلدی لازم دارد. دلیل اینکه هنوز هم “شیطانِ مرده” کمدی خاصی به همراه دارد، به دو شخصِ “رِیمی” و “کَمپِل”! مربوط است. این دو پایه‌گذار روشی جدید بوده‌اند و به نظر می‌رسد، بدون دخالت آن‌ها چنین کمدی موفق و ایجاد نخواهد شد؛ دانستن این موضوع و عملکرد ریبوت به شکلی متفاوت باعث موفقیتش شد، پس فیلم جدید بهتر است همین روش را در پیش بگیرد.

(Ash vs Evil Dead (2015-2018 “اَش شجاعتش را دوباره به رخ می‌کشد…” | فصل اول: ۷/۱۰، فصل دوم: ۷٫۵/۱۰، فصل سوم: ۶/۱۰

سُخن آخر؛ با توجه به انتظارات بالایی که مخاطبان این مجموعه از فیلم جدید دارند، قطعا باید اثری لایق نام “شیطان مرده” منتشر شود. هوشیار بودن سازندگان در طول چند سال گذشته به موضوعات مختلف پر اهمیت‌تر، جداکردن شیطانِ مرده‌ای دیگر که جواب پس داده و درس‌هایی که می‌توانند از سریال بگیرند، به وضعیتی تبدیل شده که می‌توان امید بسیار بالایی به موفقیت نسخه‌ی جدید داشت!

نقل شده از گیمفا

[ad_2]

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها