[ad_1]
سریال I Am Not Okay With This، یک مسیرِ مشخص شده و جدید پیشرو دارد و بیشتر از اینکه به فکر یا درگیریِ با جزئیات باشد، برروی نقطهی اصلیاش متمرکز شده و به عنوان یک پیشدرآمد، عالی عمل میکند؛ در این یاداشت با بررسی این موضوع و اینکه به چه دلیل باید حداقل منتظرِ ادامهی این سریال بمانیم، سعی میشود به خوبی این عملِ درست و پسزمینهی بسیار جالب را باز کنیم. فصل اولِ سریال به نظر میرسد هدفِ ویژهای دارد و چیزی که در ظاهر دیدیم، آغازکنندهی ماجرای اصلی در فصل بعدی است و توقع از موضوع پراهمیتترش بیش از قبل میشود، البته که مابقی سریال و وجهههایش هرگز نمیتوانند به جایی برسند! با یاداشت و توضیحات مرتبطِ بیشتر و بهتر، با من و سینما-فارس همراه باشید.
اگر این چند قسمت، که چندان طولانی هم نیستند را در تمامی جوانب بخواهیم نقد کنیم، راستش چندان چیز جالبی به دست نمیآوریم؛ چون سریال عملاً نکتهی جالبی جز شخصیتپردازی “سیدنی” ندارد! به غیر از این متمایز بودن، در هیچ یک از عناصُر و عملگرهای دیگر، تفاوتی با داستانهای درام-کمدیِ نوجوانانهی بسیار کلیشهای و غیرقابل تحمل ندارد (تعدادِ زیادی سریال در این چند سال اخیر منتشر شده، چون نتفلیکس مُد است!) از ایرادهای جزئی گرفته تا ایرادهای گل درشتتر که به وضوح در سر تا سرِ سریال، به چشم میخورند. امّا، یکی از بزرگترین و مهمترین مرکزِ توجه سازندگان پرداخت عمیق و درستی برای شخصیتِ “سیدنی” است؛ به نظر قصهی “سیدنی” جای کار خیلی بیشتری دارد و بعد از اتمامِ فصل اول و باز شدنِ گرههای داستانیِ مختلف ریز و درشت، بالاخره مسیر و پسزمینهای برای ادامه داستانش به درستی تکمیل میشود (خب پس شخصیتپردازی “سیدنی” در مرکز توجه سریال و یاداشت قرار دارد)
“سیدنی” دختری است که با جزئیات هرچه تمامتر دغدغهها، علایق، غم و شادیهایش را که توضیح میدهد که به طرزِ ریزبینانهای پیاده شدهاند و به چراییِ پیریزی برای ادامه داستانش بهتر پی میبریم؛ پیشدرآمد بودن این فصل خیلی نکات را روشن میکند، خیلی از قفلهای قصهی به ظاهر “بد” را باز میکند ولی این موضوعات فقط به سیدنی مربوط میشوند و درامِ جالب یا روابط اندکی مهم، برای دیگر شخصیتها یا دنیای به ظاهر کوچکش تاثیری ندارد. روابط اصلاً قابلباور نیستند و یا به اصطلاح بیجان و سطحی هستند؛ هیچ یک از تیپها! (این کلمهی مناسبتری است) چند بُعدی و حتی بازیگرِ چندان جالبی هم ندارد، ولی همه این موضوعات و دیگر مباحث که به آنها اشاره نمیشود (بدیشان بدیهیست!) منهای شخصیتِ “سیدنی” میشوند. قدرتها و ترکیبشان با زندگی متفاوت و تعجببرانگیز سیدنی، بهترین ترکیبیاتِ این سریال هستند و شاید دلیلی، که باید منتظرِ ادامهاش در آینده سریال بمانیم؛ چراکه به طور حتم، این سریال دیگر راه قبلی را در پیش نمیگیرد و اگر یک درام-کمدی بوده، هماکنون با اتفاقِ شوکبرانگیز آخرین قسمتِ تغییراتی خواهد داشت.
قدرتهای فراطبیعی و به مرور زمان عمیقتر عمل میکنند و با شخصیت و درونیات سیدنی، همخوانی و الهاماتِ مستقیمی دارند؛ اعمالی که مخاطب از اتفاقاتِ پیرامونِ سیدنی توسط خودش میبیند، دقیقاً تاثیر مستقیمی بر جنبهی ماورائی و بحثبرانگیز سریال دارد، به نوعی که هرگز احساسِ نامرتبط بودن چنین بُعدی به شما دست نمیدهد (حتی بیشتر با ذهن و وجودِ شخصیت و “ترکیبیات” ارتباط برقرار میکنید) سیدنی در زندگی سادهای و نارضایتیهایی که دارد چندین چند سوال با موضوعاتِ مختلفِ دارد و به دنبال جوابهای شخصی یا دیگر مسائل نامشخص، همواره تلاش میکند؛ از پدر و گمراهیاش تا روابط خصوصیاش و دیگر مباحث، همه و همه به بهتر شناختن سیدنی و همزادپنداری با این شخص میرسند (و البته پی بردن به سقوطِ روحی روانیِ سیدنی، که مهمترین بخش است!)
سیدنی در خلوتِ ذهنش و آن دفترچه خاطراتِ عالیاش! همه چیز را بررسی میکند و روایت کُلی در همان لحظاتِ ابتدایی و خونآلود، خبر از واقعهای تلخ و نابودیِ تام این شخص میدهد؛ تفکراتِ این شخص و مسیرِ زندگیِ عجیبش، همگی به آینده (فصل دوم) اشاره دارند و مسیری که بالاخره او را مجابِ به رقم زدن آخر داستان میکنند (در مورد قدرت و تاثیرش جلوتر صبحت میکنیم) سازندگان برای این موضوع و پسزمینه، از همان اول هم میتوانستند از این چند قسمت کوتاه بگذرند (۷ قسمتِ ۲۰ دقیقهای! کمی عجیب است، نه؟) و در ادامه به عنوان فِلشبکهایی، چنین وقایعی را بازگو میکردند. امّا، اینکه با جزئیات و پرداخت درست به ما قبلِ داستان و شخصیت آیندهی سیدنی نگاهی انداختهاند، مطمئناً تاثیر مستقیم و مثبتی برای ادامهی سریال به همراه خواهد داشت و حداقل، این اقدام تحسینبرانگیز است!
اما چرا و چگونه باید به آیندهی چنین سریالی که پایههای دیگرش تماماً ضعیف و ناامیدکننده هستند، امیدوار بود؟ شاید دلیلش شواهدی است که به مرور زمان، سریال را از یک کمدیِ نوجوانانه به چیزی که در ادامه متغیر است، تغییر جهت میدهد؛ چنین اتفاقات غیرطبیعی واحد، نویدِ یک تغییر سبک خاص در ادامه میدهند. همانطور که در مورد “قدرت” گفتیم، چنین اتفاقات و تغییراتی به مرور زمان همراه با قدرتها “سیدنی” پیش میروند. قدرتها دلایل و بروزِ جالبی در داستان دارند؛ هر بار با غمِ درونی “سیدنی”، شوکها بیشتر برای رسیدن به نقطهی اوج (کلایمکس) هماهنگ میشوند و هر تغییر به جا و در خدمتِ بیشتر درک کردن آن صورت خونیِ “سیدنی” که در طول سریال بارها میبینیمش هستند! به نحوی که حتماً، چنین اتفاقات و قدرتهایی نبودشان، به شخصیت پردازی عالی، ضربه اساسی میزنند. همین که از هر دو جهت برای نشان دادنِ عواقب، دلایلِ درستی وجود دارد کافیست. قدرتها، هر بار نشان از تنهایی بیشتر و در طرف دیگر حُکمِ نزدیک شدنِ مخاطب به سیدنی را دارند. امّا به عنوان گلایه! متاسفانه تمرکزِ زیاد برای درست پیاده کردن تک-تکِ اِلمانهایی که برای خلق پیشدرآمدی بر قصهی سیدنی لازم است، موجب بی اهمیت بودن و شلختگیِ زیاد در تمامی بخشهای سریال شده و در اطرافِ این هالهی عالی، مشکلات بیشماری وجود دارند و ذره-ذره در سریال میخزند. به عنوان جمعبندیِ یاداشت باید گفت؛ اگر چنین پسزمینهی درستی که پیاده شده، به خوبی در ادامه و حتماً گسترش یابد (شخصاً چنین گسترشی را اصلیترین لازمهی موفقیت سریال میدانم) سریال شاید ارزش بالایی پیدا کند؛ در غیراینصورت و اندکی لغزش، این سریال یک شکستِ همه جانبهی بسیار ناامیدکننده است!
نقل شده از گیمفا
[ad_2]