تحلیل سینمای وودی آلن| یک ابداعگر

[ad_1]

سرژ دنی در یکی از مقاله هایش که در کتاب آندره بازن و نظریه واقعیت گرایی در سینما درج شده است می‌نویسد: یک کارگردان بد که وای به حالش ایده ای ندارد،یک کارگردان خوب چندین ایده در سر دارد و اما یک کارگردان عالی که به عنوان یک ابداعگر نیز تلقی می‌شود فقط و فقط یک ایده دارد،ایده ای که با آن راهی را خلق می‌کند که همیشه در میانه راهش چشم اندازی تازه و جذاب وجود دارد،وودی آلن کارگردانی که از همان ابتدا موضع اش با سینما مشخص بود و عنوان یک فیلمساز مبتکر و ابداعگر را بردوش می‌کشید،ایده ای مشخص را در کالبد یک نظریه ضد انسانی با زبان سینما بیان می‌کند که در ادامه بیشتر به این سینمای وودی آلن می‌پردازیم.

وودی آلن در اولین روز ماه دسامبر سال ۱۹۳۵ شمع زندگی اش روشن شد و در آینده ای نه چندان دور همان شمع جلوه های تاریک سینما را روشن کرد تا مخاطب واضح تر و بهتر سینما را تماشا کند،به آن بخند و یا بخواهد از شدت بغض پرده نقره را بغل کند و گریه کند.وودی آلن با این وجود که از مشکلات خانوادگی رنج می‌برد و این مسائل سنگی بودند بر سر مسیری ناهموار او هیچ زمان تسلیم نشد و به آنان اهمیت نداد،یکبار در یک مصاحبه گفت:«برایم اهمیت ندارد اگر فیلمم فروش کند یا نه من به کار خودم ادامه می دهم.»این نکات سایه کم رنگی از او را برای ما آشکار کرد اما شخصیت اصلی وودی آلن لابه لای فیلم هایش نهفته است.

سینمای وودی آلن با فیلم Take money and run شهرت یافت،او با عبور از مرز های فرم در سینمای پسا هیچکاک و بیلی وایلدر تکنیک فرمی خود را بنا نهاد تا پس از ساختن چند فیلم مخاطب با سینمایی به اصطلاح وودی آلنی مواجه بود.دوربین گزارشی که به هیچ وجه حس یک فیلم مستندی را القا نمی‌کردند زیرا در کنار آن ها مضمونی بود که در قالب طنز و یا درام روایت می‌شد.پول بردار و فرار کن دقیقا از این قالب از فرم پیروی می‌کند با این وجود که فرم یک عنصر قطعی در سینما نیست.ابتدا بیشتر به یک مؤلفه در فیلم هایش بها می‌دهد آن هم انسان است یا همان شخصیتی که خلق می‌کند،وودی آلن قصد ندارد با به تصویر کشیدن نورپردازی خاص از قبیل اکسپرسیونیسم و یا زوایای نامتعارف دوربین،حرکت دادن آن به شیوه های خاص و یا حتی طرح یک تکنیک تجربی و آوانگارد حس مخاطب را بر بی‌انگیزد بلکه مخاطب را با انسان درگیر می‌کند پیچیدگی حالات و روحیات شخصیت خودش آنقدر می‌تواند جذاب باشد که تماشاگر را مجذوب کند.یک شخصیتی که هیچ گاه زندگی را بستر مناسبی برای شاد بودن نمی‌داند و خود را در مسیر ناهمواری قرار می‌دهد تا بلکه در میان تلخی هایی که او را آزار می‌دهد طعم خوشی را بچشد.پس آلن به مقوله انسان شناسی نسبت به زیبایی شناسی و اصل خردگرایی بیشتر بها می‌دهد و با به کارگیری دانشی که از فِروید،نیچه و بقیه فیلسوفان و نظریه پردازان کلاسیک دارد بهتر کاراکتری خلق می‌کند که قابل درک باشد.پیچیدگی شخصیت در کنار سادگی روایت با آن قالبی که گفته شد از وودی آلن یک کارگردان ساخت.این کارگردان صاحب سبک با ساخت فیلم Annie hall از زبان درام دیدی روان شناختی نسبت به رابطه عاطفی به تصویر کشید،قلم وودی آلن این بار همراه با مارشال بریکمن باز هم حول انسان می‌چرخد اما نه انسانی که در زندگی اش با ناملایمات و سختی ها مواجه است و در سیر سلوکی خود خواسته قرار می‌گیرد.

آلن در این فیلم برگ برنده داستانی نقطه عطف باور پذیر و یا خط داستانی پر فراز و نشیب ندارد که به رخ بکشد اما با همین دیالوگ های سطحی تاثیر گذار ادای دِین به بزرگانی چون برگمان،توشات های ساده و دوربینی که اغلب روی سه پایه قرار می‌گرفت توانست نامزد دریافت چهار جایزه اسکار شود و منتقدان و مخاطبان را متاثر کند.او تکنیک های جالبی در این فیلم به کارگرفت که در سینمای آن دوران نادر بود اما فیلم از جانب محتوا ضربه می‌خورد و توسط برخی منتقدان زخمی می‌شود.ایده و فیلمنامه آنی هال در چندین دغدغه دیگر (که همه حرف های فیلمساز است) گره می‌خورد و این گره فیلم را هم از ریتم می‌اندازد هم تبدیل به اثری سلیقه ای می‌شود نه همه پسند.آلن به فیلمسازی ادامه می‌دهد و به طور میانگین سالی دو فیلم می‌سازد که اگر نگاهی کلی به خط داستانی همه این فیلم های پس از آنی هال بیاندازیم در انتهای این خط باز هم به حرف همیشگی آلن یعنی عاطفه و عشق می‌رسیم و همینطور شخصیتی که با آن رو به رو می‌شود تا در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود فیلم های آلن کمی دچار تحول می‌شود که از نظر من این تحول خوب است این کارگردان که پیش از فیلم deconstructing Harry فصل آخر فیلمش دارای صلابتی با طعم خوشی بود حال انقدر تلخ می‌شود که مخاطب با دریایی از حزن می‌خواهد پرسوناژی که در پرده نقره ای خلق شده است را با تمام وجود در آغوش بگیرد و با آن گریه کند.غریب بودن هری که خود آلن نقش آن را بازی کرده است در پایان فیلم کاملا جا افتاده است مخاطب شخصیت را می‌شناسد از اخلاق و روحیات او آگاه است و با او زندگی کرده است البته تِم فیلم که اثریست اصطلاحاً جاده ای هم خیلی در این شناخت مخاطب دخیل است این نوع پایان در فیلم The purple roses of cario که قبل از هری ساختار شکن خلق شده است دیده می‌شود اما تلخی آن در سایه این فیلم محو می‌شود.وودی چاشنی تلخی فصل آخر را در اثر crimes and misdemeanor دو چندان می‌کند.اما با فیلم دیگر ورق را برمی‌گرداند فیلمی که او را دوباره به نامزدی اسکار می‌رساند،اثری بازهم با قلم مشترک که یک پای آن خود آلن است فیلمی که اعتبارش را از ایده اش می‌گیرد نام آن The bullets over the Broadway است.

باز هم آن کارگردانی ساده درکنار فیلمنامه ای سنگین که از انحرافات داستانی اش می‌توان چند رمان نوشت قرار می‌گیرد. فیلمساز در کنار روایتی که شخصیت اصلی طی می‌کند اجتماع کوچکی می‌سازد که هرکدام داستانی برای گفتن دارند.وودی آلن در این فیلم با یک نورپردازی دلنشین و کار شده رابطه خوبی برقرار کرده است.چیزی که وودی آلن را در این فیلم به اسکار رساند پرهیز از پرداختن به دغدغه های خودش پیرامون اعتقادات و تمرکز بر داستان بود.اما وودی هیچگاه از دغدغه هایش که حرف دل خودش بودند دست نکشید و در فیلم های آینده اش به نحوی به آنها پرداخت.سینمای آلن جایی میان رئالیسم و سورئالیسم خانه کرده از واقعیت با نورپردازی، دیالوگ و پلان های دقیق لذت بخش زیبایی می‌سازد و با جنبه‌ای از سورئالیسم یک اثر مجذوب کننده خلق می‌کند.گاهی آلن در مقوله تجمل گرایی از حد فراتر می‌رود و فیلمش آنقدر پر زرق و برق می‌شود که از فرم خارج می‌شود و درنظر من این گونه از فیلم های او غیر قابل تحمل است یکی از آنها Everybody says I love you است.فیلمی با بازیگران نسبتا مشهور و با کاخ هایی که به منظور لوکیشن به کار گرفته شده‌اند،این اثر مثلا موزیکال با بازی های بد داستانی مضحک هیچ حرفی برای گفتن ندارد،یکی از ویژگی هایی که آلن را یک کارگردان می‌کند بهره گیری از عناصر و تماثیل بومی نسبت به فیلم است آلن توانایی بالایی در ساختن و پرداختن به شهر دارد اما متاسفانه این فیلمی که گفته شد حتی از این ویژگی نیز برخوردار نیست.وودی با فیلمنامه ساده می‌توان گفت شیرین و دوست داشتنی باز هم توجه ها را جلب می‌کند فیلمنامه ای برای اثری با نام Hollywood ending،بعضی مولفه که در آثار او همیشگی هستند در این فیلم نیز مشاهده می‌شود،تیپ های شخصیتی ای که آلن با آنها به روایت فیلمش جان می‌بخشد از یک نویسنده تا کارگردان فیلم با این که در همه فیلم هایش تکرار می‌شوند اما باز هم برای ما آن جذابیتی که باید داشته باشند را دارند،حتی می‌توان گفت برای مخاطبان فیلم های او این نوع شخصیت با گرفتن حالتی سریالی پرسوناژی آشناست،طرفداران آلن شخصیت های او را قبل از پرداختن شدن به آنها می‌شناسند.آلن از سال۲۰۰۱تا۲۰۱۰ تعدادی زیادی فیلم خلق کرد که در میان آنها The match point می‌درخشد فیلمی که رویکردش نسبت به انسان کمی متفاوت بود،خبری از نویسنده عاشق پیشه که از گذراندن لحظه به لحظه زندگی آزرده است نبود اما خانواده در نگاه آلن در این فیلم سیستمی مشابه فیلم Hannah and her sisters داشت به نظر من حتی با وجود اینکه آلن از فیلم هانا تجربه کسب کرده است اما در این فیلم به خانواده پرداخت ضعیف تری دارد.در نهایت در سال ۲۰۱۱ تکامل یافته ترین فیلم و به عقیده من بهترین فیلم او Midnight in Paris پرده نقره را مفتخر به نمایش آن می‌کند.آلن تمام قدرت سینمایی اش را به رخ می‌کشد این اثر نهایت اوست اگر از من بپرسید به شما خواهم گفت:«با وجود اینکه بعد از نیمه شب در پاریس آلن باز هم فیلم خوب می‌سازد اما ای کاش بعد از نیمه شب دیگر فیلم نمی‌ساخت تا جاودانگی اش جنبه ای اسطوره‌ای می‌شد.»

نقل شده از گیمفا

[ad_2]

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها