[ad_1]
دوازده تیر ۱۳۰۳؛ ۹۶ سال پیش در چنین روزی میرزاده عشقی در تهران کشته شد. میگفت: «شعر، یکتا جنبهای است که ایران را در نگاه سایر اقوام آبرومندانه نگاه داشته ولی نه اینکه پیوسته سبک ادبی فرتوت را دنبال کنیم.»
محمدرضا کردستانی مشهور به میرزاده عشقی در سال ۱۲۷۲ در همدان زاده شد. پدرش بازرگان بود.
هفت ساله بود که از مکتب به دبستان الفت و سپس به آموزشگاه فرانسوی آلیانس رفت ولی پیش از پایان دبیرستان در یک تجارتخانه فرانسوی به عنوان مترجم به کار پرداخت به ویژه که زبان فرانسوی را بسیار خوب میدانست.
۲۰ ساله بود که در زادگاهش مجله “نامه عشقی” را درآورد و از جمله سرودههای آتشین آشتیناپذیرش را علیه هرچه بوی سنت و آیین و سیاست حاکم میداد، چاپ کرد:
«خلقت من در جهان یک وصله ناجور بود
من که خود راضی بدین خلقت نبودم زور بود.»
۲۱ ساله بود که در گرماگرم جنگ جهانی اول به پیروی و هواخواهی از “متحدین” (آلمان و عثمانی) به استانبول رفت و در آنجا به عنوان مستمع آزاد در درسهای علوم اجتماعی و فلسفه شرکت میکرد.
۲۴ ساله بود که در مدت اقامت در عثمانی آن زمان، از ویرانههای باقیمانده از روزگار ساسانی دیدن کرد و چند اثر از جمله نخستین اپرای ایرانی “رستاخیز شهریاران ایران” را آفرید:
«این اپرای رستاخیز نشانه دانههای اشکی است که بر روی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت ریختهام.»
او چند سال پایان عمر کوتاهش را در تهران زیست و حتی وقتی به خاطر انتقاد شدید از نخستوزیر وقت، وثوقالدوله در پی بستن پیمان تحتالحمایگی ایران با انگلیس به زندان افتاد و در قصیدهای تقاضای آزادی کرد، نتوانست جلو زبان تندش را بگیرد:
«نگهداری این کشور اگر ناید ز دست تو
چرا با دست خود بدهی، به دست انگلیسانش.»
۲۶ ساله بود که ماندگارترین اثرش، “کفن سیاه” را نوشت و در این نمایشنامه برای نخستین بار شگردهای فضاسازی سینمایی را آگاهانه به شعر وارد کرد، از زبان گفتاری بهره جست و با نیش تند قلم بر تبعیض علیه زنان تاخت.
سرانجام نیش قلم او زورگویان و زراندوزان را چنان به هراس انداخت که گویی مرگ زودرسش به دست گماشتگان رضاخان، شاه بعدی را پیشبینی میکند:
«هر آنچه میکنی بکن ای دشمن قوی
من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم.»
میرزاده عشقی در ۳۰ سالگی در تهران ترور شد.
منبع: دویچه وله