[ad_1]
حتی با وجود تلاش برای افزایش تنوع در پشت صحنه از سال ۲۰۱۵ تاکنون، یک جنبه سریالهای شبکه FX ثابت باقی مانده است: آنها از شورانر به عنوان نویسنده تجلیل میکنند و رویکردهای منحصر به فردی را در بین دیگر آثار تلویزیونی به نمایش میگذارند که گویا با یک فرمول تکراری ساخته شدهاند. سریال آنتولوژی Fargo «فارگو» که برای فصل چهارم برمیگردد، نیازمند اعتماد زیاد به دیدگاه خلاقانه نوآ هاولی (Noah Hawley) است، که آثار تلویزیونی او گاهی منسجم نیستند، اما معمولا با هر چیزی که در تلویزیون دیدهاید متفاوت هستند. در حالی که نام این سریال هنوز ادای احترامی به فیلم محصول ۱۹۹۶ ساخته برادران کوئن (Coen brothers) است، تمام این داستانهای جدید توسط ذهن هاولی خلق شدهاند. اما فصل چهارم Fargo بیشتر شبیه The Godfather «پدرخوانده» است تا به داستان فصلهای قبلی شباهت داشته باشد – یک فصل از این سریال که برای منسجم بودن تقلا میکند اما لحظات برجسته و شخصیتهای فوقالعادهای به تصویر میکشد. در نقد و بررسی فصل چهارم سریال Fargo با آریامووی همراه باشید …
فصل چهارم از همه نظر در دورترین نقطه از فیلم Fargo قرار گرفته است، هم از نظر معنایی، هم زمانی و هم جغرافیایی. تمرکز روی افزایش جرائم سازمانیافته در کانزاس سیتی سال ۱۹۵۰ است، جایی که خانوادههای متفاوت (بخوانید: گروههای قومیتی) در تلاش برای سلطه بر دیگران بودند، چون اقتصاد آمریکا پس از جنگ جهانی دوم فرصتهای جدیدی را برای سودآوری فراهم میکرد. البته قصد ندارم داستان سریال را لو بدهم، اما انتظار جنگ برای به دست آوردن قلمرو، مذاکرات مختصر و سخنرانیهای زیادی درباره اینکه «چگونه آمریکاییها عاشق یک داستان جنایی هستند چون آمریکا یک داستان جنایی است» را داشته باشید.
اگرچه این فصل خیلی با فصلهای قبلی تفاوت دارد، اما از بهترین گروه بازیگران این سریال تاکنون بهره میبرد، اگرچه قبلا در این سریال شاهد حضور یوان مکگرگور (Ewan McGregor)، جین اسمارت (Jean Smart)، جسی پلمونز (Jesse Plemons)، کرستن دانست (Kirsten Dunst)، بیلی باب تورنتون (Billy Bob Thornton) و مارتین فریمن (Martin Freeman) بودهایم.
کریس راک (Chris Rock) معمولا به عنوان یک بازیگر دراماتیک شناخته نمیشود – البته رزومه او خالی از نقشهای جدی نیست (مثلا او سال ۱۹۹۶ در اپیزودی از سریال Homicide: Life on the Street بازی کرد)، اما حضور در Fargo قطعا نیازمند تعهد بیشتری نسبت به سری Madagascar «ماداگاسکار» است. در حالی که او در ابتدا نمیتواند شخصیت خودش را به خوبی به تصویر بکشد، اما پس از چند قسمت کاملا او را به عنوان رئیس یک گروه مافیایی که قادر به انجام کارهای وحشتناک است قبول میکنیم. در اپیزودی در میانه فصل، او تلاش میکند یک تصمیم غیرممکن و احساسی بگیرد، و دوربین روی چهره راک ثابت میماند، جایی که احساسات زیادی روی صورتش قابل مشاهده است.
جیسون شوارتزمن (Jason Schwartzman) نیز کسی است که اغلب در چنین آثاری حضور پیدا نمیکند، اما در اینجا نقش جوستو فادا را عالی بازی میکند. البته مهمترین بازیگر در زمینه تغییر ژانر در این سریال، بن ویشاو (Ben Whishaw) در نقش ربای میلیگان است، یک سرباز در خانواده فادا که احتمالا یکی از بهترین شخصیتهای این فصل است. در همین حال، اسپوزیتو سالواتوره (Salvatore Esposito) نقشآفرینی خیلی خوبی در نقش برادر ظالم و ایتالیاییزبان جوستو دارد، در حالی که گلین تورمن (Glynn Turman) به همه یادآوری میکند چرا افسانهای در تئاتر و سینماست.
شاید به این نکته توجه کنید که تمام بازیگران بالا در یک دنیای جنایی حضور دارند. همانطور که قرار بود پخش فصل چهارم Fargo از آوریل گذشته آغاز شود، اصلا امکان نداشت هاولی و نویسندگان بتوانند پیشبینی کنند که BlackLivesMatter# در تابستان به یک ترند تبدیل میشود، اتفاقی که باعث شد بسیاری از تولیدکنندگان آثار تلویزیونی روش به تصویر کشیدن ماموران قانون را مورد بازبینی قرار دهند. اما فصل چهارم در این زمینه خوششانس بوده – فصلهای قبلی همیشه ماموران قانونی را به عنوان قهرمانان خوشقلب به نمایش میگذاشتند، از جمله الیسون تولمن (Allison Tolman) در فصل اول، پاتریک ویلسون (Patrick Wilson) در فصل دوم و کری کان (Carrie Coon) در فصل سوم.
در فصل چهارم چنین شخصیتی وجود ندارد، به جز جک هیوستون (Jack Huston) در نقش یک افسر محلی با وفاداریهای پیچیده و تیموتی اولیفنت (Timothy Olyphant) به عنوان یک مارشال فدرال با یک ماموریت خاص. در واقع هیچکسی وجود ندارد که نقش سنگ بنای اخلاقی را مانند رئیس پلیس مارج گاندرسون به تصویر بکشد.
اثلریدا پرل اسماتنی، زن جوانی که در ابتدا راوی داستان است، به لطف نویسندگی قوی و هوشمندانه و نقشآفرینی عالی E’myri Crutchfield یک شخصیت برجسته است. اما در حالی که او نزدیکترین شخصیت این فصل به یک قهرمان است، در جنگهای قدرتی که اکثریت داستان را تشکیل میدهند نقش زیادی ندارد. در همین حال، جسی باکلی (Jessie Buckley) در نقش اورائتا میفلاور از مشکلی مشابه اما در نقطه مقابل رنج میبرد – باکلی نقش پرستار شرور را خیلی عالی به تصویر میکشد، اما خیلی طول میکشد تا داستان او با داستان کلی تقاطع پیدا کند.
نکته ناراحتکننده این است که فصل چهارم شامل بهترین مجموعه از شخصیتهای زن در این سریال است (از جمله کارن آلدریج (Karen Aldridge) و کلسی آسبیل (Kelsey Asbille) که در اپیزود دوم صحنه را از آن خود میکنند). اما حتی با داستان اثلریدا، هرگز به نظر نمیرسد این داستان مخصوص آنهاست. جاهطلبانه است که هاولی از یک ماجرای ناراحتکننده/کمدی/شرورانه برای آغار وقایع سریال استفاده نکرده؛ قتل با چکش یا سقوط دستگاه تهویه هوا باعث نشده این شخصیتها مسیر شرارت را پیش بگیرند. اما در نتیجه، پیشپا افتاده بودن شرارت که نقطه قوت اصلی فصلهای گذشته بود در این فصل وجود ندارد، و جای خود را به یک داستان گنگستری خوب با خانوادههای در حال جنگ داده است.
مثل همیشه، در این فصل Fargo هم باید به نوآ هاولی اعتماد کنیم، درست است؟ اما صحنهای که هنوز مرا بهتزده کرده سکانسی در اپیزود دوم است، جایی که زنی در یک توالت در حال رژ لب زدن است، و زنی که کنار او ایستاده از او میخواهد رژ لبش را به او قرض دهد. و زن اول رژ لبش را خیلی راحت به زن دوم میدهد و اهمیتی نمیدهد که این غریبه قرار است از آن روی لبهای خودش استفاده کند. نمیخواهم ایراد الکی بگیرم، اما حتی در دورانی غیر از شیوع بیماری همهگیر، فکر نمیکنم هیچ زنی روی کره زمین رژ لبش را به یک غریبه قرض بدهد. این یک چیز کوچک است، اما در اپیزودی به نویسندگی و کارگردانی هاولی رخ میدهد – این نشان میدهد گاهی اوقات کنترل کامل روی یک اثر باعث نادیده گرفتن جزئیات میشود.
با این حال، هاولی فیلمسازی است که عاشق تصاویر، ایدهها، و کلمات است و هیچ کدام از ۹ اپیزود اول که برای نقد فراهم شده، از نظر شاتهای دوربین فراموشنشدنی، تصمیمهای شخصیتی هیجانانگیز، و دیالوگهای خیلی عجیب و غریب که فقط میتوانیم در Fargo ببینیم چیزی کم ندارد. در سالی که همهچیز با لایهای از رنگ تیره پوشیده شده است، اصلا جای تعجب ندارد که پیدا کردن قهرمانان هم در فصل چهارم سریال Fargo کار دشواری است.
ترجمه از سایت Collider نوشته Liz Shannon Miller
برگرفته از آریامووی
[ad_2]