[ad_1]
اقتباس سینمایی از روی نمایشنامه، کاری سهل و ممتنع است. سهل است زیرا نمایشنامه شبیهترین مدیوم به فیلمنامه میباشد و فیلمنامهنویس برای این کار، نیاز به تغییرات گسترده در متن اصلی ندارد. در عین حال ممتنع است زیرا اگر نویسنده ماهر نباشد، عملا نتیجه کارش یک تئاتر فیلمبرداری شده خواهد بود. اتفاقی که برای فیلم میانمایه «پدر» علیرغم تمام ستایش های عجیب و غریب، رخ داده است.
«پدر» یک فیلم کاملا عبث و اخته است. فیلمی شلخته و ملال آور که تنها یک بازی درخشان اما قابل پیشبینی از آنتونی هاپکینز دارد و اگر این را کنار بگذاری، با یک تله تئاتر ناشیانه مواجه میشوی. نویسنده گویی همان نمایشنامهاش را بدون تلاشی برای تغییر دادن مدیوم، بازسازی کرده است. حتی در میزانسن هم سادهترین نماهای ممکن را انتخاب کرده و مشخص است که با ذهنیت تئاتری خود، تمام تمرکزش را به عنوان یک کارگردان تئاتر برای بازی گرفتن از بازیگران به خرج داده است.
مثلا قرار است که فلوریان زلر داستانی درباره انزوای پیرمردی با زوال عقل را از عینک همان پیرمرد برای ما روایت کند. داستانی بسیار دم دستی و ساده از پدری که به خاطر ناسازگاریهای دوران سالمندی و بیماری آلزایمر، نهایتا سر از آسایشگاه سالمندان در میآورد. اما نه داستان فلوریان زلر ظرفیت چندانی برای مانور دادن دارد و نه شیوه جلو بردن آن، ذرهای خلاقیت دارد.
کل الگوی روایی فیلم این است که فلوریان زلر مجموعهای از اتفاقات پارادوکسیکال و مغشوش را که ذهن رواننژند پیرمرد، آن ها را ساخته، با شلختگی کنار هم میگذارد و در نهایت به مخاطب القا میکند که زوال عقل پیرمرد در خانه سالمندان در اثر دوری دخترش باعث سر هم کردن داستانکهای چندپاره و نامنسجم فیلم شده است. در حالی که فیلم ذرهای حس نمیسازد و بسیار عقیم است. زلر با توجیه اینکه ذهن پریشان پیرمرد آلزایمری قرار است داستان را جلو ببرد، حتی از دادن اطلاعات کافی برای شناختن شخصیتها و ایجاد سمپاتی با آنها نیز طفره میرود و حاصلش این است که به صورت طبیعی، ما نمیتوانیم برای پیرمردی که نمیشناسیم و سرگذشتش را نمیدانیم، دل بسوزانیم. از طرفی، با فیلمی هم مواجه نیستیم که بخواهد از وسیلهای جز تاثیرگذاری حسی و ایجاد همذات پنداری عمیق، گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. زیرا نه داستان پر فراز و فرودی دارد، نه در میزانسن کوچکترین خلاقیتی دارد، نه با گره زدن لحن فیلم به شوخ و شنگی سینمای پست مدرن، جذابیتی کسب میکند، نه مثل آثار پل توماس اندرسون موقعیتهای مسحورکننده دارد، نه مایههای سورئالش قوام دارند؛ آری، «پدر» هیچ چیز ندارد! اتفاقا تایم کم فیلم نیز نشان میدهد که چه قدر دست نویسنده خالی بوده و ملاتی برای پختن درام نداشته به طوری که این فیلم یک ساعت و نیمه، از فیلم های سه ساعته اسکورسیزی ملال آورتر است. این وسط یک اشاره بسیار مبهم و سر بسته به ماجرای تصادف دختر کوچک آنتونی، بدون آنکه مشخص شود دقیقا چه تاثیری بر زندگی او داشته، بیشتر حکم آب بستن به داستان را دارد.
قضیه زمانی جالب میشود که متوجه شویم جناب فلوریان زلر در چند جای فیلم، گاف روایی هم میدهد و فیلمش باگ دارد! به طور مشخص، نگاه کنید به صحنهای که “آنه” به اتاق خواب پدر میرود تا او را خفه کند و بکشد و پس از کات به چهره مضطرب آنه در آشپزخانه، متوجه میشویم که این اتفاق صرفا در ذهن آنه رخ داده است! یعنی زلر به همین سادگی فراموش کرده که منطق روایت این فیلم فقط در صورتی معنا دارد که راوی خود پیرمرد باشد و اگر زاویه دید داستان ناگهان به گونهای تغییر کند که ما بتوانیم رویای ذهنی دختر را ببینیم، عملا منطق روایت فیلم زیر سوال میرود. زیرا نامشخص بودن سرنوشت دختر با بازگویی روایتهای متناقض و حتی وجود دو چهره متفاوت از او در فیلم، امکانی برای داشتن زاویه دید دانای کل یا تمهیدهای مدرنی مثل تغییر راوی برای فلوریان زلر فراهم نمیکند و باید گفت که این سهلانگاری اوست. البته نماهایی از آنه در خیابان و ماشین نیز میبینیم که به آنها هم چندان نمیخورد که در ذهن پیرمرد ساخته شده باشند گرچه این موضوع با کمی اغماض قابل چشمپوشی است.
صحنه خفه شدن پدر توسط آنه علاوه بر گاف روایی، بلاتکلیفی فلوریان زلر در شخصیتپردازی را نیز نشان میدهد، به طوری که قضاوت ما را درباره آنه مبهم میکند. اگر آنه انقدر سنگدل است که فکر کشتن پدرش را دارد، پس چگونه جدلهایش را با پاول درباره پدر باور کنیم؟ اگر فیلمساز میخواسته دودل بودن آنه را برای ما بسازد، چنان رویای خشن و اغراقآلودی برای آنه ترسیم کرده که نوعی تناقض در شخصیتپردازی به جای دودلی ساخته میشود. اصلا در فیلم، آنه را نمیتوانیم درک کنیم چون آنقدر روایات ضد و نقیض درباره او میبینیم که تصویر مشخصی از او در ذهنمان شکل نمیگیرد.
با این توجیه که هدف از فیلم صرفا نمایش تصاویر پریشان در ذهن پیرمرد بوده نیز نمیتوان این مشکل را حل کرد، زیرا به تصویر کشیدن ذهن پریشان پیرمرد به تنهایی امتیازی ندارد که کل شخصیتپردازی فیلم به خاطرش فدا شود بدون اینکه حتی فضای فیلم به دنیای سورئال آثار لینچ نزدیک شود. اساسا مشکل فیلم «پدر» این است که تکلیفش مشخص نیست که میخواهد چه چیزی را به ما نشان دهد؟ انزوا و سرگذشت غمانگیز پیرمرد آلزایمری؟ پس چرا در شخصیتپردازی آنتونی انقدر ضعیف عمل می کند؟
در نهایت چند تمهید کم مایه مثل تغییر کردن رنگ دکوراسیون خانه از شمایلی شیک و شاد به رنگهای افسرده مثل آبی یا “این همانی” پرستاران آسایشگاه سالمندان با دختر و داماد آنتونی که مهمترین قرینه برای اثبات ذهنی بودن کل روایت فیلم است هم نمیتوانند فاجعه زوال درام در فیلم ناشیانه فلوریان زلر را برطرف کنند.
نقل شده از گیمفا
[ad_2]