نقد و بررسی سریال «عصر طلایی» فصل سوم: نمایشی پرتنش از تضادهای اجتماعی و خانوادگی در پایان قرن نوزدهم

پس از دو فصل که بیشتر صرف به تصویر کشیدن جلوههای باشکوه لباسها و تشریفات پرزرق و برق دوره ویکتوریایی نیویورک شد، فصل سوم سریال «عصر طلایی» (The Gilded Age) ساخته جولیان فلوز، سرانجام به هسته اصلی درام بازمیگردد و داستانهایی پرتنشتر و واقعیتر را روایت میکند که در پس آن شکوه ظاهری، نابرابریها و تناقضهای عمیق اجتماعی نهفتهاند.
این فصل با صحنهای قدرتمند آغاز میشود که در آن مردی وارد اتاق شده و اعتراف میکند ماهها به همسرش خیانت کرده و سپس خواستهای غیرمنتظره مطرح میکند: درخواست طلاق. اما برخلاف تصور، همسر وی از دادن چنین فرصتی سر باز میزند؛ چرا که در آن دوران، پایان ازدواج برای زنان بدین معنا بود که اعتبار اجتماعیشان لکهدار شده، دوستیها از بین میرفت و کلیسا نیز به سختی با آن برخورد میکرد. این نقطه اوج فصل سوم است که بلافاصله میزان خطرات و تنشهای داستان را افزایش میدهد و این بار درام با جدیت و ظرافت بیشتری به مسائل میپردازد.
«عصر طلایی» در دو فصل گذشته به گونهای سطحی و اغلب صوری به تضادهای طبقاتی اشاره کرده بود؛ کشمکش خانوادههای نوظهور ثروتمند برای جایگاهی برابر با خانوادههای قدیمی و باسابقه، میزبانی از مجالس باشکوه و حمایت از رویدادهای فرهنگی از جمله اپرا، همگی زمینهساز آراستن یک دوره تاریخی شدند اما در پس این لباسهای گرانبها، تداوم تبعیض و بیعدالتی همچنان پابرجاست.
فصل سوم اما تمرکز خود را بر روابط انسانی و شبکههای خانوادگی معطوف کرده و طلاق به عنوان محور بسیاری از داستانها ظاهر میشود؛ مسئلهای که نه فقط شخصی بلکه نمادی از فشارهای اجتماعی و محدودیتهای زنان در آن عصر است. داستانها سریعتر پیش میروند و تعلیق و تنش به شکلی موثرتر تنیده شدهاند. هرچند برخی روایتها نیمهکاره باقی ماندهاند، اما جولیان فلوز و تهیهکننده اجرایی، سونیا وارفیلد، موفق شدهاند با افزودن لایهای از تعارض و ضرورت به قصهها، تماشاگر را بیشتر درگیر کنند.
در دل این شبکه پیچیده روابط، شخصیتهایی چون آدا (سینتیا نیکسون) و آگنس (کریستین بارانسکی) با تغییر موازنه قدرت میان خود دستوپنجه نرم میکنند. اکنون که آدا به دارایی عظیمی دست یافته، آگنس ناچار است به تصمیمات خواهرش تن دهد، هرچند این تسلیم شدن با مشکلاتی همراه است که بارانسکی با دیالوگهای طنزآمیز و کلامی هوشمندانه به خوبی آن را به تصویر میکشد. تغییرات شخصیت آگنس و گرایش او به پرهیز از مصرف مشروبات الکلی، هرچند برای بیننده معنادار نباشد، اما فضایی تازه و نشاطآور به داستان میبخشد.
از سوی دیگر، داستانهای عاشقانه مرین (لوئیزا جیکوبسون) و پیگی (دنی بنتون) باز هم در جریان است؛ پیگی با پزشکی مهربان آشنا میشود که برخلاف خانوادهاش، پذیرا و همراه اوست و در این میان، نمایش نگاهی واقعگرایانهتر به نابرابریهای نژادی و طبقاتی نیز به چشم میآید؛ که حضور بازیگر مطرح فلیشیا راشاد به عنوان مادری اشرافی و مستبد که تمایلی به یادآوری تاریخ بردهداری ندارد، این موضوع را عمیقتر میکند. لوئیزا جیکوبسون و هری ریچاردسون که نقش لری راسل را ایفا میکند، در داستانهای عاشقانهشان لحظاتی شیرین و البته کمی کلیشهای خلق کردهاند، اما هنگام درگیر شدن در مسائل دیگر، این رابطه معنا و عمق بیشتری پیدا میکند.
یکی از جذابترین خطوط داستانی، مربوط به جک تراتِر (بن آهلرز) است که با اختراع ساعتهای زنگدار و تلاش برای موفقیت شخصیاش، به نمادی از کارآفرینی و آرزوهای آمریکایی بدل شده است. شاید به نظر برسد که این بخش از داستان دیر به نقطه اوج خود میرسد، اما تماشاگران با صبر و تحمل، از نتیجه کار لذت خواهند برد.
متاسفانه، در فصل سوم شاهد کاهش نزاعهای نمادین میان مستخدمها و افزایش مباحث جدی هستیم؛ به ویژه داستانهای مرتبط با شرکت راسل که در تلاش برای ساخت خط آهنی سرتاسری از ساحل به ساحل آمریکا است، که با وجود اهمیت تاریخی، به دلیل دیالوگهای ساده و گاهی تکراری، کند و کسالتآور به نظر میرسد. بحثها و مناقشات تجاری اغلب حول دو قطب ساده میچرخند: از دست دادن یا به دست آوردن پول، که به طنز تلخی منجر شده است.
در کانون داستان، رابطه پرکشش جورج (مورگان اسپکتور) و برتا (کری کون) همچنان هسته اصلی درام باقی مانده و فصل سوم به شکلی هوشمندانه هر دو را به آزمونی سخت میکشد. موفقیتهای تجاری جورج و نفوذ اجتماعی برتا، در ابتدا همراستا به نظر میرسید، اما با وقوع اختلافاتی بر سر تصمیمات آینده خانواده و ازدواج دخترشان گلادیس (تایسا فارمیگا)، این همسویی به بحران بدل میشود. در اینجا مسئلهای کلیدی مطرح میشود: تا چه حد اهداف مشترک میتواند در مقابل خواستهها و آرمانهای فردی تاب بیاورد؟
صحنههای مناظره میان جورج و برتا، نمایشگر شکاف نسلی و جنسیتی عمیقی است که فلوز با ظرافت و شناخت عمیق آنها را پرداخته است. دیالوگهای آنها نه فقط نبرد میان دو شخصیت، بلکه نمایش کشاکش میان سنت و مدرنیته، مردانگی و زنانگی، عقلانیت و احساس است. مورگان اسپکتور چهرهای آرام اما پر از خشم نهفته میآفریند و کری کون به خوبی نمایش میدهد چگونه یک زن میتواند در مواجهه با محدودیتهای اجتماعی، به مرز عصبانیت و استیصال برسد.
نقل قولی از برتا که میگوید: «جورج، انتظار ندارم این را بفهمی چون مرد هستی، اما من سعی دارم به او قدرت بدهم»، شاید خلاصهای باشد بر مضمون کلی فصل سوم: مبارزه زنان برای حفظ شخصیت، منزلت و آیندهشان در جامعهای مردسالار که اغلب بدون منطق و بیرحم است.
در نهایت، فصل سوم، «عصر طلایی» تلاش میکند نه تنها با ظاهری باشکوه بلکه با داستانهایی غنیتر و پرمغزتر، تصویری واقعیتر و عمیقتر از دوران خود ارائه دهد. هرچند برخی کاستیها و ناتمام ماندن خطهای فرعی هنوز به چشم میخورد، اما مجموعه اکنون توانسته است تعادل بهتری میان جلوههای بصری و محتوا برقرار کرده و تماشاگر را بیشتر درگیر کند.
اگر از علاقهمندان به درامهای تاریخی با تاکید بر روابط انسانی، تضادهای طبقاتی و مبارزات اجتماعی باشید، فصل سوم «عصر طلایی» قطعاً تجربهای جذاب و آموزنده خواهد بود که به یادماندنیترین لحظات این دوره تاریخی را به تصویر میکشد.
جمع بندی
امتیاز ما - ۹
امتیاز مخاطبان - ۸٫۷
۸٫۹
تحسین برانگیز
پس از دو فصل که بیشتر صرف نمایش تجملات و ظواهر دوره ویکتوریایی نیویورک شد، فصل سوم سریال «عصر طلایی» سرانجام به عمق داستان و چالشهای واقعی زندگی شخصیتها میپردازد؛ جایی که زیر شکوه و زرقوبرق، نابرابریها و تضادهای اجتماعی عمیقی نهفته است. این فصل با تمرکز بر روابط انسانی، به ویژه موضوع طلاق و محدودیتهای زنان در آن دوران، داستانهایی پرتنش و ملموستر را روایت میکند. در کنار این، کشمکشهای خانوادگی، تعارض نسلی و جنسیتی و مبارزه شخصیتها برای حفظ جایگاه و هویت خود، با ظرافت و عمق به تصویر کشیده شده است. هرچند برخی خطهای فرعی نیمهکاره ماندهاند و بخشهایی از داستان کمی کند پیش میرود، اما «عصر طلایی» با ترکیب هوشمندانه جلوههای بصری و روایتهای اجتماعی، فصل سوم خود را به تجربهای جذاب و قابل توجه برای علاقهمندان به درامهای تاریخی تبدیل کرده است.