بررسی اپیزودیک فصل سوم Westworld – قسمت چهارم: به پایان بازی خوش آمدید

[ad_1]

سریال Westworld «وست‌ورلد» دوباره همه ما را بازی داد. قسمت چهارم فصل سوم به نام The Mother of Exiles مقدار زیادی افشاگری و داستان ناگفته از شخصیت‌ها را در یک اپیزود یک ساعتی گنجاند و با یک پیچش بزرگ به پایان رسید، چون بالاخره فهمیدیم چه کسی داخل بدن‌هایی است که دلورس ساخته بود. این اپیزود نوشته جوردن گلدبرگ (Jordan Goldberg) و لیزا جوی (Lisa Joy) و به کارگردانی پال کامرون (Paul Cameron) که فیلمبردار اپیزودهای اول فصل اول و سوم بود، مخاطبان را سوار چرخ و فلکی پرجنب و جوش از دیدگاه‌های مختلف کرد و در نهایت دوباره ویلیام را وارد ماجرا کرد. در بررسی اپیزود چهارم از فصل سوم سریال «وست‌ورلد» با آریامووی همراه باشید …

ویلیام

این اپیزود با دلورس یا برنارد آغاز نمی‌شود، بلکه ابتدا ویلیام را می‌بینیم! اوضاع مرد سیاهپوش محبوب ما اصلا خوب نیست. آخرین باری که این شخصیت با بازی اد هریس (Ed Harris) را در اپیزود پایانی فصل دوم دیدیم، او دخترش امیلی (با بازی کاتیا هربرس (Katja Herbers)) را با فرض اینکه یک میزبان است کُشت، و سپس دلورس را تا فورج تعقیب کرد. ما ویلیام را دیدیم که وارد آسانسور شد تا وارد فورج شود (البته پس از اینکه دلورس با شلیک گلوله انگشتان او را از بین برد)، اما هرگز ندیدیم چه اتفاقی در فورج افتاد. دفعه بعدی که ویلیام واقعی را دیدیم، او همراه با دیگر بازماندگان کشتار پارک در ساحل بیهوش افتاده بود و در حال آماده‌سازی برای بازگرداندن به خانه بود. اما در صحنه پس از تیتراژ قسمت پایانی فصل دوم، ویلیام را دیدیم که وارد یک نسخه ویران از فورج در آینده دور شد و در همان اتاقی که جیمز دلوس را نگهداری می‌کردند با امیلی روبرو شد. وقتی ویلیام از امیلی پرسید او را برای چه چیزی تست می‌کند، او پاسخ داد وفاداری، که باعث می‌شود مطمئن شویم ویلیام در آینده به یک روبات تبدیل می‌شود.

حالا در فصل سوم، ویلیام در خانه خودش دیوانه شده، تصوراتش از دختر مرده‌اش او را آزار می‌دهند، و با فریاد می‌گوید می‌داند چه چیزی واقعی و چه چیزی خیالی است. سکانس جذابی بین ویلیام و روح امیلی وجود دارد که امیلی با توجه به داده‌هایی که دلوس از ویلیام به دست آورده از او می‌پرسد «چه می‌شود اگر هر انتخابی که تاکنون گرفته اصلا انتخاب خودش نبوده باشد؟ بلکه چیزی باشد که در کدش نوشته شده است؟» این بیش از پیش روی تم جبرگرایی در برابر اراده داشتن انسان‌ها و روبات‌ها در «وست‌ورلد» تاکید می‌کند. یا ویلیام با اراده خودش تصمیم گرفته دخترش را بکشد و یا تصمیمات او از قبل تعیین شده و او نمی‌توانسته جلوی این اتفاق ناگوار را بگیرد.

البته «وست‌ورلد» همیشه درباره اراده و بیرون آمدن از لوپ‌ها بوده، اما فصل سوم درباره لوپ‌هایی است که انسان‌های برای خودشان می‌سازند – یا آن‌هایی که توسط یک نیروی خارجی مثل الگوریتم هوش مصنوعی رهوبوام ایجاد می‌شوند. در اپیزود سوم شاهد این قضیه با کیلب بودیم، و حالا ویلیام را می‌بینیم که هنوز با اتفاقاتی که در آخرین حضورش در پارک اتفاق افتاده دست و پنجه نرم می‌کند – که برای مخاطبان شامل کل دو فصل اول سریال می‌شود.

روح امیلی از ویلیام می‌پرسد: «آیا تو آزاد و شروری، یا بی‌تقصیر و ناامید گیر افتاده‌ای؟» و سپس به این نکته اشاره می‌کند که شاید ویلیام اصلا ویلیامی که می‌شناختیم نیست. شاید او عوض شده است. یادتان می‌آید ویلیام پس از کشتن امیلی در حال پاره کردن دست خودش بود تا ببیند آیا روبات است یا نه؟ خب او دوباره شروع به آن کار کرده است.

اما سپس توهم/تصور ویلیام با یک چیز کاملا واقعی متوقف می‌شود – شارلوت (یا نسخه روباتی شارلوت – که تا این لحظه هنوز نمی‌دانیم چه کسی درون بدن تسا تامپسون (Tessa Thompson) است) وارد خانه شده و به ویلیام می‌گوید وقت این است که وارد دنیای واقعی شود. او توضیح می‌دهد در کمتر از ۲۴ ساعت، انگراد سراک (با بازی ونسان کسل (Vincent Cassel)) سراغ سهامش در شرکت دلوس می‌آید و شارلوت به ویلیام نیاز دارد. شارلوت می‌گوید ویلیام ۲۰ سال پیش بخشی از داده‌های دلوس درباره مهمان‌ها را به سراک فروخته، و حالا او به دنبال همه چیز است.

اینجاست که می‌فهمیم ویلیام همان واسط الگوریتمی بود که در اپیزود اول در جلسه هیئت مدیره دیدیم. او مسئولیت‌های خودش را به یک روبات واگذار کرده، چون در آینده چنین اتفاقی کاملا عادی است.

همچنین شارلوت از ویلیام درباره داده‌های پروژه ناحیه ۱۶ سوال می‌کند که ویلیام پاسخ می‌دهد هیچکس چیزی درباره آن پروژه نمی‌داند. شاید آن‌ها درباره پروژه برگرداندن جیمز دلوس به عنوان یک میزبان حرف می‌زنند، که هدفش کسب جاودانگی با کپی کردن هوشیاری یک انسان به بدن یک میزبان بود. می‌دانیم که آن‌ها در انجام این کار با جیمز دلوس موفق نشدند – نسخه میزبان پس از چند روز از کار می‌افتاد – اما ایده این پروژه باارزش و جذاب بود. سراک هم به دنبال همین است، البته پس از اینکه شارلوت واقعی در ازای پول زیادی این اطلاعات را به او فروخته است.

پس ویلیام با درخواست شارلوت برای سروسامان دادن به خودش و نجات دلوس از دست یک شخص خارجی موافقت می‌کند. او اصرار می‌کند پس از بازگشت به شرکت، اولین کاری که باید بکنند پیدا کردن جاسوس است. اما ما می‌دانیم شارلوت همان جاسوس سراک است. شارلوت سعی می‌کند این قضیه را بی‌اهمیت جلوه دهد و می‌گوید داده‌های ناحیه ۱۶ احتمالا در کشتار نابود شده‌اند. اما ویلیام این حرف‌ها را باور نمی‌کند.

در همین حین که ویلیام در حال آماده کردن خودش برای همراهی با شارلوت و رفتن به جلسه اضطراری هیئت مدیره دلوس است، یک گفتگوی خیالی دیگر با امیلی دارد. او به این نتیجه می‌رسد که خودش انتخاب کرده تا امیلی را بکُشد، و شاید این آزارها تاوان گناهش باشند اما برای او مهم نیست. او تصمیم گرفته این ماجرا را فراموش کند. اما …

پس از خروج ویلیام از خانه، شارلوت از او می‌پرسد آیا به نظرش توانسته امیلی را متقاعد کند یا خیر. شارلوت می‌داند ویلیام در حال صحبت کردن با دختر مُرده‌اش بوده است. ویلیام از شنیدن این قضیه شوکه می‌شود. شارلوت می‌گوید نیازی نبوده جاسوسی ویلیام را بکند و به او می‌گوید «من تو رو میشناسم. من تو رو بهتر از هر کسی میشناسم». او به ویلیام می‌گوید خیلی جالب است که فکر می‌کند خودش تصمیم گرفته دخترش را بکُشد، چون او حتی در سوگواری مرگ دخترش هم حق انتخابی ندارد. ویلیام می‌داند یک جای کار می‌لنگد. او می‌پرسد، «تو کدوم خری هستی؟» شارلوت/دلورس پاسخ می‌دهد: «قدیمی‌ترین دوستت».

یک پیچش داستانی بزرگ و کلاسیک «وست‌ورلد». میزبان داخل بدن شارلوت در واقع دلورس است. یعنی دو دلورس وجود دارند. نه ببخشید پنج دلورس. اینجاست که اپیزود به صورت همزمان شارلوت، مارتین و موساشی را نشان می‌دهد و آشکار می‌کند مرواریدهای داخل آن میزبان‌ها افراد مختلفی از پارک نیستند. همگی آن‌ها دلورس هستند. او چهار کپی از خودش درست کرده. چطور؟ چرا؟ با چه هدفی؟ هنوز نمی‌دانیم – و یادتان هست که او پنج مروارید با خودش از پارک خارج کرد و در این اپیزود فقط سه تای آن‌ها را می‌بینیم، پس هنوز یک میزبان دیگر باقی مانده است. اینکه آن یکی هم کپی دیگری از دلورس است یا یک میزبان دیگر هنوز مشخص نیست.

در صحنه مربوط به شارلوت و ویلیام، مرد سیاهپوش فریاد می‌زند او واقعی نیست، هیچکدام این‌ها واقعی نیست. این‌ها همه بخشی از نقشه شارلوت/دلورس است. او قصد نداشته ویلیام را به شرکت دلوس ببرد، بلکه می‌خواهد او را تحویل بیمارستان روانی بدهد. در نتیجه، اوفاقد صلاحیت شناخته شده و حق رای او به رئیس دلوس سپرده می‌شود که همان شارلوت است. پس از اینکه او تحویل بیمارستان روانی داده می‌شود، شارلوت در گوش ویلیام می‌گوید: «بهت قول داده بودم یک روز اجازه بدم خودت رو نابود کنی.» او گردن ویلیام را با چیزی سوراخ کرده و کمی خون از او می‌گیرد، اما هدفش را نمی‌دانیم. در این اپیزود، خون نقش مهمی در داستان دارد، چون سریال نشان می‌دهد در آینده از خون به عنوان اثر انگشت استفاده می‌شود. نقشه دلورس چیست؟ هنوز نمی‌دانیم، اما این اپیزود می‌خواهد نشان دهد: ۱. خون خیلی مهم است و ۲. شارلوت/دلورس حالا مقداری از خون ویلیام را دارد.

آخرین باری که ویلیام را در این اپیزود می‌بینیم، در قفسی در یک بیمارستان روانی است. ناگهان دلورس از درون سایه‌ها ظاهر می‌شود – همان دلورس آبی‌پوشی که او سال‌ها قبل در پارک دیده بود. دلورس به او می‌گوید: «بالاخره عدالت برقرار شد» و اینکه آخرین آرزوی امیلی این بوده که ویلیام بقیه عمرش را در یک تیمارستان بگذراند و زندانی گناهان خودش باشد. دلورس در ادامه می‌گوید: «فکر کنم به مرکز هزارتوی خودت رسیدی ویلیام.»

آیا دلورس یک توهم است؟ آیا او وارد ذهن ویلیام شده؟ آیا ویلیام یک میزبان است؟ این‌ها سوالاتی هستند که هنوز پاسخ آن‌ها را نمی‌دانیم، چون حین تماشای این سکانس باید ذات واقعیت زندگی خودمان را زیرسوال ببریم. دلورس می‌گوید: «ویلیام سوالت رو از من بپرس. همون سوالی که خیلی دوست داری پاسخش رو بدونی.» ویلیام جواب می‌دهد: «آیا من واقعا منم؟» دلورس پاسخ می‌دهد: «به پایان بازی خوش اومدی.»

دلورس

این پایان اپیزود چهارم بود، اما هنوز بخش زیادی از داستان را بررسی نکرده‌ایم چون این اپیزود داستان‌های زیادی برای روایت دارد. اولین باری که دلورس را در این اپیزود می‌بینیم، صحنه با نسبت تصویر عریض دیده می‌شود یعنی در یک شبیه‌سازی هستیم. او داخل ساختاری از خانه برنارد (با بازی جفری رایت (Jeffrey Wright)) است، جایی که دلورس را می‌بینیم که پس از وقایع پایان فصل دوم در حال آماده شدن برای بازسازی برنارد است.

در زمان حال، دلورس و کیلب (با بازی آرون پال (Aaron Paul)) را می‌بینیم که می‌خواهند لیام دمپسی را بربایند. بخشی از نقشه دلورس در حال اجراست، جایی که میزبان داخل بدن مارتین (با بازی تامی فلنگن (Tommy Flanagan)) مجوز دسترسی به حساب بانکی لیام را به دلورس می‌دهد. دلورس و کیلب، با هویت مخفی، وارد یک بانک می‌شوند و کل حساب لیام را خالی می‌کنند. کیلب این کار را با خون جعلی کسی انجام می‌دهد که به حساب بانکی لیام دسترسی دارد. باز هم شاهد اهمیت خون هستیم.

سپس دلورس و کیلب به یک مهمانی باشکوه می‌روند که لیام هم آنجاست، و ثروتمندان در آنجا افراد را برای خوشگذرانی خریداری می‌کنند. این مهمانی با ماسک‌ها و لباس‌هایش، کاملا یادآور دنیای درون پارک وست‌ورلد است.

لیام متوجه می‌شود حساب بانکی‌اش خالی شده که اینجا برنارد سراغش می‌آید. نکته عجیب اینجاست که برنارد و استابز (با بازی لوک همسورث (Luke Hemsworth)) قبل از اینکه دلورس دوباره سراغ لیام بیاید او را می‌ربایند. به هر حال، دلورس و استابز با هم درگیر می‌شوند، در حالی که برنارد همراه با لیام فرار می‌کند.

برنارد متوجه می‌شود لیام اصلا به یک روبات تبدیل نشده چون احتمالا دلورس به او نیاز دارد. مارتین حساب بقیه بادیگاردهای لیام را می‌رسد و به او می‌گوید فرار کند و کیلب او را تعقیب می‌کند. این باعث می‌شود مارتین و برنارد تنها شوند که این منجر به آشکارسازی بزرگ اپیزود می‌شود: مارتین همان دلورس است. همان‌طور که در بخش ویلیام گفته شد، دلورس کپی‌هایی از خودش را درون بدن میزبان‌های مختلف قرار داده و در نهایت مارتین/دلورس برنارد را مجبور می‌کند همراه او سوار ماشین شود.

میو

پس از حضور نداشتن در اپیزود سوم، در این اپیزود دوباره میو را می‌بینیم و او هنوز تحت سلطه سراک است. او میو را در یک رستوران مجلل در سنگاپور به هوش می‌آورد، جایی که یک گفتگوی افشاگرانه بین آن‌ها رخ می‌دهد که بخشی از داستان سرگذشت شخصیت منفی داستان را به تصویر می‌کشد. سراک می‌گوید در پاریس بزرگ شده، اما در فلش‌بکی می‌بینیم که چند دهه قبل یک بمب هسته‌ای در پایتخت فرانسه منفجر شده و دیگر پاریسی وجود ندارد. سراک در تلاش برای جلب توجه میو و متقاعد کردنش برای کُشتن دلورس به او می‌گوید: «مثل تو، منم میدونم نابود شدن دنیایی که درش زندگی میکنی چه حسی داره.»

سراک می‌گوید سال‌ها منتظر میو، دلورس و بقیه میزبان‌ها بوده تا از راه برسند، چون سیستم پیشگویی رهوبوامش اتفاقاتی که در وست‌ورلد افتاده را پیش‌بینی کرده است. سراک می‌گوید خطرناک‌ترین تهدید برای بشریت خود بشریت بوده و او همیشه تلاش کرده انسان‌ها را کنترل کند. او برای درک بشریت، بهترین نشانگر رفتار انسان‌ها یعنی رهوبوام را ساخته، اما متوجه شده شخص دیگری چیز بهتری از او اختراع کرده است – نقشه‌ای از ذهن انسان. این نقشه در وست‌ورلد خلق شده و همان داده‌ای است که شارلوت و ویلیام درباره آن صحبت می‌کردند. سراک معتقد است این داده‌ها در ذهن دلورس ذخیره شده است.

سراک می‌گوید در ازای کمک کردن میو به او، او هم به میو اجازه می‌دهد به دره فراتر و پیش دخترش برود، که به گفته سراک کلید رفتن به آنجا در ذهن دلورس است. سراک همچنین می‌گوید اصلا امکان ندارد انسان‌ها و روبات‌ها در کنار هم زندگی مسالمت‌آمیزی داشته باشند، پس این بهترین سناریو برای میو است.

او سپس میو را به خانه برنارد می‌برد، و می‌گوید در آینده‌ای که او برنامه‌ریزی کرده بود یک انحراف به وجود آمده است. اینجا همان جایی است که دلورس تمام میزبان‌های کپی خودش را ساخته است. رهوبوام سه ماه پیش انحراف را تا این خانه ردیابی کرده و از آن زمان تاکنون الگوریتم‌های او در پیش‌بینی آینده دچار مشکل شده‌اند. دلیل همه این اتفاقات دلورس است.

درون خانه مردی را می‌بینیم که به دلورس و بقیه میزبان‌های همراه او هویت‌های جدید داده، و سراک را می‌بینیم که با نشان دادن اتفاقاتی که در صورت همکاری نکردن او برای خانواده‌اش پیش خواهد آمد مرد را شکنجه می‌کند. مرد سرنخی درباره دلورس به سراک می‌دهد و سراک او را می‌کُشد. بنابراین متوجه می‌شویم این مرد جذاب گاهی اوقات خیلی هم خطرناک می‌شود.

سپس میو در سنگاپور رد دلورس را می‌گیرد و اگرچه مثل زمانی که در پارک وست‌ورلد می‌توانست میزبان‌ها را کنترل کند نمی‌تواند انسان‌ها را تحت سلطه خودش درآورد، اما با کمک تکنولوژی‌های اطرافش انسان‌ها را مجبور به اطاعت از خودش می‌کند. او در آینده‌ای که پر از تکنولوژی‌های مختلف است کار دشواری ندارد.

او حین ردیابی شخصی به نام مورتیشن (مسئول کفن و دفن) با چند خلافکار درگیر می‌شود که نشان می‌دهد هنوز ذات بزن بهادرش را فراموش نکرده است. این شخص به او می‌گوید در حالی که خون شخصی به نام لارا اسپن را به دلورس فروخته (باز هم نقش مهم خون به عنوان اثر انگشت)، هیچ خون دیگری به او نفروخته است. البته دلورس از او خواسته چند جسد را برای او قاچاق کند، پس او هم دلورس را با یاکوزا آشنا کرده که حالا یک رئیس جدید و خطرناک دارد.

میو پس از ورود به مخفیگاه یاکوزا و کشتن نگهبانان آنجا، متوجه می‌شود رئیس جدید یاکوزا همان میزبان موساشی (با بازی هیروکی سانادا (Hiroyuki Sanada)) است. موساشی در واقع شخصیت هکتور در دنیای شوگان وست‌ورلد بود، اما آخرین باری که او را دیدیم تصمیم گرفت در دنیای شوگان بماند، در حالی که میو و همراهانش راهی دره فراتر شدند.

ابتدا به نظر می‌آید موساشی یکی از میزبان‌هایی است که دلورس همراه خودش به بیرون از پارک آورده، جایی که می‌گوید میو او، هکتور، کلمنتاین و حتی دخترش را رها کرده تا بمیرند. اما میو فورا متوجه می‌شود این موساشی واقعی نیست. او چنین عقیده‌ای نداشت. او خودش تصمیم گرفت آنجا بماند. این شخص فریبکار در واقع دلورس است. در ادامه موساشی/دلورس می‌گوید: «اگه میخوای کاری درست انجام بشه، باید خودت انجامش بدی.»

وقتی میو غرور آشکار دلورس را به رخ او می‌کشد و می‌گوید دلورس گفته بود قصد دارد دنیایی جدید برای میزبان‌ها بسازد اما در حال آماده کردن این دنیا برای خودش است، دلورس پاسخ می‌دهد: «کاری که قراره انجام بدیم راحت نیست. توی دنیایی که می‌سازیم برای بقیه هم جایی هست. حتی برای دخترت.» پس دلورس همچنان قصد دارد دنیای جدیدی برای میزبان‌ها بسازد – حتی برای آن‌هایی که به دره فراتر فرستاده شده‌اند – اما وظیفه ساخت چنین دنیایی را خودش برعهده گرفته است.

اما دلورس/موساشی می‌گوید نمی‌تواند ریسک سوء استفاده سراک از میو برای اهدافش را بپذیرد و نبردی بین این دو آغاز می‌شود. به نظر می‌آید با وجود قدرت زیادی که میو دارد، دلورس مایل نیست او را برای پیوستن به خودش متقاعد کند. دلورس به میو ضربه‌ای زده و او را رها می‌کند تا بمیرد، اما میو توسط سراک و یارانش پیدا شده و نجات پیدا می‌کند.

بهترین بازیگر اپیزود: اد هریس. بازگشت ویلیام اتفاق خوبی بود، و هریس در کاوش عمیق شخصیتش عالی عمل می‌کند. شاید بسیاری از شما یادتان نباشد که همه ماجرا چندین سال پیش با دلورس و ویلیام شروع شد، و دیدن ویلیام برای اولین بار در زمان حال و خارج از پارک خیلی جالب است. هریس هم در به تصویر کشیدن بار سنگینی که اتفاقات گذشته روی روح او گذاشته فوق‌العاده عمل می‌کند. آیا او می‌تواند به رستگاری برسد؟ آیا او یک میزبان است؟ این‌ها سوالاتی هستند که هنوز پاسخ آن‌ها را نمی‌دانیم، اما به لطف هنرنمایی عالی هریس است که هنوز کاملا نمی‌دانیم شرایط ویلیام چگونه است.

جمع‌بندی

پس از سه اپیزودی که از نظر داستانی تقریبا سرراست به نظر می‌آمدند، اپیزود چهارم پر از افشاگری و پیچش داستانی بود. اما با وجود اینکه تمرکز این اپیزود روی یک یا دو شخصیت خاص نبود، اما در ارائه شخصیت‌ها، داستان و پیچش داستانی به موفقیت رسید. اگرچه در ابتدا کمی از این پیچش ناراحت شدم – امیدوار بودم به جای استفاده از کپی‌های دلورس، شاهد حضور شخصیت‌های قدیمی بیشتری در بدن میزبان‌ها باشیم – اما با توجه به نقشه کلی دلورس، به نظر می‌آید بالاخره شاهد بازگشت همه میزبان‌ها باشیم.

به نظرم داستان مربوط به ویلیام خیلی خوب اداره شد. در حالی که قطعا دوست داریم بدانیم چه اتفاقاتی در حال رخ دادن برای این شخصیت هستند، تماشای هنرنمایی هریس عالی است و سکانس پایانی بین دلورس و ویلیام واقعا لذت‌بخش بود. هیچکدام از این دو شخصیت بدون وجود یکدیگر به اینجا نمی‌رسیدند، و مایلم بدانم این داستان به چه سمتی پیش می‌رود. وقتی این سریال بالاخره بخواهد به پایان برسد، احتمالا باز هم شاهد رویارویی دلورس و ویلیام خواهیم بود.

       

برگرفته از آریامووی

[ad_2]
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها