چند روز پیش قسمت سوم از فصل هشتم سریال Game of Thrones (بازی تاج و تخت) تحت عنوان شب طولانی (The Long Night) منتشر شد. حتی از ابتای سریال هم ما زمزمه های مبنی بر شب طولانی می شنیدیم که همه آن ها به قسمت سوم از فصل هشتم مرتبط می شدند. حال ما در این مقاله سعی داریم تا شب طولانی را برای شما معرفی کنیم.
همزمان که نخستین انسانها در حال برپایی و استحکام حکومتهایشان در مناطق بدست آمده در نتیجهی پیمان بودند، مشکلات کمی نظیر جنگ و عداوت برایشان رخ داد، دست کم در تاریخ چنین ذکر شده است. همین منابع تاریخی هستند که ما را از «شب طولانی» مطلع میکنند، وقتی که زمستانی به بلندای زندگی یک نسل فرا رسید، نسلی که کودکان به دنیا آمده، بزرگ شده و در بسیارب از موارد بدون دیدن بهار چشم از جهان فرو بستند. داستانهای پیرزنهای کهنسال در توصیف شب طولانی چنین بیان میکنند که طی مدت شب طولانی هیچگاه هیچکس نور روز را ندید و زمستان کاملاً بر جهان سایه افکنده بود.
گرچه این داستان تاریکی مطلق ممکن است چیزی بیش از داستانهای فانتزی و تخیلات نباشند، اما بسیاری از اتفاقات رخ داده در هزاران سال پیش به نظر محقق و واقعی میرسند. لوماس لانگاسترایدر در کتاب خود با نام «شگفتی های ساخت بشر» از ملاقات با برخی بازماندگان روینارها در خرابههای کروین خبر میدهد که داستانهایی راجع به تاریکی غریبی نقل میکردند که روین را تحلیل برده و ناپدید کرد و آب روین تا جایی که در جنوب به سلهورو میرسد منجمد شد. بر اساس این روایات، خورشید زمانی دوباره پدیدار گشت که یک قهرمان توانست فرزندان مادر روین (خدایان کوچکتر نظیر خرچنگ شاه و پیرمرد رودخانه) را قانع کند که درگیریهای پیشپا افتادهشان را کنار گذاشته و با پیوستن به هم نغمهی کهن پنهانی را سر دهند که دوباره روز را باز میگرداند.
همچنین ذکر شده است که در آشای روایاتی از تاریکیای غریب و قهرمانی وجود دارد که با شمشیری سرخرنگ با آن جنگید. زمان تقریبی این وقایع پیش از برآمدن والریا و سالهایی ذکر شده است که پیس قدیم تازه در حال آغاز شکل دادن به امپراطوری خود بود. این افسانه از آشای به غرب گسترش یافت و پیروان رلور مدعیاند که این قهرمان «آزورآهای» نام داشته و بازگشت او را پیشگویی ذکر کردهاند. در «جید کامپندیوم»، کولوگئور وُتار افسانهای غریب از ییتی روایت میکند که خورشید برای مدت یک عمر روی خود را از زمین پنهان کرد و هیچکس هیچگاه دلیل آنرا نفهمید؛ بر اساس همین روایت، تمام این وقایع به خاطر اعمال زنی با دم میمون رخ داد!
سیتادل زمان زیادی را صرف مطالعهی روشها و عواملی کرد که ممکن است به پیشبینی طول و چگونگی تغییر فصلها منجر شود اما تمام تلاشها و مطالعات همواره بینتیجه بودند. سپتون بارث در توضیحاتی پراکنده چنین بحث میکند که تغییرات و عدم ثبات فصلها به خاطر هنرها و اعمال جادویی واقع شد، نه به خاطر چیزی که با دانش امروزی ما قابل اثبات باشد. «اندازهگیری روزها»ی استاد نیکول که خود نمونهای دیگر از آثار قابل ستایش و پر استفاده است، نیز به نظر میرشد که تحت تاثیر مباحث مورد بحث سپتون بارث نوشته شد.
بر اساس مطالعاتش بر حرکت ستارگان در آسمان، نیکول به گونهای باورنکردنی بحث میکند که زمانی فصلها از یک نظم زمانی پیروی میکردهاند، این امر را میتوان از شیوهی مواجههی زمین با خورشید در مدار چرخشش دریافت. مفاهیم و اندیشههای نهفته در پس این بحث به نظر صحیح است، اینکه تطویل و کوتاهی منظم روزها باید به تغییر منظم فصول ختم میشده است، اما این استاد سیتادل موفق به یافت شواهد و مدارکی فراتر از داستانهای کهن نشد. به هر حال، اگر این زمستان طولانی اتفاق افتاده باشد، وقایع بسیار ناگواری رخ داده است. در طول سختترین زمستانها، در بین شمالیها معمول بود که پیرترها و ناتوانها با ادعای رفتن به شکار بیرون میرفتند، اما به خوبی میدانستند که هیچ بازگشتی برایشان در کار نخواهد بود.
اما با این کارشان میتوانستند غذای خودشان را برای کسانی که شانس بیشتری برای بقا دارند، به جای بگذارند. و شکی نیست که این رفتار مکرراً در طول شب طولانی رخ داده است. روایات دیگری وجود دارند که گرچه نسبت به تاریخ کهن جدیدترند، اما چندان هم معتبر نیستند، این روایات ار وجود موجوداتی به نام «آدر» (وایتواکرهای سریال) خبر میدهند که از مناطق یخزدهی سرزمینهای همیشه زمستان آمده و سرما و تاریکی را با خود آورده و بر آن بودند که هرگونه گرما و روشنایی را نابود کنند. روایات چنین ادامه میدهند که این موجودات سوار بر عنکبوتهای یخی بوده و اسبهای مردهای را میراندند که برای خدمت به آنها زنده شده بودند، درست مانند انسانهای مردهای که زنده کرده بودند تا برایشان بجنگند.
چگونگی پایان شب طولانی نیز مانند سایر موضوعاتی که در گذشتههای بسیار دور رخ دادهاند، موضوعی افسانهای است. در شمال از فردی با عنوان آخرین قهرمان صحبت میشود که در جستجوی فرزندان جنگل بود، همراهانش یا او را ترک کردند یا در برابر غولهای مرده، خادمان سرما و یا خود آدرها کشته شدند. علیرغم تمام مشکلات و خطرها و تلاشهای وایتواکرها، نهایتاً او به تنهایی فرزندان جنگل را یافت و همه معتقدند که این یک نقطهی عطف بسیار مهم بود. با همکاری و حمایت فرزندان جنگل، نخستین گروه از نگهبانان شب شکل گرفته و توانستند در نبرد طلوع، جنگیده و پیروز شوند، آخرین نبردی که نهایتاً به پایان زمستانی بیپایان و شکست آدرها و فرارشان به سرزمینها یخی شمال منجر شد.
حدود ششهزار سال یا چنانکه برخی منابع تاریخی مطرح میکنند، هشت هزارسال پیش، دیوار برای محافظت از قلمرو انسانها ساخته شد که هنوز نیز توسط برادران قسم خوردهی نگهبانان شب اداره و محافظت میشود و از آن زمان تا کنون، طی قرون و اعصار متمادی، دیگر نه آدری دیده شد و فرزندان جنگل. کتاب «دروغهای باستانی» آرکمیستر فوماس، که البته به خاطر ادعاهای نادرستش راجع به پیدایش والریا و خطوط روایی مربوط به ریچ و وسترلندز کمتر مورد اعتنا است، چنین بحث میکند که آدرها چیزی نبودند جز گروهی از نخستین انسانها ، اجداد وحشیها، که در شمال ساکن شده بودند و به خاطر شب طولانی، این وحشیهای اولیه به زودی تحت فشار مضاعف قرار گرفتند و نتیجتاً موجی از تهاجم به سمت جنوب به راه افتاد و نهایتاً داستانها آنها را به هیولاهایی تبدیل کردند که عاملی بودند برای بازتعریف و معرفی نگهبانان شب و استارکها به عنوان ناجیهای انسانها با هویتی قهرمانگونه، در ورای درگیریهای موجود برای کسب قدرت و سلطه.(@TheNightsWatch)