نگاهی به زندگی میلان کوندرا : «نویسنده بودن به معنای کشف حقیقت است»

نگاهی به زندگی میلان کوندرا

این نویسنده چک در سن ۹۴ سالگی درگذشت. در اینجا برخی از به یاد ماندنی ترین نقل قول ها از مصاحبه ها و مقالات در طول زندگی حرفه ای او برای شناخت بهترش گرداوری شده است …

در ابتدا نگاهی به زندگی این نویسنده شهیر بیندازیم؛ او که در ۱۸ سالگی پس از شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۷ به اتحادیه جوانان حزب کمونیست چکسلواکی پیوست. در سال ۱۹۴۸ تحصیل خود را در رشته ادبیات و زیبایی‌شناسی در دانشگاه کارلف در شهر پراگ آغاز کرد. اما خیلی زود به دانشکده فیلم رفت. پس از انتقادهایش از حکومت، در سال ۱۹۵۰ برای نخستین‌بار از حزب کمونیست چکسلواکی اخراج شد و تا سال ۱۹۵۶ اجازه پیوستن به حزب را پیدا نکرد. هرچند بعدها برای دومین بار و همیشه از این حزب اخراج شد.

در مجلس چهارم نویسندگان چکسلواکی در ژوئن ۱۹۶۷ کوندرا در یک سخنرانی ویژه، خواهان آزادی بیشتری برای نویسندگانی شد که فکر می‌کردند توسط تشکیلات خودکامه کمونیستی به بند اسارت درامده‌اند. پس از اشغال چک توسط ارتش سرخ شوروی در اوت ۱۹۶۸ نامش در فهرست سیاه قرار گرفت و انتشار یا عرضه کتاب‌هایش ممنوع شد. یک سال پس از آن از دانشکده سینما هم اخراج شد. در این مدت، کوندرا خرج خود را با نوشتن طالع‌بینی تامین می‌کرد. این طالع‌بینی‌ها با نام میلان کوندرا چاپ نمی‌شدند پس از مدتی بسیار محبوب شد. خود کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به سرنوشتی که این چنین دچارش شده بود اشاره و شرح آن را بیان می‌کند.  می‌شود. او بعدها به فرانسه رفت و تا زمان درگذشتش آنجا ماند.

در دوران زندگی در فرانسه، به دلیل بیان عقاید سیاسی در یک گفتگو و یکی از کتاب‌هایش، ملیت چکسلواکی از وی گرفته شد و حتی برای دورانی بدون ملیت ماند.

شاید یکی از ماندگارترین و شناخته شده‌ترین آثار وی را «سَبُکی تحمل‌ناپذیر هستی» نامید؛ کتابی که دربرگیرنده جامعه، سیاست، فرهنگ و البته محتوای اروتیک است و به رابطه یک زوج چک با یکدیگر و دشواری سازگاری با زندگی در چکسلواکی آن زمان می‌پردازد. طبیعتا آگاهی از شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مردمان چک آن زمان و اکنون برای ارتباط با این اثر ضروری است.

در مورد نویسنده بودن

*وقتی پسرکی بودم که شلوار کوتاه می‌پوشید، در خواب مرهمی دیدم که مرا نامرئی می کرد. سپس بالغ شدم، شروع به نوشتن کردم و می خواستم موفق باشم. اکنون من موفق هستم و دوست دارم مرهمی داشته باشم که مرا نامرئی کند.

*برای یک نویسنده، تجربه زندگی در تعدادی از کشورها نعمت بزرگی است. شما فقط زمانی می توانید دنیا درک کنید که آن را از چند زاویه ببینید.

*با اولین داستان عشق های خنده دار (آن را در سال ۱۹۵۹ نوشتم)، مطمئن بودم که «خودم را پیدا کرده ام». من نثرنویس شدم، رمان نویس شدم و هیچ چیز دیگری نیستم. از آن زمان، زیبایی شناسی من هیچ دگرگونی ندیده است.

*من تا ۴۵ سالگی در چکسلواکی زندگی کردم. با توجه به اینکه حرفه واقعی من به عنوان نویسنده از ۳۰ سالگی شروع شد، می توانم بگویم که بخش بزرگی از زندگی خلاقانه من در فرانسه خواهد گذشت. من خیلی بیشتر از آنچه تصور می شود به فرانسه وابسته هستم.

*نویسنده بودن به معنای تبلیغ حقیقت نیست، به معنای کشف حقیقت است.

*حماقت آدم ها از جواب دادن به همه چیز ناشی می شود. حکمت رمان از داشتن یک سوال برای همه چیز نشات می‌گیرد

*یک رمان چیزی را ادعا نمی کند. یک رمان جستجو می کند و سوالاتی را مطرح می کند. نمی دانم چه بر ملتم خواهد رفت و نمی دانم کدام یک از شخصیت های من درست است. من داستان خلق می‌کنم و به این وسیله سؤال می کنم.

*من فکر می کنم که اهمیت رمان در فرهنگ اروپایی بسیار زیاد بوده است. انسان اروپایی بدون رمان قابل تصور نیست، او توسط آن خلق شده است. برای قرن ها این اولین چیزی بود که کسی خواند. عشق به ماجراجویی، که بسیار اروپایی است، به عنوان یک ارزش درک می شود. اگر بگویید «من بدون ماجراجویی زندگی کردم»، این یک شکست است، درست است؟ خوب، این رمان است که این عشق به ماجراجویی را بر ما نهاد …

*چهار رمان نویس بزرگ وجود دارد: کافکا، بروخ، موزیل، گومبروویچ. من آنها را «پلیاد» رمان نویسان بزرگ اروپای مرکزی می نامم.

در مورد رابطه جنسی

*این روزها که تمایلات جنسی دیگر تابو نیست، توصیف صرف، اعتراف جنسی صرف، به طرز محسوسی خسته کننده شده است. لارنس، یا حتی هنری میلر، با غزلیات فحاشانه‌شان چقدر تاریخ‌خورده (تاریخ مصرف گذشته) به نظر می‌رسد!

*این جنسیت رمان هاست و نه نویسندگان آنها که باید ما را مورد توجه قرار دهد. همه رمان های بزرگ، همه رمان های واقعی دوجنسه هستند. این بدان معناست که آنها هم بینشی زنانه و هم مردانه از جهان را بیان می کنند. جنسیت نویسندگان به عنوان افراد فیزیکی، امر خصوصی آنهاست.

در مورد اروپای مرکزی

*تلاش برای ترسیم دقیق مرزهای آن بی معنی خواهد بود. اروپای مرکزی یک دولت نیست: یک فرهنگ یا یک سرنوشت است.

*در واقع، اروپا برای یک مجار، یک چک و یک لهستانی چه معنایی دارد؟ هزاران سال است که ملل آنها متعلق به بخشی از اروپا بوده اند که ریشه در مسیحیت رومی دارد. آنها در تمام دوره های تاریخ آن شرکت داشته اند. برای آنها، کلمه «اروپا» نشان دهنده یک پدیده جغرافیایی نیست، بلکه یک مفهوم معنوی است.

*این روسیه نیست، بلکه کمونیسم است که ملت ها را از ذات خود محروم می کند.

*من ارزش شوخ طبعی را در دوران ترور استالینیستی آموختم… حس شوخ طبعی نشانه قابل اعتمادی از شناخت بود. از آن زمان، من از جهانی که حس شوخ طبعی خود را از دست می دهد، می‌هراسم.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها