کوین کاستنر با حماسهی ۱۰۰ میلیون دلاری توسعهطلبانهاش، شما را آرزومند میکند که کاش هیچوقت مفهوم «سرنوشت آشکار» وجود نداشت.
اگر «افق: حماسه آمریکایی» ساختهی کوین کاستنر شما را مجبور به دنبال کردن فصل دوم میکند، برای شما و همه کسانی که در جادههای خاکی با او همراه میشوید، آرزوی موفقیت میکنیم. این حماسهی گسترش غرب وحشی در دوران جنگ داخلی، یک پروژهی خودبزرگبینانهی ۱۰۰ میلیون دلاری است که بازیگر/فیلمساز را در قلمرویی آشنا قرار میدهد و جرات میکند خود را به عنوان یک کابویِ ظاهراً دلربا در جهانی به تصویر بکشد که در آن همه زنان یا قلدر، یا روسپی، یا به طرز عجیبی احمقاند و مردان هم یا روستاییِ بیدستوپا یا قهرمانان بزرگ آمریکاییاند …
«افق» که در چهار روایتِ درهمتنیده در قلمروهایی که بعداً به ایالتهای وایومینگ، مونتانا و کانزاس تبدیل شدند، روایت میشود، عنوانِ خود را از یک سکونتگاهِ ساختگی پیشگامان در دههی ۱۸۶۰ گرفته که توسط قبیلهای آپاچی که اکنون برای بازپسگیری سرزمین خود مبارزه میکنند، مورد هجوم قرار میگیرد. اما گنجاندنِ اجباری آنها در داستان، بیشتر شبیه یک اصلاحیهی تحمیلشدهی اجباری به نظر میرسد تا یک ضرورتِ ارگانیکِ روایت. کاستنر بسیار بیشتر به مشکلات عادی مهاجران سفیدپوست – و در نهایت به خودش – علاقهمند است تا فرهنگهایی که آنها، آنها را از بین بردند.
کاستنر در اینجا کاملاً در حالت سنتگرایی قرار دارد و حماسهی آمریکاییِ به اصطلاح «گسترده» را به تصویر میکشد، چیزی که شبیه یک مینیسریال گرانقیمت است اما در قالب یک فیلم بلندِ فشردهشده. «فصل ۱» حتی با نوعی مونتاژ «و در قسمت بعدی» به پایان میرسد. در آن لحظاتی از قسمت دوم را به عنوان پیشپرده گنجانده شده و با چهرهی – من فقط به شما میگویم – جیوانی ریبیسی تمام میشود. فیلمنامهی کلیشهای و پراکندهی کاستنر و جان بیرد که با همکاری مارک کاسدان نوشته شده، از مهاجران به طرفداران اتحادیه و گاهگاهی به سرخپوستان میپرد و خود را در میان انبوهِ بازیگران گم میکند. (اگرچه در اینجا جنگ داخلی بیشتر پسزمینهی دوردست است تا عامل تأثیرگذار )
فیلم در درهی سن پدرو در سال ۱۸۵۹ آغاز میشود، جایی که برادران بومی، پیونسی (اون کرو شو) و تاتکاشیم (تاتانکا مینز)، متوجه شروع شکلگیری سکونتگاههای سفیدپوستها شده و بعداً با اخطاری شوم از بومیان مرده، به ماهیتش پی میبرند. «افق» سپس ما را به قلمروی مونتانا پرتاب میکند، جایی که لوسی (جنا مالون)، زنِ جنگلی، مردی را با شلیک گلوله به سینه میکشد و با فرزندِ کوچکِ بلوندِ او فرار میکند. خانم سایکس (دیل دیکی)، مادر مردِ مرده، پسرانش کالب (جیمی کمپبل بوور) و جونیور (جاب بیورز) را برای بازگرداندن کودک اعزام میکند. در افق، پیونسی و تاتکاشیم رهبری آتشسوزی در سکونتگاه مهاجران را برعهده میگیرند، سکانسی به اندازهی کافی هیجانانگیز، تقریباً باعث میشود آرزو کنید صحنههای اکشنِ خشنترِ دیگری به جایِ درامهای کسلکنندهی خانگی وجود داشته باشد …
فراترز (فرانسیس) پس از اینکه زیرِ کفپوشهای کلبهیِ غارتشدهی خانوادهاش پنهان شد، به همراه دخترش بیرون آمد و با گروهی از مهاجمان روبرو شد، کسانی که توسط اتحادیه برای بررسی خسارت و نابودی هر سرخپوستی که در مسیر سرنوشتِ آشکارشان قرار میگیرد، فرستاده شده بودند. این گروه شامل ستوان یکم ترنت گپهاردت (سم ورثینگتون) است؛ فرانسیس بیوهشده حالا به دلباختهی کودکانهای تبدیل میشود، او به سرعت و بدون هیچ آسیبی از اندوه خود بیرون میآید. در یک صحنه، او برای اجتناب از برخورد با گپهاردت پشت درختی پنهان میشود، موهایش را درست میکند و تقریباً آرایش خود را چک میکند قبل از اینکه صحنهی برخوردی از پیش تعییننشده را اجرا کند. سیانِا میلر به جز چند شال آمادهی پوشیدن و کمربندهای کلفت، هیچ چیز برای کار کردن ندارد.
خودِ کاستنر در نقشِ هیز الیسون، گرگ تنها، وارد فیلم میشود که به طرز عجیبی جلب روسپیای به نام ماریگولد (ابی لی) میشود. ماریگولد در زمانهایی که مشغول کار نیست، با پوشیدن لباسهای زنندهی بدون آستین، به کودکی که لوسی دزدیده رسیدگی میکند. لوسی حالا با نام الن شناخته میشود و با والتر چایلدز مهربان (مایکل آنگارانو) ازدواج کرده است. اما اوضاع برای او زمانی که کالبِ احمق و انگشتروی ماشه ظاهر میشود تا کودک را پس بگیرد، خوب پیش نمیرود. اما کالب بدشانس است زیرا هیز، تکتیراندازی کمحرف به عنوان ستونِ اخلاقیِ غالبِ فیلم، وارد صحنه میشود. اینها بجای آنکه کاراکتری در فیلم باشند، بیشتر شبیه پرههای توطئهای در قالب انسان هستند، هر یک از خطوط داستانی آنها به گونهای پیش میروند که گویی توسط اسبها در سراسر غرب آمریکا کشیده میشوند.
داستانهای دیگری هم هستند که آنها را نادیده می گیریم … چه کسی اهمیت میدهد با چنین فیلمنامهی مشوش و پراکنده، هر چه جلو میرویم، گرهها بیشتر در هم میپیچند. همه چیز مبهم است زیرا “افق” به سمت پایانبندی حرکت نمیکند و حتی به نیمهی راهِ خود هم نمیرسد، زیرا کاستنر میخواهد علاوه بر دو قسمت ساختهشده، دو قسمت دیگر هم فیلمبرداری کند. مضحکترین بخش از شاخههای متعدد فیلم، رابطهی هیز، یا بهتر است بگوییم «اصطلاحا رابطهی» او با ماریگولد است که با علاقهی غیرقابل توضیحی به وی نگاه میکند، اما نمیداند او چقدر نسبت به رابطه جنسی بیعلاقه است. در یک صحنه، او بیحوصله خود را به هیز تحمیل میکند، در حالی که هیز در حالت خوابآلودگیست و کودک در کنارشان خوابیده است. و این اولین بار نیست که ماریگولد جلوی چشمِ کودک در آن چادر رابطه برقرار کرده است.
در جای دیگری، سوارهنظامی که پس از قتلعام فرستاده شده، شامل ستوان گپهاردت، توسط سرهنگ هاتن رهبری میشود. نقشِ او را دنی هوستون بازی میکند، بازیگری که همیشه توانایی ارتقای هر پروژهای را دارد، به جز این یکی. هاتن بهعنوان سخنگوی ملایمکنندهی موضعِ ضعیفِ فیلم در قبال بومیان عمل میکند و به مهاجمان توضیح میدهد که چرا آپاچیها در وهلهی اول باید عصبانی باشند. حتی فیلم برندهی بهترین فیلمِ کاستنر، «رقصنده با گرگها» که بیش از سه دهه پیش ساخته شد، تصویری تر و تمیزتر از بومیان آمریکایی، نسبت به آنچه در اینجا وجود دارد، ارائه کرد… این حماسه سه ساعتهی و یقینا دنبالههایش، بیشتر دربارهی کاستنر بود تا هر چیز دیگری. بومیان در آن کمینِ افتتاحیه که به خوبی اجرا شده و گران به نظر میرسد، ابتدا به طرز کارتونی جلوه داده میشوند، اما بعد فیلم به آهستگی توضیح میدهد، آن حمله پاسخی به تصرف سرزمینهای آبا و اجدادی آنهاست…
رشتهی دیگری از «افق» لوک ویلسون را معرفی میکند که نقش متیو ون وایدن، رهبر کاروان را بازی میکند، کسی که گروه خود را در میان شرایط سخت و کمبود آذوقه هدایت میکند. در میان کاروان او زوج مغرور بریتانیایی جولیت (الا هانت) و هیو (تام پین) حضور دارند. جولیت از طریق حمام کردن با اسفنج در فضایِ باز، خود را هدف برخی از جوانان شهوتران قرار میدهد، صحنهی زنانگاری شده از زنان سادهلوح …
«افق» با شکوه تمام توسط جی مایکل مورو با نسبت تصویر و جایگذاری دوربین یک سریال تلویزیونی پرخرج فیلمبرداری شده است. این موضوع، همراه با ساختار اپیزودیک دست و پاگیر فیلم، شما را به این باور میرساند که کاستنر ممکن است در تلاش بوده تا تیلور شریدان، خالق سریال «یلوستون»، را که شایعه شده با او اختلاف دارد، شکست دهد، زیرا گفته میشود آن سریال بدون کاستنر تولید خواهد شد. تلاشهای بیهودهی کاستنر در ساختن یک حماسهی وسترن صمیمانه که بخش زیادی از پول خودش را صرف آن کرده … عمدتاً به خاطر چیزی که برایش کرده قابل ستایش است اما ارزش این بها سنگین را نداشت… تاجاییکه «افق»، آن پروژهی خودبزرگبینانهیِ دیگرِ ۱۰۰ میلیون دلاری در کن – «مگالوپلیس» ساختهی فرانسیس فورد کاپولا – را به مراتب جسورانهتر نشان میدهد.
پس از نمایش اولیه در جشنواره فیلم کن ۲۰۲۴، «افق: حماسهی آمریکایی – فصل ۱» از ۲۸ ژوئن با اکران کمپانی برادران وارنر آغاز میشود و «فصل ۲» در ۱۶ آگوست اکران خواهد شد.