کلیشه های رایجی که هالیوود را تسخیر کرده اند

[ad_1]

شاید باور کردن این موضوع سخت باشد که هالیوود دچار یک درجا زدگی در محتوا شده است، اما واقعیت این است که اصالت در هالیوود دچار مرگ شده و خلاقیت و منحصر به فرد بودن به کم ترین میزان خود رسیده است. سینمای جهان و آمریکا پر از دنباله ها، بازسازی ها و قصه های تکراری شده و به نظر قصد تغییر هم ندارد. استودیو ها برای ریسک های خطرناک آماده نیستند و تنها از فرمول های رایج و تکراری که آزمایش موفقیت آمیز پس داده اند جهت کسب سود استفاده می کنند. این عدم ریسک به فیلمنامه نویسان نیز رسیده و آنها هم بدون هیچ ذوق یا خلاقیتی دست به تکرار مکررات می زنند. هالیوود چندین سال است با استفاده از کلیشه های رایج مفاهیم تکراری را با اجرایی متفاوت و گاهی جذاب به بینندگان ارائه می کند. اما همیشه کلیشه ها جواب گو نیستند، در ادامه به بررسی برخی از کلیشه های رایج سینمایی خواهیم پرداخت.

قطعات کوتاه بعد از پایان فیلم ها

دادن اطلاعاتی کم ولی کنجکاو بر انگیز در انتهای یک فیلم، دقیقا یک ترفند جدید یا تازه در هالیوود نیست، چرا که در سال های اخیر به میزان فراوان شاهد چنین حرکتی توسط استودیو ها بوده ایم. آنها با پخش این قطعات نوید گسترش جهان سینمایی خود را می دهند که البته گاهی به سرانجام هم نمی رسد. اسرار زیاد کمپانی به ساخت دنباله و اسپین آف مدیران استودیو ها را وادار به پرداختن به کلیشه ای از این دست می کند. بدترین نمونه اخیر چنین کلیشه ای مطمئنا فیلم VENOM است که وودی هارلسون را با یک گریم مسخره و کلاه گیسی بد شکل به عنوان آنتاگونیست معرفی می کند. البته آثاری مانند مومیایی نیز بوده اند که قربانی همین جهان سازی ها و اشتباهات جبران ناپذیر شده اند. قطعات کوتاه پایان فیلم خوراک جهان سینمایی مارول است و از آن به عنوان تبلیغی برای فیلم آینده خود استفاده می کند. متاسفانه این روز ها هر استودیویی می خواهد این فرمول مارول را کپی کند و در جهان سینمایی اش به نمایش بگذارد.

قهرمان های مبتلا به فراموشی

به نظر هیچ راهی وجود ندارد تا یک قهرمان یک مسیر جدید و تازه را تجربه کند. اکثر قهرمانان سینمایی دچار یک شیوه پرداخت تکراری شده اند. این روش یکی از قدیمی ترین کلیشه ها در داستان سرایی و پرداخت یک قهرمان است که در طول سال ها به یک کلیشه خسته بدل گشته است. اخیرا فیلم بامبلبی همین کلیشه را به سبک کمدی فیزیکی به همراه مخلوطی از اکشن و نوستالژی دنبال کرد و همچنین شنیده ها حاکی از همین روش مشابه در کاپیتان مارول دارد. قهرمانان دچار فراموشی از روز های اولیه شروع خود که در فرنچایز بورن بوده، تا این لحظه واقعا حس یا لحن جدیدی پیدا نکرده اند و این شیوه به یک کلیشه آزمایش پس داده بدل شده و فیلمنامه نویسان نیز آن را بدون هیچ خلاقیت جدیدی تکرار می کنند.

دختری به ظاهر زشت!

استفاده از کلیشه دختری زشت یا دچار نقصی در صورت یا بدن یک کلیشه خنده دار و قدیمی است که به دلایلی در هالیوود همچنان ادامه دارد. بدبختانه مشکل این کلیشه این است که به طور معمول یک بازیگر جذاب نقش یک دختر یا زن زشت را بازی می کند و این بیشتر شخصیت را از جذابیت می اندازد تا این که به آن حس و حال ببخشد. به نظر این کلیشه به دلیل استاندارد های غیر قابل تحمل هالیوود در زمینه زیبایی در مقایسه با واقعیت های زندگی روزمره است. این روش یک جنبه تکراری دارد، به گونه ای که دختری ساده با مشکلی صورت یا بدن به شکلی سریع تبدیل به یک قهرمان و الگو می شود. این سبک در این روز ها در فیلم های نوجوانانه به شدت مورد استفاده قرار می گیرد. اخیرا استیون اسپیلبرگ با فیلم بازیکن شماره یک آماده همین روش را با استفاده از اولیویا کوک پیش گرفت. کاراکتر آرتمیس دچار نقصی در چهره بود، ولی جذابیت ظاهری او به هیچ وجه کم نبود.

درهم تنیدگی داستان خانوادگی

خانواده عنصری مهم در تمام جهان محسوب می شود، و هالیوود نیز با وسواسی خاص استاد پیچیده کردن روابط و دینامیک بین خانواده هاست. هالیوود از زمان اکران جنگ ستارگان امپراطوری ضربه می زند که پدر و پسر را به مقابله با هم فراخواند از این سبک که اعضای خانواده در راستای آنتاگونیست بودن قرار بگیرند حمایت کرد. حالا در این روز های این روش بدل به کلیشه ای رایج در بدنه سینما گشته است. اخیرا آخرین مورد چنین کلیشه ای فیلم جانواران شگفت انگیز جنایات گریندلوالد بود که با یک کلیفنگر شخصیت کریدنس با بازی ازرا میلر را به عنوان برادر مخفی آلبوس دامبلدور معرفی کرد. و یا در فیلم موتور های مرگبار هوگو ویاوینگ به عنوان آنتاگونیست پدر شخصیت قهرمان قصه از آب در آمد، هر چند این نکته به شدت قابل پیش بینی بود. هالیوود در حال تلاش برای ایجاد روابط خانوادگی پیچیده بین شخصیت های قهرمانانه خود است که توسط هواداران حمایت می شود و به شدت همه چیز را به هم پیوند می دهند، اما این روش منطق فریب خورده ای است.

همسر مرده به عنوان انگیزه قهرمان!

کشته شدن همسر، دوست دختر و یا عشق یک قهرمان بدل به یک سناریو گسترده در سینما گشته است، به شکلی که هر چند وقت یک بار شاهد چنین قصه ای در سینما هستیم. این سبک کلیشه به طرز قدرتمندی تلاش می کند درام اطراف شخصیت قهرمان را افزایش دهد و به همین اندازه تاثیر حضور پر احساس شخصیت زنانه را از اثر خواهد گرفت. اما اخیرا در ددپول ۲ همسر جناب وید ویلسون یعنی ونسا، در سکانس های ابتدایی فیلم کشته شد، با وجود این که طرفداران انتظار داشتند که او نقش عظیمی در این قسمت داشته باشد. متاسفانه کاراکتر ونسا با سفر در زمان دوباره احیا شد تا این کلیشه به بدترین شکل ممکن در این فیلم کامل شود. این امر مشکل بزرگی است که فردی را می کشند تا بار درام را بالا ببرند اما در نهایت شخصیت به هر دلیلی دوباره زنده و سرخوش آماده حضور در قسمت بعدی یک فیلم می شود، فیلمنامه نویسان باید در این بخش یک خانه تکانی ذهنی و محتوایی کامل انجام دهند.

تغییر ژنتیک موجودات شرور یا آنتاگونیست

یکی از مشکلات عمده و بزرگ فرنچایز ها خراب کردن شخصیت شرور یا آنتاگونیست اولیه است، این بدین معنی است که سازندگان تنها ایده ای که در مورد موجودات خاص به ذهن شان می رسد بزرگ کردن یک موجود از منظر ژنتیکی است. به عنوان یک نتیجه، یکی از غیر غافلگیرانه ترین عباراتی که در سال های اخیر بوجود آمده “ترکیب ژنتیکی” است که یک آنتاگونیست نمادین را می گیرند و آن را با چیز دیگری ترکیب می کنند تا در ظاهر بزرگ تر و خفن تر به نظر برسد، اما نتیجه چیزی جز یک اشتباه راهبردی نخواهد بود. برای مثال، در فیلم جهان ژوراسیک معرفی ترکیبی شناخته شده به عنوان ایندیمینوس رکس که حاصل کار ژنتیکی بر روی تی رکس بود و همچنین در دنباله آن یعنی سقوط پادشاهی نیز ترکیب ژنتیکی رپتور برای ایجاد یک موجود غول پیکر به نام ایندوراپتو بر اساس همین کلیشه به شدت تکراری و خسته کننده است. این روش اخیرا در بازسازی فیلم غارتگر Predator نیز تکرار شد و تغییر DNA موجود اصلی باعث زندگی حیاتی برتر آن و ارتقا مداوم و مسخره آن شد. این رویه یا کلیشه، یک نشانه وسیع از میل هالیوود به بازگشت به چاه های عمیق قدیمی و خراب کردن هیولا های دوست داشتنی و محبوب است.

در پایان باید بگویم که امیدواریم دیگر شاهد تکرار بی حد و مرز یک کلیشه تکراری نباشیم و آرزو می کنم که بلاک باستر ها نبرد های نهایی خود را به آسمان حواله ندهند تا چشم بیننده به زد و خورد های تکراری عادت نکند، باشد که همه تهیه کنندگان و فیلمنامه نویسان اهل ریسک شوند و خلاقیت به هالیوود بازگردد.

[ad_2]
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دسته‌ها