داستان سریال «Grease: Rise of the Pink Ladies» (گریس: ظهور خانم های صورتی) چهار سال قبل از وقایع داستان اصلی «گریس» میگذرد، و داستان چهار دختر نوجوان که گروه جدیدی را تشکیل میدهند تا کل سلسله مراتب اجتماعی مدرسه رایدل های را به هم بزنند، روایت میکند.
تقریباً نیم قرن بعد، بحث بر سر این است که آیا گریس آشکارا به خاطر پایانش که دختر برای خشنود کردن پسری تغییر مییابد، جنسیت گرا است یا مخفیانه و زیر پوستی به خاطر شخصیت های زن و رد آداب و رسوم جنسی فمینیست است. اگر گریس: ظهور خانوم های صورتی شبکه پارامونت پلاس راه خود را در پیش گرفته باشد، هیچ بحثی در مورد مواضع مترقی آن وجود نخواهد داشت.
هدف این پیش درآمد، مقابله مستقیم با تبعیض جنسی و نژادپرستی است که محیط دهه ۱۹۵۰ را کاملا در بر میگرفت، در حالی که البته، آهنگ های مسری، شخصیت های دوست داشتنی و عاشقانه های شیرین نوجوانان را نیز ارائه می دهد.
سریال در برخی از این موارد موفق است. به عنوان بیانیه ای از آرمان های عدالت اجتماعی، ظهور بانوان صورتی در زمینی ناهموار است. به عنوان یک موزیکال، به طرز ناامیدکننده ای فراموش شدنی است. اما به عنوان داستانی در مورد شور و شوق دوستی نوجوانان و عشق اول تقریباً به اندازه کافی دوست داشتنی است که بتواند کمبودهای خود را در زمینه های دیگر جبران کند.
داستان سریال ۴ سال قبل از وقایع سریال گریس اتفاق میافتد، که روایتگر داستان یک گروه از دختران باحال است که این نام را به این سریال دادهاند. رهبر واقعی آنها جین (ماریسا داویلا) است که سال تحصیلی ۱۹۵۴-۱۹۵۵ را به عنوان یک دختر خوب عینکی آغاز میکند البته در اولین نگاه که ما شاهد ناله کردن او از دست دوست پسرش که ستاره کوارتربک فوتبال آمریکایی، بادی (جیسون اشمیت) است، هستیم. اما زمانی که یک شایعه شریرانه شهرت او را از بین میبرد جین خود را به حاشیههای صحنه اجتماعی دبیرستان رایدل تبعید میکند. جایی که با مجموعه جدیدی از افراد ظاهرا نامناسب آشنا میشود: اولیویا (شاین ایزابل ولز) یک فرد رمانتیک باهوش که به او برچسب پتیاره مدرسه داده شده است. سینتیا (آری نوتارتوماسو) یک دختر ( که پسرانه تر از آن است که بخواهد دختر باشد ) شیطان که مشتاق پیوستن به تی بردز است. و نانسی (تریشیا فوکوهارا)، یک شیک پوش عجیب و غریب که از وسواس دوستیابی همکلاسی هایش خسته شده است.
جین با حمایت آنها کمپینی را برای ریاست شورای دانش آموزی علیه بادی راه اندازی می کند که به زودی به یک جنگ قدرت تبدیل میشود. در کل این سریال یک موزیکال خوشایند است، حداقل اگر طرفدار موزیکالهای شادیبخش درباره اختلاط دستههای دبیرستانی و در نتیجه اختلال سلسلهمراتب نوجوانان هستید سریال های چون هیراسپری، گلی، نسخه اصلی گریس و البته گریس ظهور خانوم های صورتی ممکن است برای شما جذاب باشد.
تأثیر بخشی این سریال از والدین معنویاش با صدای بلند و واضح در اولین نمایشی که ادای احترام عجیبی به کلاسیک ها مانند «گریسد لایتنینگ« و «بیوتی اسکول دراپاوت» دارد، می درخشد و حتی ظاهر کوتاهی از نسخه های جوانتر یک یا دو شخصیت از شخصیت های گریس اصلی را به تصویر کشیده است.
ظهور خانوم های صورتی دارای چند مشخصه برجسته است از جمله گروهی از مادران شایعه پراکنی که در شروع قسمت دوم زنگ تلفنهای خانهها را به صدا در می آورند و یک آهنگ عاشقانه دلپذیر که توسط دو شخصیت عجیب و غریب در پس زمینه هالیوود قدیمی در قسمت پنجم اجرا می شود. اما اکثریت قریب به اتفاق آهنگها، علیرغم شور و شوق بیپایان و حرفهای بودن بینظیر گروه عظیم بازیگران نمایش، هیچ تاثیری بر جای نمیگذارند. اعداد موسیقایی بیشتر شبیه پرکنندهای برای نشستن هستند تا نکات برجسته برای گرامی داشتن. که با توجه به اینکه حداقل سه قسمت از هر پنج قسمت ارسال شده برای منتقدان (یک فصل ده قسمتی) وجود دارد، باعث می شود زمان پخش یک ساعته بیش از حد غیر معمول به نظر برسد. همچنین رفتار سریال با سیاست هایی که به دنبالش میباشد گمراه کننده است. این توانمندسازی زنان بنظر ساده اما عمدتاً رضایتبخش است؛ با داستانها و برجستهسازیهایی که به ریاکاری شرمساری شلخته و استانداردهای دوبرابر کدهای لباس میپردازد، اما در برخورد با نژاد بسیار شیطنت آمیزتر است. برای دو قسمت اول سریال به نظر می رسد که در نسخه کوررنگی از آمریکای دهه ۱۹۵۰ اتفاق می افتد. تا اینکه در قسمت سوم، سریال اذعان می کند که این موضوع دستکم در مورد معرفی هیزل (شنل بیلی) صدق نمی کند.
انتقالی از یک جامعه عمدتاً سیاهپوست، او اولین کسی است که به این نکته اشاره میکند که شاید برخی از دانشآموزان ایده برگزاری رقص مدرسه خود را در یک باشگاه اجتماعی که تنها از پنج سال پیش به ایتالیاییها برای عضویت اجازه داد، دوست نداشته باشند. در همین حال، تعداد کمی از شخصیتهای سفیدپوست مجبور شدهاند که با تعصبات مرسوم آن دوران خودنمایی کنند.
قلب سریال ممکن است در جای درستی باشد، اما ترسو بودن آن در بهترین حالت، ناشیانه و در بدترین حالت بزدلانه به نظر می رسد. با این حال، ظهور خانوم های صورتی به موقعیتی می رسد که بیشترین اهمیت را دارد، و علیرغم ایراداتش، من خودم را بیشتر مجذوب قسمت سوم یا چهارم دیدم. این سریال نسبت به مجموعه اصلی خود حس طنز بیاحترامانهای دارد و همه چیز را، از آشپزی در اواسط قرن تا … به اشتراک میگذارد. مانند خوراکیای که کیک به نظر میرسد اما گوشت است و مهمان مهمانی پس از تست چیزی به نام نان روبانی درباره آن غز میزند تا رومئو و ژولیت و داستان بی روح دو نوجوان شهوتی که مجازاتشان مرگ است. مهمتر از آن، نمایش رفتار والدین بر پایه گرمی و شفقت نسبت به شخصیت های جوان …
اولیویا، نانسی، سینتیا و جین ممکن است احساس کنند در کلیشههایی که با آنها مواجه شدهاند گیر کردهاند، اما ظهور خانوم های صورتی هر یک را تشویق میکند تا بیش از یک چیز باشند. برای سینتیای جوکباز که جنبه آسیبپذیرتری را بهعنوان یک نوظهور جوان نشان دهد. برای جین که مثل دسته گل، حرکتهای عشوهبازانه را روی گریسر ریچی (جاناتان نیوز) اجرا کند. تا اولیویا مطرود به آن هویت آتش پاره ای که در درون خود دارد پی ببرد. در واقع چیزی که بهعنوان مجموعهای از افراد تقریبا غریبه می شناختیم، تنها وجه مشترک آنها وضعیت خارجیشان بود اما به مرور به شبکهای از دوستیهای واقعی تبدیل میشود، که بر سر صحبتهای شبنشینیها و طرحهای انتقامجویانه پیچیده تثبیت شده است.
سینتیا در آستانه پایان اولین نمایش آواز می خواند: «کی گفته پسرها سلطان ژاکت ها هستند؟.» در پایان قسمت دوم، این سوال به یک بیانیه تبدیل شده است زیرا خانمهای صورتی با لباسهای بیرونی هماهنگ در سالنهای مدرسه ریدل قدم میزنند. در آن لحظه هیچ آواز یا رقصی وجود ندارد و هیچ سخنرانی بزرگی در مورد بیماریهای اجتماعی یا پتانسیل انقلابی ریدل انجام نمیشود. این نمایش دقیقا جشن گرفتن قدرت و شادی ناشی از تعلق داشتن به یک گروه واقعاً خوب از دوستان را گرامی میدارد.